برای جامعه سینما :محسن سلیمانی فاخر/«داگویل»بر یک رای و نظر رادیکالم صحه می گذارد،اینکه علما و زعمای اخلاق در طول تاریخ بیهوده خود را خسته کرده اند،انسان همین است که «فون تریه» عرضه کرد ، نه کمتر نه بیشتر.
آدمها در فیلم سمبولیک اند، نمادصفات خیر و شر،جدال سرسختانه و نجیبانه خوبی با ناپسندی.اما از این جدال، فرزندی که زاده شد،خلف نیست، نوزادی است کینه جو و انتقامگر که توجیه این فرزند نامشروع این است که من تمام سعی ام را کردم، شما نخواستید .برای«گریس» دل می سوزانم. دخترکی که روح همه ی ماست که انگار بی آنکه کاری از دستممان بربیاید توسط همنوعمان غارت و دریده می شود. سکانس داخل کامیون سیب از یادم نمی رود . خوبی هایی که شاید تنها امید و تنها دلخوشی ما برای زندگی است زیر پیکرچرک و سنگین خودخواهی ها مدفون می شود.انگار راننده کامیون خود ماییم و اشکهای «گریس» موجی است که به دل و روح تلنگر می زند.چقدر بعد از دیدن «داگویل»آدم بودن برایم ترسناک است.
دنیای ما دنیای نامرادی ها است. دنیایی که از ازل ناگوار بود. شرارت آدم ها و ناسازگاری بنیادینی که میان بنی آدم است بر تلخی دونی اش افزاییده است.این موجود خواهش گر و خودخواه ، با این دنیای سنگ و شیشه ای، عمری است دور خویش می گردد، نمی داند چه خاکی بر سر خودش بریزد. طبقه، نژاد، آیین معیار حق می شود.بنی آدم اعضای یک پیکرنیست، نیازهر یک موجب حق و به طبع آن ستم بر دیگری است.این فیلم و پیام های آن در این روزها در نظر ها مملوست اما بی تفاوتیم در برابر آن. دریغ به حال ما که ارشد مخلوقاتیم ، گاه یک حیوان جای انسان را میگیرد و ارزش ماندن دارد ولی انسان باید تاوان شرارت و ها سو نیت هایش را بدهد. افسوس از نهاد بیننده در می اید که میان این همه زیبایی و بکری «داگویل»انسانیت و اخلاق جای ندارد و تنها سگ فیلم حق زندگی از او ساطع نمی شود.
شاید اگر بخواهیم قدری به انسانیت هویت بخشیم و ذات اقدس او را بستاییم باید اذعان کرد که خوشدلی صرف در جهانِ«داگویل»باعث نامردی های مردمانش شد. شرایط از آدمهایی که به ناگزیرها تن دهند موجودات غریبی میسازد. در جهان انسانی حفظ ماهیت آدمی جز با اراده و سختی ممکن نیست و قدری سهل انگاری کافی است تا مسخ شدن آغاز شود و در اسارت سواستفاده قرار گیری ومنفعت ،آز و حرص و شهوت ،خشم وانتقام ترا فتح کند،همان که «داگویل»یها با مهمانشان کردند.اثر«فون تریه» نشان می دهد که سخت ترین تلاش از دست ندادن جوهر و ذات خویش است .
مرور بیشتر:اگر «هابز»انسان را گرگ انسان نامید،«داگویل»نشان میدهدانسانها «عنکبوت وار »شکار را زنده نگه می دارند تا بیشتر بیازارند
داگویل می تواند این جرقه تفکر را در ذهن مخاطب بپرورد که چرا جان آزاردیده «گریس» در مقام انتقام به کاری کمتر از آنکه میتواند راضی نمی شود؟ چه می شود پناه جویی که از ظلم و ستمگری در حق دیگران متواری می شود ،چگونه به بازتولید رفتارهای منفی اقبال نشان میدهد؟ وقتی کنار گود هستیم نظرات درستکارانه ای داریم و در میدان وقتی رویدادها علیه ما رخ میدهند قوانین بازی را برهم میزنیم و از هر ابزاری برای بقا و لذت استفاده میکنیم. آیا ستمی که بر دختر بیگناه «داگویل» رفت عکس العملی غیر از این داشت؟شاید جنایت تلخ انتهای فیلم موکدا تاکید دارد که دوره قهرمانیها و اسطوره ها به سر آمده و تنها سگ این نماد موجودات خارج از تمدن بشر است که به سبب انسان نبودنش همچنان بر مدار طبیعی خود زندگی میکند واین مخلوق متزلزل حتی حق زندگی سگی هم ندارد .بیینده در جایگاه یک انسان چه می اندیشد ؟کشتار بی رحمانه داگویل مستحق شان بود که تجلی همان عصیان و تغییر ریشه ای «گریس» به عنوان یک انسان خیر طلب بود
فیلم ایینه ای بدست می دهد تا برای دیدن خود به عنوان یک انسان سقوطش را تماشا کند تا برای دئانت و رزایلش توجیه بیاورد.در«داگویل» صفات متضاد موجود در بشریت قابل لمس است که آدمیان از قطره ای تا دریایی از آن بهره دارند ،حرص ،طمع ،شهوت ،مهربانی، سنگدلی وفرصت طلبی ، انسانی که از اوج به افول از ،عشق به نفرت،از مدارا به سنگ دلی می رسد. حلقه ای که از آهن بر گردن گریس می اندازند حلقه تنگ فشار آور و دردناک زندگی مدرن صنعتی است که انسانها ناخواسته به آن تن داده اند، انسان های رذلی که با دیدن آگهی تحت تعقیب بعد از آگهی گم شده به یکباره از مدارا و محبت به فرصت طلبی و طمع رنگ می بازند. بشر بی زمان و بی مکان وضع درامیخته و تراژیکی دارد ، وجود «تام »تجلی روشنفکری بی خاصیت در حد حرف است که دردی از دردهای جامعه را دوا نمی کند. «گریس»نماینده انسان عصرحاضر است که به زعم و خیال خود در حال فرار از زشتی و سیاهی ها ست که فرجامش درجه بالاتری از دناعت و پستی است .پدر گریس نماد قدرت های حاکم اند که انسانیت آدمی را هدف قرار داده تا از این ابعاد عاری شوند تا مصلحت با انها کنار آیند .
در دنیای داگویل خوبی و مهربانی قربانی می شود، این گریس نیست که به زنجیر کشیده می شود، این مهربانیست که تاوان می دهد.در داگویل مدارا گزینه خوبی نیست، به همین علت هم از گریس از نزد پدر فرار کرد تا ثابت کند با مهربانی می شود زیست اما فرجام این شد که زمین بدون برخی آدمها، شاید جای بهتری شود.بدبینی و ناامیدی است که اغلب مظروفان این قرن همه ساکنان «کوی داگویل »هستند،همانانی که خویش را منتسب به «کوی دوست»میدانند.