برای جامعه سینما :امیرحسین بابایی/”کاترین بیگلو” خواسته یا ناخواسته با ساختن “دیترویت” یکی از سه گانه های مهم سینمای هزاره سوم را شکل داده است در کنار “قفسه رنج” ۲۰۰۸ و “سی دقیقه نیمه شب” ۲۰۱۲ ؛ از معدود کارگردانان زنی که قدرت وصلابت خود را در مستند سازی وقایع تاریخ معاصربه رخ کشیده است. اما در”دیترویت” حتی موفق شده این سبک فیلمسازی را به درجه بالاتری رسانده و یکی از بهترین فیلمهای کارنامه خود و سال ۲۰۱۷را عرضه کند. جولای ۱۹۶۷ یکی از مقاطع پرتنش تاریخ معاصر آمریکاست،حساسیتها و درگیریهای نژادی به اوج خود می رسد و دیترویت پنجمین شهر بزرگ ایالات متحده بار دیگر سر به شورش و هرج و مرج می گذارد ،پس از جریانات خشونت آمیز ۱۹۴۳ در بحبوحه جنگ دوم جهانی. زیرکی و تیزهوشی “بیگلو” برای بازآفرینی این جریان در پنجاه سالگیش قابل تحسین است،درست در مقطعی که آمریکا درگیر تنشهای نژادی است، کشته شدن چندین سیاه پوست توسط پلیس به خصوص در ایالتهای جنوبی-که همچنان سنت نژاد پرستی خود را حفظ کرده اند-و به تبعش تظاهرات،درگیرها و بحثهای فراوان در این سالهای اخیر بار دیگر دامنه پر تنشی را برای آفریقایی-آمریکایی ها به وجود آورده است.
در حقیقت “دیترویت” تلنگر و حتی هشداری به جامعه معاصر آمریکا محسوب می شود،بدون اینکه هیچ جهت گیری و خط دهی مشخصی در آن به چشم بخورد،روایتگری منصف و تیزبین،نزدیک شدن اثر به نوعی ماکیومنتری این امر را تشدید می کند، ایجاد شیمی در سکانسهای پر تنش اثر از سبک بصری خاص بیگلو نشات می گیرد،با نمای برشی از کیک ملتهب جامعه آمریکا و شبیه سازی وضعیتی که به ظاهر بسیار دور به نطر می رسد اما در باطن همین اطراف خفته است ،”دیترویت” موفق می شود بار دیگر توجه اذهان عمومی را به این مسئله حساس و حیاتی جلب کند. دوربین بیگلو به مدد فیلمبرداری درخشان “بری آکروید” موفق شده بیننده را در بطن حوادث قرار دهد و یکی از نفس گیرترین ماراتن های سینمایی سال را برایش رقم بزند. “آکروید” که سابقه کار با “پل گرین گراس” در فیلمی مانند ” کاپیتان فیلیپس” را دارد و تصویرگر فیلم دیگری از شورش و نزاع خیابانی –”نبرد در سیاتل”/استوارت تاون سند ۲۰۰۸ – نیزهست،با مهارت و ظرافت مثال زدنی در نورپردازی نماهای داخلی به خصوص در نماهای هتل الجریز و دادگاه، بافت بصری درخشانی را به وجود آورده که بشدت تاثیر گذار است.
ریتم و ضرب آهنگ نفس گیر اثر فی الواقع بیننده را چنان با خود همراه می سازد که فراموش می کند با اثری یکصد و چهل و سه دقیقه ای روبروست.کارگردانی بیگلو از پختگی و دینامیک بالایی برخوردار است،در سکانسهای هتل الجریز،سیال و پر تب و تاب است و نفس را در سینه حبس می کند ،برعکس اثر قبلیش که زمان طولانی آن موجب افت در ریتم و خسته کننده شدنش گشته بود -با وجود موضوع پر تنش اش،عملیاتی برای شکار رهبر القاعده اسامه بن لادن-، اینجا زمان تلف شده ایی وجود ندارد و فضاسازیها به حدی با ظرافت کار شده اند که برای ساعاتی جهان معاصر را فراموش کرده وخود را نیم قرن پیش و درست میان دیترویت آشوب زده که شباهت زیادی با میدان یک جنگ داخلی دارد می یابیم، ملتی که هنوز درگیر تنشهای آشکار و نهان جنگ ویتنام است حال با نمونه داخلی آن روبروست. جامعه ایی خسته و عصیان زده که وقتی “جان کاینرز” نماینده کنگره منطقه یک دیترویت که سیاه پوست است،مردم را به آرامش دعوت و از آنها می خواهد محله و خانه خود را آتش نزنند ،ملت عصبانی اهمیتی برای حرفهایش قائل نمی شوند و باز هم به تخریب و شورش ادامه می دهند.
