برای جامعه سینما:سعید هدایتی /سخنی است منتسب به نیچه که میگوید پختگی مرد کشف دوباره همان جدیتی است که در کودکی داشته است.موضوع فرار از دنیای آدم بزرگ ها و ستایش جهان کودکان زیر بنای همان چیزی شد که بعد ها یکی موفق ترین آثار ادبی معاصر را پدید آورد یعنی شازده کوچولو. بدیهیست هر خالق اثری بخشی از ناخودآگاهش را در اثر خود به جای میگذرد و موضوع به بحث گذاشته در این اثر همان موضوعیست برای یکی از افراد تیم سازندگان حکم خاطره را دارد.او مدعی بود زمانی که مشغول طراحی نقاشی بوده با برخورد معلم ریاضی خود روبرو شده است.همین خاطره در آغاز داستان دیده می شود.
داستان با جرج و هارولد آغاز میشود.دو دوستی که در یک کمپانی فرضی کودکانه به نام خانه درختی به طراحی کمیک می پردازند و مورد مخالفت همه جانبه مدیر مدرسه هستند آغاز فیلم را شکل داده اند. شاید این تعارض برای نسل جدید آمریکا بی معنی باشد اما در مقیاس رده سنی سازندگان فیلم، تعارض نظام آموزشی با خلاقیت فردی و تعارض علم با هنر و فردیت انسان بیشتر حس شده است. تعارضی که پیشتر در آهنگ (another brick into wall) از پینک فلوید دیده شده است و مسئله ای ریشه دار است
این تعارض آشکارا سیستم آموزشی و در مقیاس کلانتر سیستم اداری جامعه صنعتی را در مقابل فردیت انسان و خلاقیت او که در مقیاس عام تر با هنر و تخیل نشان داده میشود قرار می دهد.شکل این تعارضات در طول فیلم یکسان نیستند و به طرق مختلف خودنمایی می کند.اولین تعارضی که دیده می شود ،تعارض مدیر مدرسه با جرج و هارولد است.میتوان جرج و هارولد را تجلی کودک درون نویسندگان دانست که وارد اثر شده اند تا دست سازندگان را در اعمال تغییرات به طور کامل باز کند.به شکلی آگاهانه همه چیز در خانه درختی کودکانه و خلاقانه طراحی شده است. خانه درختی با نام و آرم کودکانه اش تقدیس خلاقیت ،خیال پردازی و جسارت کودکانه است .این ماجراجویی کودکانه ما را ختم به تعارض اولیه با مدیر می کند. آن سوی تعارض یک مدیر خشک و مقرراتی بی روح قرار دارد که قصد دارد زندگی خشک را به کل مدرسه تعمیم دهد. در آغاز داستان میتوان مدیر را فراتر از چیزی مثل یک مدیر مدرسه دانست ،او نمادی از بروکراسی ماتریالیستی آمریکای بین دو جنگ جهانی و پس از آن است.
حمله به ریک در چنین جایگاهی قطعا برای کسانی که با جنبش های اجتماعی و هنر دهه ۷۰ و ۸۰ آشنا باشند ممکن است سطحی و تکراری به نظر آید اما برایم مخاطب هدف این مجموعه یعنی کودکان ابدا این طور نیست. تسلط دیوان سالاری بر نسل جوان را میتوان در قفل کردن در اتاق صنایع دستی، دانش آموزی که با ظاهری تکراری و پژمرده یک مسیر تکراری را سمت کمد می رود (نمادی از انسان سرخورده در روزمرگی های جامعه صنعتی) دید.دانش آموز مورد علاقه مدیر کودکیست خشک،فاقد احساسات و پر کار.او نمادیست از فارغ التحصیلا تربیت شده که در یک جامعه ماتریالیستی که فقط به پیشرفت علمی فکر می کند. و دانشش در خدمت تقویت دولت مرکزی و در تقابل با آزادی های فردی قرار می گیرد. او خواه یا ناخواه در چنین نظمی نقشی بیش از یک مزدور را ندارد. این موضوع صراحتا با اختراع آن چشم و دوربین مخفی بیان می شود.و بیانگر آن است که در دیوان سالاری ماتریالیست و تمامیت خواه دانشمند چیزی جز مزدوری در خدمت گسترش این تمامیت خواهی نیست.
فاز دوم این تعارض به پس از هیپنوتیزم شدن ریک مربوط میشود دیگر تعارض تبدیل به یک تعارض درونی میشود.او خود را کاپیتان زیر شلواری ابر قهرمانی نا توان که اصالت کودکی را تماما در خود دارد. او خود را از تمامی مظاهر یک کارمند اداره خالی میکند و به کودکی محض بر میگردد.اینجا فلسفه نام داستان فهمیده می شود ،کاپپتان زیر شلواری دگر خود آزاد و رهاییست که خود را از تمامی مظاهر سرکوب دنیای آدم بزرگ ها خالی میکند. و در کودکی و در آزادی مطلق غریزه کودکانه زیست می کند. در لحظه این تبدیل فلسفه و مفهوم داستان شکل می گیرد و میتوان کاپیتان زیرشلواری را طغیان آنارشیسم خلاقانه کودکانه علیه یک ماتریالیسم دیوان سالارانه دانست. جلوتر به شکل مینیمالی و در یک نما این مفهوم درک میشود.ریک در هیبت به مدیر مدرسه به تصویر رها شده کاپیتان زیر شلواری که محیطم درسه را ترک کرده با حسرت نگاه می کند.نمای فرار کاپیتان زیرشلواری از پنجره دقیقا نماد آزادی روح و غریزه است و این نگاه با حسرت مدیر این تعارض را در چند ثانیه نشان میدهد.
