برای جامعه سینما :شاهپور شهبازی/آلبر کامو می گوید: گلوله ایی را که در بیست سالگی شلیک می کنیم، در چهل سالگی ما را خواهد کشت.در چند ماه گذشته چند خبر داغ در مورد سلبریتی ها، در فضای مجازی، همه ی عرصه های چشم و گوش را اشغال کرد.
انچه در وهله ی اول، توجه هر مخاطبی را به این اخبار جلب می کند، لذت ناشی از اعمال خشونت جمعی در فضای های مجازی است. چرا؟ این همه خشم از کجا می آید؟ به تاریخمان نگاه کنیم، هیچگاه و به درستی هیچگاه، انسان ایرانی تا این اندازه به اسم آسمان، از حرص زمینی لبریز نبوده است. هیچگاه و به درستی هیچگاه، انسان ایرانی تا این اندازه از شهوتِ به قدرت و ثروت و شهرت سرشار نبوده است. هیچگاه و به درستی هیچگاه، انسان ایرانی تا این اندازه، به دندان مافیای لذت، از یمین و یسار، از درون و برون، بی مهابا و بدون ملاطفت، ندریده و دریده نشده است. چرا؟
آسمان، «لذت عمومی» را گناه عیان می شمرد، بنابراین «لذتِ پنهان»، گناه عمومی می شود. در «گناه عمومی»، چشم ها، گوش ها و دهان ها خبرچین می شوند، بنابراین آلودگی جمعی، و «پرونده سازی» آیین می شود.
آلودگی جمعی، خشم و ترس می سازد. خشم برای اینکه رسوا کنی تا زودتر و زیادتر به دست بیاوری و ترس از اینکه در این بدست آوردن، رسوا شوی و از دست بروی. چرا؟ چون در آلودگی جمعی، همه پرونده دارنده. همه سابقه دار هستند.
در این فضا، خشم؛ نوشتن را، به جانب «جنجالی نوشتن» معطوف می کند. عنصر اصلی جنجالی نوشتن «افشاگری» می شود. عنصر افشاگری بر «تحلیل» و «زیبایی» تفوق می یابد. افشاگری عمومی می شود اما هیچ تغییری جز دریدن و دریده شدن حاصل نمی شود. بنابراین افشاگری نه در خدمت «کارزار تغییر» بلکه به قصد «تخلیه ی خشم» به کار می رود. در تخلیه خشم، «زدن دیگری» اصل می شود، بنابراین در «خشونت حذف»، همه شبیه هم می شوند.
آزادی رهایی بخش شبکه های اجتماعی تبدیل به توتالیتاریسم ویران کننده ی فضاهای مجازی می شود.ترس اما ضلع دیگر ماجرا است. در «خشم» آتش می زنیم. در« ترس» اما نگرانیم که آتش دامانمان را نگیرد. چرا؟ چون از «تغییر» می ترسیم. چون در «تغییر» رسوا می شویم. چهره ی واقعیمان نمایان می شود. آلودگیمان آشکار می شود. پرونده مان افشاء می شود.
بنابراین هم خشمگین هستیم و هم ترسیده. هم حریص هستیم و هم محتاط. هم ناقدِ «موجودیتِ نظام» و هم حافظِ «وجودِ نظام»به همین دلیل در این نابینایی جمعی، دیگر مهم این نیست، کجا، چه حرفی را و چقدر تند بیان می کنیم و می نویسیم. مهم این است؛ کجاها سکوت میکنیم و نمی نویسیم. در این تباهی عمومی، دیگر مهم این نیست، کجا، در چه مجلسی، با چه کت و کراواتی و در چه مقام و منزلتی، حاضریم. مهم این است کجاها غایبیم.
در این آلودگی دسته جمعی دیگر مهم این نیست، در چه فیلمی بازی می کنیم، چقدر تاثیر میگذاریم، مهم این است، در چه فیلم هایی بازی نمی کنیم تا تاثیر بگذاریم.در این بازار مکاره دیگر مهم این نیست، چه فیلمی را و به چه قصد و نیت مشروعی می سازیم، مهم این است، چگونه قادریم، از کنار ساختن هر فیلمی با هر بهانه ایی، ساده و بی بهانه بگذریم.
در این ناآگاهی عمومی دیگر مهم این نیست، در چه برنامه ایی شرکت می کنیم و چه حرف های مهمی می زنیم. مهم این است به خاطر احترام به آگاهی، در چه برنامه هایی شرکت نمی کنیم و چقدر توان سکوت داریم.در این آشفتگی عمومی دیگر مهم این نیست، چه نمایش و شوی را اجرا می کنیم و چقدر مردم را می خندانیم. مهم این است به خاطر شادی واقعی مردم، چه شو ها و نمایش هایی را اجراء نمی کنیم.
به جمله ی «آلبرکامو» باز می گردیم و آنرا طور دیگری می خوانیم.انتخاب های غلط ما برای دیده شدن، در هر دوره و زمانه ایی، شلیک های ماست که در آینده ی دور یا نزدیک ما را خواهد کشت.