جامعه سینما:شاهپور شهبازی در بخشی های از کتاب “دراماتورژی فیلم” درباره نقد «فیلم کلاس»ساختهٔ لوران کانته که برنده جایزهٔ نخل طلای جشنواره فیلم کن در ۲۰۰۸ است ، می نویسد فیلم” کلاس” را از منظر روانشناسی قدرت می خوانیم تا از تقدسِ قدرت هاله زدایی کنیم. پیش از این اما روایت های دیگری نیز خواهیم داشت:
قدرت چیست؟
قدرت را چگونه می خوانیم؟
قدرت را چگونه زندگی می کنیم؟
قدرت تابلوی زندگی ست یا زندگی تابلویی برای قدرت است؟
قدرت، هویت می آفریند یا هویت از قدرت سرچشمه می گیرد؟
قدرت را چگونه به زبانهای دیگر می آراییم؟
زبانهای دیگر تا چه اندازه قدرت را پنهان می کنند؟
آیا پنهان می کنند؟
تا چه اندازه آشکار می کنند؟
آیا اشکار می کنند؟
پنهان و آشکارگی، قدرتِ روانشناسی ست یا روانشناسیِ قدرت است؟
قدرت، چه کسی را اسیر می کند؟ قدرتگر را یا قدرت پذیر را؟
قدرت، فضیلت است یا رذلیت؟
درونی ست یا بیرونی؟
ثابت است یا در چرخش؟
تشخص می بخشد یا شباهت می آفریند؟
ذاتی است یا اکتسابی؟
امکان است یا هویت؟
رهایی می بخشد یا اسارت می آفریند؟
ایجابی ست یا سلبی؟
بازنمون است یا واقعیت؟
در خرد ریشه دارد یا از اراده شکل می گیرد؟
اجتماعی ست یا فردی؟
برتری می آفریند یا فرومایگی می بخشد؟
جدال می آورد یا وحدت ؟
فیلمنامه از روی فیلمنامه می خوانیم.
چند واژه را از صفحه ی اول فیلمنامه بر می گزینم.
واژه ها را در قالب مفاهیم تئوریکِ فرا متنی کالبدشکافی خواهیم کرد.
آنگاه در پرتو این نوع از نگاه، به جزئیات فیلم خواهیم پرداخت و از کل فیلمنامه، معنای دیگری را قرائت خواهیم کرد.
بر خوانش صدا های پنهان درفیلم تعصب نخواهیم ورزید.
این تنها یکی از صدها، صداهای ممکن در متن است.
همین ویژگی فیلم “کلاس” را از آثار دیگر متمایز می کند.
چهار عبارت انتخابات رئیس جمهوری، صحنه، مدرسه و لوکیشن پاریس را بر می گزینم. عبارات را کمی دقیقتر می خوانیم.
انتخابات رئیس جمهوری مربوط به حوزه ی «سیاست» است. کد شناسایی «سیاست»، “قدرت و عدم قدرت” است به تعبیر میشل فوکو” تکنولوژی قدرت”.
صحنه را امکان تجلی نمایش « خود» در نظر می گیریم. کد شناسایی « خود» را تمایز با “دیگری” خواهیم خواند. به تعبیر میشل فوکو“تکنولوژی خود”
مدرسه را «نظام انضباط» و «نظارت نهادها» در نظر می گیریم. کد شناسایی این نظام را “تشویق و تنبیه” خواهیم خواند. به تعبیر فوکو “تکنولوژی نظام نهادها”
پاریس را «جامعه» فرض می گیریم. کد شناسایی جامعه را “مناسبات تولید” می خوانیم که مفهوم طبقات فرادست و فرودست را می سازد.به تعبیر فوکو” تکنولوژی تولید”
از “تکنولوژی قدرت” آغاز می کنیم اما تحلیل را محدود به تعریف میشل فوکو نخواهیم کرد.
مفهوم آسمانی قدرت، منشاء قدرت را در قوانین مذهب جستجو می کند.
دوری و نزدیکی به این قوانین، منشاء ضعف و قدرت انسان است که از صدها راه به سرچشمه ی قدرت( خدا) می رسد.
