واژه اسنوبیسم بدین ترتیب از قرن نوزده وارد زبان و ادبیات اروپایی شد و نکته جالب توحه در آن است که در ایران نیز از ابتدای قرن بیستم و با ظاهر شدن شهرنشینی جدید، اقشاری از نوکیسگان که اغلب موفق شده بودند به دلایل سیاسی یعنی عمدتا نزدیک به دربار و حاکمان و یا به دلیل سیاست گزاری های فرهنگی همین گروه، روانه اروپا شوند، در بازگشت، نخستین گروه از «اسنوب» ها یا تازه به دوران رسیدگان فرهنگی را به وجود آوردند، که در اصطلاح عامیانه برای آنها از واژگانی چون «فرنگ رفته» یا «فکل – کراواتی» و از این قبیل استفاده می شد. برخی از افراد این گروه بعدها به صورت گسترده ای از واژه «روشنفکر» و یا «انتلکتوئل» نیز برای خود استفاده کردند و در حرکات و رفتارهای خود به شدت تمایل بدان داشتند که از نوعی صوری گرایی تحقیر آمیز نسبت به دیگران استفاده کنند و خود را از آنها جدا کنند. بعدها در نظام دانشگاهی و فکری ما این اسنوبیسم شکل بسیار رایج تری یافت و بدل به نوعی نشانه اشرافیت یافته برای نشان دادن «دانش و فرهنگ» خود شد که از جمله نمودهای آن طرز لباس پوشیدن، استفاده از واژگان بیگانه یا بسیار تخصصی در مکالمات علمی و حتی سخن گفتن عادی، استناد دائم به کشورهای «فرنگی» یا اروپایی و آمریکایی و نویسندگان و روشنفکران و اندیشمندان «فرنگ» و غیره بود.
در این حال روی دیگر این سکه در جامعه ما نوعی «جاهل گرایی» (لومپنیسم) بود که برعکس تلاش می کرد با بهره بردن از آنچه «فرهنگ مردم» می نامید و تظاهر به اینکه در برابر نوعی اشرافیت «غرب زده» ایستاده است، از پوپولیسمی دفاع کند که خود یکی از مهم ترین شاخه های سیاسی در غرب بود و آن را با استفاده گسترده از ادبیاتی بی ارزش و غیر قابل قبول در زبان و فرهنگ سنتی و دینی ما، به ظاهر نوعی «مردمی» بودن جا بزند. استفاده گسترده از واژگان «کوچه – خیابانی»، تحقیر روشنفکران و نخبگان جامعه و استناد دائم به مفهومی مبهم به نام «مردم» و تلاش برای جلوگیری از هر گونه حرکت عمیق فکری به بهانه «غربی بودن» و ادعای آنکه هر گونه «روشنفکری» معادل با «غرب زدگی» و خود آن نیز معادل با «نوکری اجنبی» است، از مولفه های به شدت رایج در این گفتمان بود و هست که در جایی دیگر به آن خواهیم پرداخت.
متاسفانه جامعه ما به دلایلی که تشریح کامل آن در این جا امکان پذیر نیست، در طول سال های اخیر در میان این دو گونه از گرایش که هر دو را باید اشکال تخریب شده و تخریب کننده اندیشه دانست، سرگردان بوده و این امر مانع اندیشیدنی عمیق و انتقادی درباره مسائل اساسی آن در حوزه های گوناگون شده است. با وصف این ، اشاره و پیش کشیدن این بحث با این هدف انجام می گیرد که با شناخت این فرایندها بتوان مانع از زیان های آنها لااقل در ابعاد وسیع شد.
گروه بزرگی از افراد جامعه ما را در حال حاضر دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه ها تشکیل می دهند، یعنی کسانی که توانسته اند به برکت ثروت عمومی جامعه، تحصیلات خود را در سطوح مختلف در نظام دانشگاهی به انجام برسانند. گروهی بزرگ نیز کسانی هستند که ولو آنکه وارد نظام دانشگاهی نشده باشند، خود به دلیل علاقمندی شان به فرهنگ، به سوی عرصه هایی در اندیشه و هنر رفته اند و بدل به مصرف کنندگان فرهنگ در همه اشکال آن شده اند. شمار کالاهای فرهنگی به صورت کتاب، فیلم، برنامه های نمایشی و تمام انواع دیگر کالاهای رسانه ای هر روز افزایش می یابد و جامعه مدنی که بدین ترتیب ایجاد شده است و انجمن هایی که این جامعه به وجود آورده امروز ما را در راس جوامع خاور میانه از لحاظ پتانسیل های رشد و پیشرفت فکری قرار داده است کما اینکه نه فقط نویسندگان، متخصصان علوم انسانی و علوم دقیقه و هنرمندان ما در شرایط داخلی و برغم تمام مشکلات هرگز از کار بازنایستاده و دانما در کار تولید هنر و اندیشه اند، بلکه گروه هایی که به ناچار یا به میل خود از کشور مهاجرت کرده اند نیز ، در اغلب موارد تلاش به تولید فرهنگی در چارچوب های زبانی و قالب های فرهنگی ایرانی دارند. این امر بسیار مهم و بسیار پر ارزشی است و دقیقا همین امر است که باید ما را نسبت به خطرات تازه نوکیسگی و تازه به دوران رسیدگی فرهنگی به همان میزان که به درستی نسبت به خطرات لومپنیسم و پوپولیسم فرهنگی بر حذر هستیم، حساس کند. فرهنگ چند هزار ساله ایرانی و اسلامی، منابع بی شمار و سرچشمه هایی بی پایان برای پرهیز از این آفت ها در اختیار ما می گذارد. سرچشمه ها و منابعی که بیش از هر چیز باید ما را از افتادن به دام صوری گرایی از هر شکل و هر نوع آن باز بدارد. انسان ها با یکدیگر متفاوتند و ، کارهای متفاوتی می کنند و دیدگاه هایشان نسبت به زندگی و تجربه شان از این زندگی و نحوه استفاده و بهره برداری شان از این زندگی به شدت با یکدیگر متفاوت است اما این دلیلی بر آن نیست که دستکم اندیشمندان و روشنفکران، تن به نوعی اشرافی گری فکری بدهند و گروهی را حقیر پنداشته و گروهی را بزرگ بیانگارند. بزرگترین حقارت تاریخی ما و بزرگترین آفتی که در صد سال اخیر فرهنگ ما را مورد یورش قرار داده از یک سو بی توجهی به منابع بی شمار و ارزشمند دینی ، ملی و سنتی موجود در این فرهنگ یا همان دانش و شناخت بومی است و از سوی دیگر بیگانگی باور نکردنی مان نسبت به جهان پیرامونی، عدم شناخت این جهان و یا شناخت آن به سطحی ترین شکل و با تفسیر به رای بنا بر عقاید و نظرات اغلب سطحی و کم اعتبارمان. بنابراین راه گریز از نوکیسگی فرهنگی را شاید بتوان تنها، در نوعی فروتنی و در عین حال فضیلت فرهنگی دانست که باید از خلال شناخت بهتر خود و شناخت بهتر دیگری بگذرد.
سایت انسان شناسی فرهنگی