برای جامعه سینما: سعید هدایتی/ «فارست گامپ» اثریست چند وجهی، زیرکانه و قابل ستایش که هم در جایگاه یک کمدی ستودنیست و هم درام و تراژدی درخشان روبروی مخاطب میگذارد.فیلم نقدی هوشمندانه و بهینه نسبت به وقایع تاریخ معاصر و(آفت های تاریخ معاصر)اجتماع آمریکا دارد به گونه ای که در فیلمی دو ساعته اطلاعاتی از تاریخ و اجتماع آمریکا پس از جنگ جهانی دوم تا اواخر دهه هشتاد میدهد که شاید با خواندن ده ها صفحه کتاب هم به سختی در آید.فارست گامپ اثریست با چند زیر لایه و در زیرلایه آخر نگاهی فلسفی و نگرشی به زندگی را به مخاطب عرضه میکند.همین موضوع سبب میشود تا فارست فراتر از یک فیلم برای گذران وقت یا تخلیه هیجان باشد و مخاطب را برای مدتی به فکر فرو برد.از این رو احتمالا برای افراد بسیاری فیلمی تاثیرگذار و به یاد ماندنی خواهد بود.
نام فارست به گفته مادرش از ناتان بنفورد فارست نظامی سرشناس آمریکایی مربوط به دوره جنگ های داخلی آمریکا الهام گرفته شده است.به گفته فارست او شباهت هایی به این نظامی سرشناس دارد.ناتان بنفورد فارست از دو منظر مورد توجه تاریخ نگاران است. او ابتدا به واسطه سبک مشهورش که اولین و سریعترین چیز را انتخاب میکند و با جدیت آن را ادامه میدهد. و دیگر به واسطه نگرش ساده اش به زندگی با فارست گامپ داستان شباهت دارد.
آغاز داستان با حرکت معنادار پری سرگردان در میان خیل جمعیت بی تفاوت و آرام گرفتن زیر کفش های کثیف و کهنه فارست شروع میشود .کفش های کهنه و کثیف گامپ که تصویری ترحم بر انگیز از فارست روبروی ما قرار میدهد بهانه ای میشود برای فلاش بک اول داستان،کارگردان به شکلی غافلگیرکننده فارست را به ما میشناسد کودکی معلول ناتوان و ترحم برانگیز که ذهنش هم مانند جسمش علیل است اما پشتکاری عجیب دارد. مادر فارست در نقش یک مربی و هدایت گر بی نقص فرزند ناتوانش را برای زندگی در تندباد حوادث دنیا اماده میکند.او در تفکری برتر و روشن بینانه ضعف های فارست را نه یک نقص بلکه تفاوتی با دیگرانی که هر یک به شکلی متفاوتند میبیند .
مادر در ادامه ایثارهایش به شکلی غیر منطقی که ضعیف ترین قسمت فیلم است به هم خوابگی با مدیر مدرسه میپردازد تا او اجازه دهد پسر عقب مانده اش در میان دانش آموزان عادی تحصیل کند.برای مخاطب استخراج ایثار در دل این تن فروشی کاری محال است.فارست در جواب سوال مدیر مدرسه که”تو اصلا حرف هم میزنی؟” صدای مرد به هنگام معاشقه را تکرار میکند تا علاوه بر خلق صحنه ای طنز در جایگاه یک عقب مانده ناخودآگاه تصویری همچون یک آینه را از عمل نادرست مرد روی صورتش تف کند. در اینجا ما اولین بار با فارستی موثر که فراتر از یک اکسسوار ترحم برانگیز ظاهر میشود روبرو میشویم.
فارست عقب مانده است ولی احمق نیست چرا که”مامان میگوید احمق کسی است که کارهای احمقانه انجام میده”و فارست کار احمقانه انجام نمیدهد.در تولد، معلولیت فارست منبع الهام رقص الویس پریسلی برای اجرای یکی از کنسرت هایش میشود.فارست این صحنه را از تلویزیون میبیند و میفهمد معلولیت محدودیت نیست بلکه تفاوت است.اما مادر نگران که حس تعهدی به بچه اش دارد مانع از دیده شدن این صحنه توسط کودک میشود.باتوجه به فضای ساده انگارانه فانتزی و نمادین داست حضور الویس پریسلی در صحنه حرکت فارست در تولد برای ما قابل قبول است.