هارمونی فوق العاده ایی بین تصاویر آرشیوی و بازسازیهای بیگلو برقرار گشته بطوریکه آنها به جزئی از بافت اثر تبدیل و بشدت به ضرب آهنگ آن کمک کرده اند. حضور دوباره “مارک بول” به عنوان فیلمنامه نویس در کنار بیگلو بی شک یکی از نفاط قوت اثر است. شخصیت پردازیهای دقیق، دیالوگهای منسجم ،انتخاب موقعیتها و پردازش درخشان آن نشان می دهد که در طول این سالها گام به گام به مهارت و قوام بیشتری دست یافته و به استاد نگارش داستانهای تاریخ معاصر آمریکا بدل گشته است. فیلمنامه به خوبی از ظرفیت خود استفاده کرده و در سه پرده موفق شده مانند یک سمفونی خود را به آرامش قبل از طوفان،طوفان و آرامش بعد از طوفان تقسیم کند و به حدی در ساخت و پردازش این فضای آخر الزمانی موفق بوده که حتی در لحظات به اصطلاح آرام آن نیز هر لحظه در انتظار رخداد جدیدی می مانیم. “دیترویت”با اینکه نقدهای تند و کنایه های سیاسی فراوانی در خود مستتر دارد ،اما هرگز به دام صدور بیانیه های مطول،شعارهای گل درشت و یا زیاده گویی نمی افتد و تمام تلاشش این است که با میزانسنهای دقیق و جزئیات وقایع ذهن ما را به چالش کشیده و در مقام قضاوت قرار دهد. طراحی هوشمندانه تیتراژ کارتونی آن و اشارات تاریخی اش درباره مهاجرت شش میلیونی آفریقایی قبل از جنگ اول جهانی و وعده ایجاد موقعیتهای مساوی برای آنها در جامعه نوین آمریکا، از همان ابتدا جواب بسیاری از پرسشها را برای ما مشخص می سازد.
“دیترویت” در حقیقت نمایش جهنمی است که به دست دروغ و وعده های توخالی بنا شده، نمایش سالها تحقیر و سرکوب ،پایان رویای آمریکایی برای میلیونها انسانی که از حقوق ابتدایی خود محروم گشته اند و تنها به دلیل رنگ پوست باید بدترین شرایط را تحمل کنند؛ “هتل الجریز” به کانونی برای نمایش این تعصیات،ذهنهای آلوده و شرایط نابسامان اجتماعی آن روزها بدل می شود. بازیگران جوان و نه چندان سرشناس اثر با هدایت “بیگلو” به خوبی از پس نقش خود بر آمده اند. به خصوص “ویل پولتر” که در نقش “کراس” افسر نژاد پرست جوان ایفای نقش می کند. خونسردی و بیرحمی او که با شکل فیزیکی صورتش ترکیب شده به یکی از سمبلهای تنفر نژادی بدل گشته و در عین حال حضور دو دختر سفید پوست در جمع سیاهان هتل الجریز این مثلث را تکمیل کرده است. جولی با بازی “هانا مورای”- که قبلن او را در سریال بازی تاج و تخت دیده ایم- و “کارن” با بازی “کاتلین دور” نمادی از جامعه ایی در حال پوست اندازی ،از ذهنیتهای نویی که دیگر اهمیتی برای این تفکیک نژادی قائل نیستند و هویت سیاهان را به رسمیت می شناسند،هر چند این خود یک جرم غیر قبل بخشش برای اذهان متعصب محسوب می شود؛ خشونتهای گرافیکی که بیگلو به تصویر کشیده،آنقدر خوش ساخت از کار درآمده که گاهی به تصاویر آرشیوی پهلو می زند. به خصوص با تدوین فوق العاده “ویلیام گلدبرگ” و “هری یون” که موفق شده اند ضرب آهنگ نفس گیری به اثر ببخشند.
“دیترویت” یک فیلم نمونه ایی از بازسازی موفق وقایع تاریخ معاصر است که برش مهمی از اتقاقاتی که موجب پوست انداختن جامعه و حتی نگرش آن می شود را به تصویر می کشد. در پرده سوم و بخش دادگاه نیز مهارت بیگلو در خلق کیفیت بصری بالای آن ستودنیست و به طرز غریبی همچنان آن نمودار سینوسی پابرجاست. با اینکه موسیقی “جیمز نیوتن هاوارد” بشدت در پس زمینه و سکانسهایی از هتل الجریز به طرز محوی به گوش می رسد اما موفق شده تا فضای تعیلق گون و مضطرب اثر را تشدید کند و به مثابه یکی از قطعات مهم آن عمل کند، به گونه ایی که بدون آن وزن برخی صحنه ها از میان می رود. به نظر میرسد بیگلو شصت و هفت ساله در یکی از قله های کاری خود به سر می برد و از این به بعد نیز هر اثری از او میتواند کنجکاوی برانگیز باشد.