جامعه سینما: محمدرضا فهمیزی | «داریوش چرا ما اینقدر ترسوییم ؟» این یکی از دیالوگ های کاظم (عباس جمشیدی فر) خطاب به داریوش (هادی حجازی فر) در بخشی از قسمت نخست سریال «داریوش» است که در واقع محور و پایه اصلی داستان است و از همین رو هم آن را به اثری خاص و متفاوت در تاریخ سینما و تلویزیون ایران تبدیل می کند، البته نه از این بابت که ما تا کنون شخصیت ترسو در تاریخ آثار تصویری مان نداشته بوده باشیم ولی تقریبا تمام آنها در حد تیپ هایی کلیشه ای (و نه شخصیت) بوده اند از جمله: جاهل یا لات های کوچه خلوت ترسویی که در فیلمفارسی های پیش از انقلاب، عمدتاً مرتضا عقیلی یا در شاخه دیگری «میری» ایفاگر نقش آنها بوده اند.
ترس های این آدمها نه هیچ عمقی داشت و نه طبیعتاً قابل تحلیل روانکاوانه. در نتیجه تنها، ابزاری بودند برای خنده گرفتن از تماشاگر. در حالیکه «ترس» یکی از پیچیده ترین (به لحاظ روانشناختی) خصلت های روحی انسان است که ابعاد و پیامدهای متعدد و گوناگونی دارد. به همین خاطر اینگونه شخصیت ها نقشی کلیدی در ساختن درام های روانکاوانه برجسته در تاریخ سینما ، بویژه فیلم های هیچکاک داشته اند از جمله : نقش اسکاتی (با بازی جیمز استوارت ) در سرگیجه یا مارنی (با بازی تیپی هدرن) در مارنی و… از این بابت شاید سریال “داریوش” بتواند در تاریخ سینما و تلویزیون ایران نقش پیشرو را بازی کند چون اولاً داریوش و کاظم بر خلاف فیلمفارسی های پیش از انقلاب، نقش های اصلی هستند، نه فرعی و بعلاوه ترس های آنها ریشه های عمیق روانشناختی دارد چون آنها در جغرافیای فرهنگی ای زیسته و رشد کردهاند که شجاعت ، نه تنها یک فضیلت بلکه یک الزام است.
پسربچه ها در آن محله ها از همان کودکی در کوچه و خیابان دعوا را می آموزند و تجربه می کنند کما اینکه حتا «سینا » هم با وجود سن کمش در شرایطی که پدربزرگش از ترس حمله دار و دسته سهیل در حال قالب تهی کردن بود و فرار کرد ، در کنار مادرش می ایستد و در برابر توهین یکی از اراذل و اوباشی که برای گرفتن داریوش به خانه شان حمله کرده اند بی هیچ ترسی سنگ به سویشان پرتاب می کند. حتا مادرش هم چند دقیقه پیشتر دست تنها و فقط با یک چوب در حال مقابله با همان اراذلی بود که میخواستند از دیوار خانه اش بالا بیایند.
داریوش و کاظم علیرغم زندگی در چنین محله هایی به دلایلی که زمینه های روانشناختی دارد، باز هم می ترسند. ترس و تسلیم دو روی یک سکه اند. وقتی می ترسی مسلوب الاختیار می شوی ، وقتی مسلوب الاختیار شدی دیگر امکان و توانی برای مقاومت نداری پس تسلیم می شوی. آنها بخاطر ترس حتا تحقیر و خورد شدن غرورشان را هم می پذیرند مانند: سکوت داریوش در برابر درخواست نوه اش وقتی چاقو را به او می دهد و می گوید برو به مامان کمک کن اما او فرار می کند یا سکوت کاظم در برابر فریاد و تحقیرهای بهرام. اما با اینحال تسلیم نمی شوند، بر خلاف رضا (بابای سینا ) که ترس چنان روح او را فلج کرده که عملا دیگر فقط یک موجود زنده است ، نه انسان.
داریوش با وجود احتمال بالای خطر جانی، برای نجات و محافظت دختر و نوه اش از ترکیه به ایران برمی گردد. او می ترسد حتا در همان سکانس نخست سریال هم علیرغم سرما و برف وحشتناک ، برای رد شدن از مرز ترکیه و بازگشت به ایران ، تنهایی به دل کوه می زند و پیشنهاد مرتضا (علی صالحی) را برای ماندن تا بهتر شدن هوا قبول نمی کند.
کاظم با وجود همه خطرات ممکن اما هیچ جور دست از حمایت از داریوش برنمی دارد. او حتا کلاس ورزش های رزمی می رود اما باز نمی تواند بر ترس هایش غلبه کند. این مشکلی است که خیلی از ماها گرفتارش هستیم. می دانیم ایراداتی داریم (ترس یا هر چیز دیگری) ، می خواهیم هم تغییرش دهیم اما نمی توانیم.“داریوش” از راه این غلبه سخن می گویداما یکی از عوامل مهمی که به انتقال این محتوای مهم فیلم کمک کرده ، بازی های درخشان ، بویژه توسط دو بازیگر اصلی آن است که هرگز تا پیش از این چنین نقشی را بازی نکرده بودند.
ضمن اینکه در خصوص هادی حجازی فر ، نه تنها در اکثریت نقش هایی که پیش از این بازی کرده بود نقش آدمهای مقتدر و قدرتمند را بعهده داشت ، بلکه این نقش کاملا مخالف فیزیک و چهره اش هم بود ، نگاه کنید به صحنه ای که دوستان سهیل (رامین راستاد) با قمه و چاقو به خانه دخترش حمله کرده اند و او با حوله حمام و ریش نیمه زده شده در برابر نوه اش که می خواهد با چاقو از مادرش دفاع کند با گردنی کج و چشمانی که وحشت ، عجز و شرم از آن می بارد به سینا می گوید ببخشید و فرار می کند یا کاظم در صحنه هایی که از سهیل در کارگاهش سیلی می خورد یا در مغازه بهرام در برابر تحقیر و فریادهای او قرار می گیرد ، بازی در سکوت و نگاه هایش بینظیر است.(به نقل از فیلم نت)