در اتوبوس مدرسه به رانندگی زن سیگاری دوروتی هریس، فارست از سوی اکثریت طرد میشود اما نهایتا پر سرگردانش روی شانه جینی مینشیند و او را برای دوستی بر میگزیند.پسرهای مزاحم به دنبال آزار فارست او را مجبور به دوییدن میکنند دوییدنی که دیالوگ مشهور جینی”بدو فارست،بدو” شروع میشود تلاش جدیت و پشتکار او در عین ناتوانی پاهای ضعیف و مصنوعی او را به پاهایی تنومند بدل میکند و فارست به واسطه جدیتش علی رغم ناتوانیش ارتقایی شخصی میابد. یک دهه بعد پسرهای مزاحم بزرگ شدند و حالا وسیله نقلیه ماشین را دارند اما دوباره همان عمل سابق را تکرار میکنند گویی که در این ده سال هیچ تغییری نکردند.گویی که زمان فقط ابزار آدم های مزاحم را برای مزاحمت تکراری ارتقا میدهد.
آشنایی فارست و جینی دست کارگردان را و نویسنده را برای بسط دادن داستان و پرداختن به موضوعات بیشتری از تاریخ و جغرافیای آمریکار باز گذارد.فارست عقب مانده ایست با سرپرستی مادری با بصیرت و فداکار و جینی دختری سالم در خانواده ای بد سرپرست درست مثل میلیون ها کودک بد سرپرست در آمریکا است.فیلمساز در این جا به خوبی توانسته نقش خانواده و تاثیرات مثبت و منفی آن در آینده فرد را نشان دهد.
جدیت فارست بر ندانم کاریش غلبه میکند و او بی آنکه قوانین فوتبال امریکایی را بداند به واسطه جدیت طنزآمیزش تا تیم ملی و دیدار رییس جمهور پیشرفت میکند.او با دیالوگی طنز واقعیت توجه زیاد دانشگاه های امریکا به ورزش را به گونه ای که بر دانش سایه می اندازد مطرح میکند.”چه کسی باور میکرد بعد از چهار سال فوتبال بازی کردن من فارغ التحصیل بشم؟”بر خلاف زبان بدن تام هنکس که بیشتر از آنکه ما را با یک عقب مانده روبرو کند با جوانی لوس روبرو میکند نریشن هایش عالی بوده و بیناناتی طنز از سوی یک احمق را بی عیب و نقص برای ما اجرا میکند.
نریشن های فارست به سرعت به وسیله شخصیت ها در فلاش بک ها اجرا میشود و برای ما طنزی را خلق میکند.طبق قانون ناتان بنفورد فارست ،فارست گامپ اولین پیشنهاد را با جدیت دنبال میکند و سریعا به ارتش میرود.در داخل مجله ای شهوانی عکسی از معشوقه دوران کودکیش میبیند و به جستجوی وی مپیردازد.فارست که توان تفکیک مسائل را ندارد چنین میپندارد که جینی به آرزویش رسیده(او روی سن تاریک با گیتارش مشغول خواندن بود) اما مخاطبان درکی از موسیقی معروف جوآن باز و باب دیلن(blowing in the wind) ندارند.و او را چون یک نشمه میبینند.محتوای موسییقی بی ارتباط به زندگی فارست و حرکت پر در اول و آخر داستان نیست.فارست یک عاشق واقعی از عشقش در برابر نگاه های هرزه حفاظت میکند اما جینی او را پس میزند چرا که او واقعا به یک دختر سرگردان خیابانی تبدیل شده است. جینی به فارست میگوید در شرایط بحرانی جنگ را فراموش کند و به حفظ جان خودش مبادرت ورزد”بدو فارست بود””فرار کن فارست”.