فاز سوم این تعارض با ورود پرفسور تنبونی شکل میگیرد. او دانشمند بزرگیست که به واسطه ظاهر بینی مردم دانشش نادیده گرفته شده و حس حقارتش به دشمنی با مفهوم خنده منجر میشود.شباهت ظاهری پرفسور تنبونی به آلبرت اینیشتن بار دیگر به تقابل علم و هنر از منظر سازندگان اشاره میکند و موقعیتی ظنزی پیش روی مخاطب قرار میدهد.موقعیتی که در نظر من خنده دار نبود. توربو توالتی کی توسط پسر درسخوان کلاس ساخته می شود مظهر تحقیر امیز پیشرفت های علمی جامعه ای خشک و مادی بی تفاوت به احساسات انسانی را بیان می کند.تیم سازنده چه از نظر بصری و چه از نظر داستانی توانسته این مفهوم در قالب جان بخشی به خوبی بیان کند. در داستان شر وجود دارد اما شرور وجود ندارد،حتی زمانی که پرفسور کوچک می شود،در جواب سوال چرا او را نکشتی؟میشنویم که “فکر میکنم اون زنبور هم موجود بدی نبود”این حاصل یک نگاه نسبی گرایانه اخلاقیست که سبب میشود تا پرفسوری که نقش بدمن داستان را برای مدتی طولانی داشته یک شرور مطلق نیست.
او همزمان یک قربانی و یک گناهکار است. تنها چیزی که تا ابد ماهیت شر خود را حفظ می کند و در آخر داستان یک جاودانگی به دست می آورد همان توربو توالت هاییست که مظهر اختراعات پسر درس خوان کلاس است. ما در ادامه داستان می بینیم که شخصیت مدیر ریک هم یک شرور مطلق نیست.بر عکس او یک قربانی ترحم بر انگیز است.وقتی جرج و هارولد وارد خانه ی او میشوند زندگی خشک و بی روح او که میتواند نمادی از کالبد و جسمی باشد که روح در آن محبوس شده است ترحم دو کودک و مخاطبان را بر می انگیزد.به هنگام عاشق شدن او ما تغییر رفتار وی را میبینم و او را نه یک شرور بلکه یک قربانی شرایط میدانیم. در انتهای داستان تیم سازنده به تعارضی که در تمام داستان دیده می شود یک جاودانگی می بخشد.توربو توالت ها بار دیگر به شهر حمله میکنند و کاپیتان زیر زیر شلواری در سفر به نا کجا آباد تمام میشود که قهرمان یک جاودانگی بیابد. تا این تعارض آنارشیسم کودکانه و دیوان سالاری مادی گرایانه پایانی نیابد.
پوئن مثبت انیمیشن در جذابیت بصری آن است،پاکید بیش از حد روی عناصر کمیک چه در داخل داستان و چه در پشت صحنه آن این توقع را هم ایجاد می کند.. حرکات شخصیت ها در خلق یک کمدی تصویر بسیار موفق و در خدمت اندیشه و محتوای اثر است.میتوان گفت نقطه ضعف فیلم فیلمنامه آن است.بزرگترین نقص فیلنامه در مشخص نبودن مرز میان صحنه و پشت صحنه ،مرز واقعیت درون داستان و داستان است .از آنجا که جرج و هارولد در جایگاه یک خالق و نویسنده و به نمایندگی از سازندگان در اثر هستند این توانایی را میابند تا با استفاده از قدرت مطلقه هر تغییری باب میل نویسندگان را به اثر این تحمیل کنند و این یک منطق قلابی که در واقع یک بی منطقی است به اثر بخشیده.
تمامی فیلم روی آن انگشتر هیپنوتیزم کننده ای قرار دارد که به طرز غافلگیر کننده ای کار میکند. و بعد از نابودی هم اثرش باقی می ماند. از این رو به خصوص در ابتدا فیلم در دام یک نمادگرایی سطحی و شعار زدگی میفتد. تیم سازندگان برای حفظ شادی و جذابیت بصری به خلق صحنه های موزیکال بی دلیل و فاقد جذابیت می پردازد تا به شکلی عوام فریبانه رضایت مخاطب را جلب کند.فیلم فاقد انسجام درونی بوده به گونه ای که میتوان چنین پنداشت که به جای آنکه با یک فیلم روبرو هستیم با چند خرده فیلم روبرو می شویم. بخش اول فیلم ضعیف،بخش دوم متوسط و پایان آن خوب و شکوهمندانه است.میتوان ادعا کرد بهترین قسمت فیلم پایان آن است.جرج و هارولد یک روح در دو بدن هستند اشتراک افکار و جهان بینی آنها به قدری زیاد است که هر دوی آنها را حتی در حالت جدایی به یک مقصد مشترک ختم میکند.و این همان مفهوم عرفانیست که پیوند افکار میتواند حصارهای فیزیکی را بگسلد و آن دو را به هم برساند.