برای جامعه سینما:شاهپور شهبازی /خواسته اند «نظرم را راجع به عصیان شخصیت های فیلم «خروج» که نماد تکثر در ایران هستند، بنویسم.»شخصیت؟ عصیان؟ نماد؟ تکثر؟ ایران؟ شاید شنیده باشید که یک زید شهیر خودپسندی می گفت :« تئوری من با واقعیت جور در نمی آید، پس وای بر واقعیت».
حکایت فیلم «خروج» هم همین است، به جای اینکه فیلمساز در تئوری خودش نسبت به انسان و واقعیت تجدید نظر کند، انسان و واقعیت را به قد و قواره ی تئوری خودش قیچی کرده است.
تنها حسن فیلم «خروج» دقیقا در همین است که هیچ نسبتی با واقعیت و مردم ندارد جز اینکه نشان می دهد درک فیلمسازان ارزشی از مردم و واقعیت دقیقا مانند آینه بازتاب درک نظام قدرت از مردم و واقعیت است که تنها نقطه ی پیوندشان، گسست است.
در واقع اگر فیلم «خروج» یک فیلم «اعتراضی است که به سمت حماسه شدن می رود» و شخصیت هایش نماد فریاد مظلوم خواهی مردم ایران هستند بدون تعارف منهم رهبر قبایل اغوز و امپراطور فقید عثمانی در سوگوت هستم. اتفاقا بد هم نیست به جای نوشتن نقد، منهم مانند برخی فیلمسازان وطنی خودمان؛ توهم خودبزرگ بینی بزنم و به رسم دست گرمی در کسوت سلاطین با رعایای سینما کمی مزاح کنم.
از قدیم الایام منقول است که زمین روی شاخ گاو مستقر، و شاخ گاو روی شانه ی ماهی مستمر، و ماهی مستمر در بحر وسیع مستغرق است. غرض از تحریر این انشاد تاکید بر این خاطر عاطر است که دنیا چون متلون المزاج فیلمسازان خودمان مکرر در تغیّر است.
علی الرسم با اینکه ما خودمان هم مثال جناب مستطاب حکیم «هراکلیت» خان یونانی بر این قول هستیم که هیچ چیز لایتغیر نمی ماند و همه چیز این دنیا شیر تو شیر است اما حسب الحال بعد از رویت فیلموگرافی «خروج» تازه امر بر ما مکشوف شد، درخت خربزه الله و اکبر!
ما هر چه بیشتر فیلم را دیدیم کمتر عقل مبارکمان قد داد که فی الواقع فیلم فکاهی «برادران مارکس» را می بینم یا کابوی مفخر مسیو «سرجیو لئونه». علی الخصوص با آن نغمه ی تک ساز هارمونیکای همایون خان در نمای واپسین فیلم که چرک نویس نابجایی بود از «روزی روزگاری در غرب» رحمت الیه «سرجیو خان»
ما خودمان با این همه اهن و تُلپ مثل شقشقه ی اشتران کوفه کفمان بریده است که چرا و به چه دلیل آدمیزاد به هر قوت و نیرویی اراده می کند که فیلموگرافی بسازد؟ مگر زبانم لال دستشان را توی روغن داغ گذاشته اند یا خدای ناکرده از فرط گشنگی جغور و بغور و امعا و احشایشان به فغان آمده است؟
ناگهان پاسخ استعلام خودمان نعوذبالله مانند سروش غیب بر ما ظاهر شد و حسب الحال به ضرس قاطع اعلام می کنیم که راز فوران استعداد هر صنعتگر و آرتیست را کشف کرده ایم. «گشنگی».
بله مزاح نمی فرماییم. باور بفرمایید ما تازه ملتفت شده ایم که علت بختک ذوق و قریحه ی هنرمندان بلادمان سیری شکم و مال مفت است، و علت بلاغت و نبوغشان گشنگی و جنمِ اُس و قُس است.
به همین حجت توصیه می نماییم هر رجیسور جوان که جویای نام و کام است و می خواهد مشق فیلمسازی در وهله ی گشنگی رعیت کند یک تا سه سال در خطه ی خوزستان متفق و متصل با رعایای خسرالدنیا و الاخره ی کارخانه ی هفت تپه نشست و برخاست کند تا ملتفت شود تک چرخ زدن جوجه فکلی ها با تراکتور هیچ نسبتی با گشنگی رعیت جماعت ندارد.
توصیه می نماییم هرفیلمسازی که سنگ کارگر و رعیت را به سینه زد شش ماه تا یکسال در بیغوله های کرونا زده ی پایین شهر از فلق تا شفق با شکم گشنه سر بر خشت بگذارد، البته بدون اینکه شهرداری یواشکی برایشان بسته های پر چرب و چیلی تپل بفرستد، تا بفهمد موتورسوران نقاب دارِ سبیل نعلِ اسبی رسولان نیازهای رعایای گشنه نیستند.
توصیه می نماییم هر فیلمسازی که قصد داشت سرنوشت مظلوم عساکر قدیمی را که گشنه هستند مصور کند معادله را برعکس کند و به عساکر نورچشمی پرمایه ی پک و پی دار به عنوان قاعده بپردازد تا رعایای گشنه ی بلادمان باورشان شود که موضوع نقل جنگ پشه با حبشه نیست که می خواهد بشود می خواهد نشود.
در خاتمه توصیه می نماییم تمام زندانیان موثر و با فرهنگ که دستشان از سامره تا قاهره به قصد چاکری و خدمت در خزانه ی ملت بوده است، بدون احتجاج به جمع آوری امضاء علمای صدیق هنرمند و ضبط مخفیانه ی صوتِ لبیک آنان، فی الفور آزاد شوند تا بساط سینمای فلک زده ی ما آباد و ساخت سریال های شبکه ی خانگی ازدیاد و رعایای گشنه ی سینما که در قرنطینه مانند غمخورک های تالاب رودسر نسلشان در حال انقراض است، دلشاد گردند.