در اتوبوس ارتش داستان اتوبوس دوروتی هریس تکرار میشود همه او را طرد میکند تا پر سرگدان فارست روی برده زاده ای عاشق میگو که برای نسل ها به اربابان آمریکاییشان خدمت میکردند.فرود آید.فیلمساز توانسته با نگاهی طنز و مینیمال این برده داری طولانی مدت در آمریکا را نشان دهد.
در ویتنام پرداخت شده ترین شخصیت داستان نظامی جدی و آرمان گرایی که نسل در نسل به آمریکا خدمت کردند(با نمایشی مینیمال و طنز از مرگ اجدادش با لباس جنگ های مختلف آمریکا)روبرو میشویم.انچه که این شخصیت را برای ما دوست داشتنی میکند برخورد خوبیست که با زیردست هایش دارد. فارست گامپ به واسطه نگاهی طنز ،احساسی و ساده انگارانه علی رغم پرداخت کوتاهش به جنگ به عنوان فیلم ضد جنگی و خوبی به حساب می آید.
در اولین مهلکه فارست نصیحت جنی را جدی میگیرد و حفظ جانش را به ماندن در جنگ سیاسیون ترجیح میدهد .میبینیم که جوان هایی ناتون در این میدان هولناک قلع و قمع میشوند و به هر چه جنگ است نفرین میکنیم.آنچه که ضد جنگ بودن داستان را پر رنگ میکند قطع پاهای سرجوخه دن و افسردگی وی پس از آن است..نظامی ارمان گرای داستان با قطع دو پا افسرده میشود. و فارست با الگوی ناتان بنفورد فارست به شکلی ساده اما جدی پینگ پنگ را ادامه میدهد و داستان اشاره ای مینیمال و طنز به دیپلماسی پینگ پنگ و شروع روابط آمریکا چین پس از مائو کند. .داستان علاوه بر آنکه انتقاداتی طنز به دیکتاتور قدیس نمای چین مطرح میکند سیاست زدگی آمریکایی به دیپلماسی پینگ پنگ را نقد میکند و میگوید”ما فقط پینگ پنگ بازی کردیم همین”
باز هم با این الگوی همیشگی سادگی و جدیت فارست مدال افتخار کنگره را میگیرد و در برنامه ای تلویزیونی در کنار جان لنون دیگر خواننده سرشناس راک ثانیه هایی طنز برای مخاطب به ارمغان می اورد.بیرون از استودیو سرجوخه آرمان گرا را میبیند که با ظاهری شبیه کارتون خواب ها دیگر آرمان هایش را باخته است.تا بار دیگر به عنوان نمادی از قربانیان جنگ نقدی به جنگ طبی داشته باشد.
فارست ساده و صادق به وعده اش در مورد شرکت میگوی بوبا عمل میکند و بر خلاف انتظار همگان کار شروع میکند.سرجوخه دن هم به وی میپیوندد. در روزهای اول کار صید میگو نا موفق است و سرجوخه دن که حالا به همه چیز بی اعتقاد شده است به تمسخر دعا در کلیسا را مطرح میکند. طوفانی دریایی زیستگاه میگوها را به سمت کشتی فارست می آورد اما از سوی دیگر کلیسا را نابود میکند. و فارست با سود حاصل میگوها کلیسا را بازسازی میکند.
اینجا فیلمساز این فلسفه را بیان میکند که هیچ خیر و شر مطلقی وجود ندارد و هر پدیده ای یک وجه نیک و یک وجه شر دارد مهم آن است که با وجه نیک پدیده وجه شر آن را درمان کنیم نه برعکس.تکیه گاه اصلی فارست مادرش میمیرد و پس از مرگ وی فارست افسرده سرگردان و بی هدف میشود.و فرد بی هدف و بی دغدغه داستان به منظور اینکه برای خودش دغدغه ای ایجاد کند شروع به دویدن میکند.او دو سال میدود و پیرمردهای منطقه در طول این دوسال تلویزیون تماشا میکنند بی آنکه تغییری کنند.آنها نماد افرادی هستند که بی دغدغه و در حال در جا زدن هستند.باز هم فارست محتوا زدگی را نقد میکند و در برابر دلایلی که برای دویدن او حدس زده میشود سکوت میکند و با موضعی انتقادی میگوید:”آنها فکر نمیکردند کسی بدون هیچ دلیلی دو سال بدود.”