امکان اتصال به منشاء قدرت در مذاهب گوناگون از دهلیزهای بسیار متفاوت است اما همه ی راه ها به یک سرچشمه می رسند. منشا قدرت، آسمان( خداوند) است. رستگاری و روشنایی از نزدیکی به این منشاء حاصل می شود.
آسمان، اخلاق می آفریند، خروج از دایره ی آسمانی قدرت، کفر را می سازد. توسل به منشاء زمینی قدرت نیز، فساد می آفریند.
منشاء مذهبی قدرت، استحاله های همه ی خرده روایت ها را در یک کلان روایت، آرمانی می کند.
تقدس پرسش را به چالش می کشد تا فضیلت پاسخ را به کرسی بنشاند.
منشاء زمینی قدرت در جهان مدرن اما؛ تقدسِ پرسش ها و وارونگی فضیلتِ پاسخ هاست.
مفهوم زمینی قدرت از آغاز دوران مدرن، فلسفی می شود.
ماکیاول به عنوان اولین شوالیه ی دوران مدرن مفهوم آسمانی قدرت را به دوئل دعوت می کند.
ماکیاول، اراده ی انسان را معطوف به شر می داند. شر، ویرانی می آفریند.
مفهوم آسمانی خیر، قادر به کنترلِ شرِ ذاتی بشر نیست. مهار شر را اما با جنگ افزار قانون می توان به زنجیر کشید.
قانون، ابزار تعادلِ میلِ به شر است. دولت، مجری قانون است. قدرت از آسمان به دولت تفویض می شود.
کارنامه ی راه های حفظ قدرت توسط دولت اما؛ شرمسار تاریخ است.
توماس هابز به گونه ایی دیگر راه ماکیاول را ادامه میدهد.
هابز؛ انسان را ظرفی می پندازد که با محتوی آرزوها و نفرت ها پرشده است و دو انگیزه ی «ترس» و «سود» را موتور محرک هر خواست و جنبشی تلقی می کند.
هیچ اجماعی در آرزوها و نفرت ها نیست.
انگیزه ی زیست انسان از آبشخور این امیال سرچشمه می گیرد.
میل به قدرت، امکان تجلی این امیال را هموار می سازد.
تجسدِ قدرت در فرد، برتری می آورد.
برتری، جدال می آفریند.
از جدال، زوال قد می کشد.
گریز از زوال، تفویض قدرت به یک قدرت بزرکتر( دولت) را اجتناب ناپذیر می کند.
وظیفه ی دولت، امنیتِ انسان از گزندِ قدرت است.
مفهوم زمینی قدرت؛ از انسان به «نهاد ها» منتقل می شود.
هگل؛ تجلی روحِ دوران را در دولت مشروطه پروس متحقق شده می یابد و مفهوم زمینی قدرت را به هاله ی آسمانی پیوند می زند.
از پیوند این دو بندِ نافِ ناجور در یک فرایند تاریخی پیچیده، دولت فاشسیم ( هیتلیریسم) قد می کشد.
مارکس؛ فلسفه ی هگل را وارونه میکند.
خلع ید از قدرت را با قدرت فرودستان در امحای دولت؛ آرمانی میکند.
کمونیسم متولد می شود.
پیش بینی مارکس اشتباه از آب در می آید.
اولین انقلاب مارکسیستی نه در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری بلکه در جامعه عقب مانده فئودالی به وقوع می پیوندد.
قدرت از فرودستان به حزب( نماینده فرودستان) منتقل می شود.
پیروان مارکس( لنین) امحای قدرتِ دولت را با دولتِ قدرتمند، ممکن می پندارند.
میل به امحای قدرتِ دولت از کانال دولتِ قدرت در یک فرایند پیچیده تاریخی به استالینیسم منتهی می شود.
«فاشیسم» و «استالینیسم» به عنوان میل به قدرت که با هاله ی آسمانی و زمینی مزین شده اند در مقابل هم؛ جهان را به خاک و خون می کشند.
سیستم « تنبیه و تشویق» یکی از ابزار “کنترل پنهان” در جوامع پیشرفته است که متفاوت با “سرکوب عریان” در جوامع عقب مانده است.
در این سیستم به قول میشل فوکو اشخاص پلیس را درونی می کنند.
در صحنه ای از فیلم درباره سیستم تنبیه و تشویق و معایب و مزایای آن از سوی معلمان نظرات متفاوتی ابراز می شود.
