برای جامعه سینما : برای یاداشت فیلم استاد، نگارنده مانده بود چه بنویسد که طرفداران و نوچه های پرو پا قرص سینمای استاد با تیزی و قمه به جانش نیفتند. آخرش این یاداشت را به جا گذاشت و خودش ناپدید شد. شاید برای حفظ جانش. واین هم یادداشت این بخت برگشته اینک ناپدید شده:
عزیز، آقا، سرور…به قول خودت تو فیلم، تند نرو آقای رشید پور. داری به معرکه گیری نزدیک میشی. شنفتم تو فیلمت داد میزنی نقد اجتماعی همون نقد سیاسی ایه. یه چیز دیگه هم بود. تو سالن یه آقاهه بود مومن طوری. ریش و سبیل این هوا. ابهتی داشت ها. مدام دادی میزد که زهره آدم آب میشد . ای جمالشو. داد میزد کجا کسی رو برای نقد سیاسی هر چه قدر هم سخت باشه دانسته آزار میدن.
داداش ما یه کم گیج ایم امشب. نفهمیدیم چی میگه این یارو. بالاتر از دیپلم حرف میزنی . نمیفهمیم ات. راست و حسینی بگو دردت چیه؟ میکروفون رو چرا میدی یه بچه سوسول خواننده…استغفرالله.. از شاملو بگه مثلا و نسل ما و درد ما و بغض رو دل و این حرفا میشه حرف دل؟ داداش من، نشون بده این حرفا رو چرا شلوغش میکنی؟ داد میزنی چرا تو فیلمت؟ چته ؟ از چی ناراحتی؟ عوض شدی میگن. نمیشناسنت مردم انگار. فیلمات شده عین هو حموم سونا. عین همون که تو فیلمت یکی اش بود. مه. فقط مه. چشم نمیبینه لامرام. اخوی ، سنی ازمون گذشته. به خودت رحم نمیکنی به ما رحم کن. این تیزی برادر من حرمت داره . همه جا نشون نمیدن به خلق الله.
این کنار. مرام داشته باش اخوی . شنیدم معرکه گرفتی. خبرنگار بیرون کردی از سالن مطبوعاتی. ایول. مرام و معرفت که میگفتن این بود؟ دمت گرم. برات کف و سوت هم زدن موقع بیرون انداختن اون بخت برگشته. خیلی آقایی. همون روز فهمیدم داستان چیه به مولا. یه مشت از خدا بیخبر جمع شدن دورت سوت و کف میزنن الکی. تو هم سرخوش هی می تازونی . ایول. کارت درسته. نگفتی با خودت اینا وز وز معرکه ان داداش. نمیذارن حرف دلت برسه زبونت. بیاد قلمت، قلمت مانا اخوی، مانع میشن این چیزا بره تو دوربینت. بشه قیصر.. ای خدا.. گوزن ها. اینا نه .. بگو سرب.. گروهبان.. دندان مار. ببین داداش ، یه حدس زدم. این مسعود خان کیمیایی ما رو دزدیدن نامردا. تف به این روزگار.
به سرم زده شال و کلاه کنم برم دنبال مسعود خان. میرم گذر برادرای آب منگل. چشم به هم زدنی تو حمومم. همه چی شده سیاه و سفید. عین فیلمای قدیم. اون گوشه آق قیصر تکیه داده دیوار حموم عمومی. داره میپاد او نامرد لاکردار رو. برادر نامرد منصور آب منگل رو میگم. تیزی دستشه الانه بره بسازه کار این بی شرف رو. بدنم پر کفه. میرم که برم زیر دوش. آخ که چه کیفی میده رفتن زیر دوش تو حموم فیلم قیصر. گوشامو تیز کردم بشنفم عجز و لابه اون نامرد رو که افتاده دست و پای قیصر که نکشدش. در باز میشه یه هو. این کیه اومده تو؟ آق قیصر! نوکرتم بامرام. این چیه دستش؟ تیزی! یا علی. میفهمم نمره رو اشتباه اومده قهرمان. داد میزنم. التماس میکنم. گوشش نیست به من لاکردار. میافتم به دست و پاش. درگیر میشم. زورم نمیرسه. خون گرفته چشاش رو آق قیصر.
میافتم کف حموم خونی و مالی. عین میت. کارم ساخته اس. میشنفم برادر نامرد منصور آب منگل در رفته لامرام. آق قیصر اشتباه زدی ما رو. خاک پات بودیم ما. چه کردی تو با ما باصفا. میان ما رو میبرن رو تخت نعش کش خونه. میخوام داد بزنم برادر آب منگل فرار کرده لاکردار. اینه که رو تخته، راپورت نویس روزنامه است. اونم چهل و هفت سال بعد. نمیاد صدا از این حلقوم.
بعدا این برادر نامرد منصور آب منگل رو تو سالن مطبوعاتی فیلم مسعود خان میبینم. خودشه نامرد. شده مجری جلسه. داد میزنه بیرونش کنین اینو. منظورش خبرنگاره اس که صدا بلند کرده که این چیه ساختی مسعود خان. مسعود خان تو خودش نیست. اونم داد میزنه بیرونش کنین. جماعت سوت و کف میزنن. من میخوام اون وسط بگم این نامرد که نشسته کنار دست مسعود خان همون برادر فراری آب منگله. میفهمم من مرده ام مثلا. سال ها پیش تو فیلم قیصر. چاقو خوردم زیر دوش. راوی مرده که حرف نمیزنه.
چی شد اینا رسید دست این بدبخت روزنامه نویس؟ میگم حالا. فیلم هاملت دیدین که. یه جا روح بابای هملت ظاهر میشه میگه چی به سرش آوردن نامردها. من عین روح اون بابا ، رفتم سراغ این بدبخت روزنامه نویس. خواب نماش کردم. تو گوشش خوندم اون که چاقو زیر دوش فیلم قیصر، برادر منصور آب منگل نامرد نبود. یه منتقد ساده بود صداشو بلند کرده بود تو جلسه مطبوعاتی. نامردا زدنش.
یه چیزی یادم رفت بگم. تو حموم زیر دوش. افتادم کف حموم. خونی و مالی. چاقو خوردم .به خودم میام. زخم تیزی، دهن باز کرده این هوا. کشون کشون خودمو میکشونم بیرون. الان حجره برادران آب منگل ام. محاصره ام کردن . چاقو خورده میرم زیر روزن حجره. داد میزنم. کجایی قیصر داداش اتو کشتن.قبل این که بیفتم صدا موسیقی آقا منفرد زاده رو میشنفم. صدامو بلند میکنم این بار بلند تر. میگم کجااایی قیصر داداش اتو…
شهرام اشرف ابیانه