فارست سرگردان پر پشتکار مریدان سرگردان دیگری جمع میکند که از او تصویر یک فیلسوف یا عارف را میسازند.( بی شباهت به آشو زرتشت نیست).فارست درمیانه جاده خسته میشود و میخواهد به خانه برگردد یکی از مریدان میگوید”پس ما چه کنیم”.و سکوت فارست نشان میدهد که مریدان وقتشان را بیهود تلف کردند و جز پشیمانی و اتلاف وقت چیزی را به دست نیاوردند.و این عاقبت پیروی از مردی سرگردان است.
در ان سو جینی به جمع گروههای فعال ضد جنگ و فعال حقوق سیاهان و … میرود وپس از مدتی در جایگاه یک نوازنده خانه به دوش به زندگی ادامه میدهد.اما گذر زمان جینی را هم مثل دنبال کنندگان فارست با حجمی اتلاف وقت زمان حرام شده روبرو میکند او دست از زندگی کولی وار میکشد،به بیان دیگر عاقل میشود و در جایگاه یک پیشخدمت رستوران زندگی ساده ای را ادامه میدهد.
به آغاز داستان بر میگردیم فارست اتوبوس را از دست داده و منتظر آمدن اتوبوس جدید برای رسیدن به خانه جینی است اما یکی از مستمعینش به او میگوید که نیازی به اتوبوس نیست و مقصد در همین نزدیکیست.اینجا فیلم به ما میگوید بسیاری از اهداف و مقاصد در نزدیکی ما و سهل الوصول است دیگر لازم نیست آن را پیچیده کنیم و به انتظار چیزی که ما را به آن برساند بنشینیم فقط کافیست با تلاشی ساده از خودمان به مقصد برسیم.
جینی و فارست به محل زندگی کودکیشان بر میگردند و جینی به خانه ویران شده دوران کودکیش با تلی از نا امیدی و افسردگی به عنوان سر منشا تمام مشکلاتش حمله میکند.اما جینی تاوان اشتباهاتش را میبینید و در اثر بیماری میمیرد. فارست گامپ جوان فرزند جینی فارست شروع به زندگی میکند و خود را به اتوبوس دروتی هریس میرساند.و این بار پر سرگردان فارست گامپ جوان در موج های پر تلاطم زندگی رها میشود تا ببینیم فارست جوان چه راهی را برای زندگی انتخاب میکند.
باید گفت فارست گامپ نقدیست بر آرمان خواهی مفهوم زدگی و پرهیز از هر نوع رویکرد پیچیده به زندگی و ستایش زندگانی ساده ،فیلم با انتقاد از هر نوع برتری جویی ملی گرایانه و تهاجم به سرزمینی کیلومترها دور تر از محل زندگی(دیالوگ سرباز من اینجا چه کار میکنم؟) ،ونگاهی انتقادی به تاریخ نسلی در دوره خاص جنبش های اجتماعی هیپی ،پانک یا فعالین حقوق بشری و همراه با آفت های اجتماعی که افرادی را قربانی کردند ( یکی از آن افراد جنی بود)….میکند نسلی که تمام شد.فارست گامپ عقب مانده با نگاه ساده خود انتقادی به جدیت احمقانه جمعیتی که جدیتشان از دید فارست طنزی لذت بخش اما تلخ و در پایان تراژیک میسازدرا بازگو میکند..تسلط و اجرای دقیق این همه مسائل با ریزبینی تمام و کمال بیانگر آن است که سازندگان اثر چیزی را ساختند که زندگی کرده اند. مرثیه ای بر هم نسلانشان.