دینامیزم صحنه به چالش کشاندن ذهن تماشاگر در برابر پاسخ صحیح است. در واقع یقین تماشاگر که مبتنی بر یکی از نظرات موجود است به شکل ظریفی از سوی دیگران به چالش کشیده می شود.
این یکی دیگر از ویژگی های جوامع مدرن است. ایجاد تردید در یقین های منجمد و پابرجا.
در یکی از صحنه ها فرانکوییز از دانش اموزان می خواهد که دفترهایشان را در بیاورند. دانش اموزان این کار را می کنند.
فرانکویز در حالی که تاکید می کند؛ برای هفته ی بعد تصویری که از خودتان دارید بنویسد، زنگ مدرسه زده می شود. بدون استثنا همگی بلند می شوند و فرانکوییز حرفهایش را در میان همهمه ی دانش آموزان ادامه می دهد.
زنگ مدرسه، یاد آور قدرت برتر « نظام نهادها ست»به همین دلیل قدرتِ فرانکوییز به عنوان «مجری ساختار» در تقابل با «نظام نهاد» به حداقل می رسد.
این تناقضِ میان «مجری ساختار»ِ و نشانه های سمبولیک قدرت، نه تنها به معنای بی نظمی نیست؛ بلکه نشانه ی «اتوماتیسمِ نظمِ برتر» است.
در دنیای مدرن، مفهوم زمینی قدرت،” شبیه سازی”را به کمک” تمایزات” ایجاد می کند.یعنی تنوع دال ها، تنوع لباس ها، تنوع آرایش ها، تنوع رفتارها، تنوع سخن ها، اما همه ی این تمایزات در خدمت یک مدلول است. « بهنجار سازی»
این «بهنجار سازی» در چارچوب گفتمان مسلط « قدرت» صورت می گیرد که در خدمت بازتولید” تکنولوژی تولید”( مناسبات سرمایه داری) است.در واقع” تمایز” خارج از هنجارِمسلط ، امکانِ” تمایز شدن” نمی یابد. به قول میشل فوکو تبدیل سیاهچال به زندان شیشه ایی.
در سیاهچال؛ امکان اختفاء و محرومیت از نور و اسارت؛ اصل بنیادی است. در زندان شیشه ایی؛ محرومیت از نور و اختفاء؛ به کلی حذف می شود اما اسارت از کانال “نظارت” و “مراقبت” کماکان به مدلول” شبیه سازی” منجر می شود.
طور دیگری بخوانیم.:درجوامع پیشا مدرن” شبیه سازی” از کانال” آری گفتن” به گفتمانِ قدرت از ترسِ مجازاتِ حذف، صورت می گیرد.
در واقع، تمایزدر جوامع پیشا مدرن، به معنی” نه گفتن” به روایت مسلط در قدرت است که از کانال « سرکوب آشکار» منجر به حذفِ سوژه می شود. یعنی حقیقت از کانال حذف سوژه صورت میگیرد.
در جوامع مدرن، تمایز، امکان” نه گفتن” در حوزه ی سوژه را تکثیر می کند اما شبیه سازی از کانال” آری گفتن” به گفتمان مسلط از کانالِ کنترلِ پنهانِ سوژه صورت می گیرد.
در واقع حقیقت حذف نمی شود اما حتی وقتی روایت می شود، دروغی بییش نیست که به کمک رسانه ها ساخته و جهت داده می شود( مرجع قدرت نامرئی می شود)
به همین دلیل توُهم تشّخص، فردیت، تمایز و آزادی را ایجاد می کند؛ بدون اینکه آنها را در حد کلان متحقق کند.
یعنی جسم از خشونتِ زنجیر رها می شود و ذهن به اسارت زنجیر در می آید
تبدیل دانش آموزان بیکاره و ولگرد به انسانهای مفید و مطیع؛ یعنی هنجار زدایی از طرق بهنجار سازی. هر تمایزی خارج از این گفتمان محکوم به حذف است ( مانند سرنوشت سلیمان).
عبارات بالا را طور دیگری می خوانیم:در جوامع پیشا مدرن “شبیه سازی” بر اساس سرکوب آشکار صورت می پذیرد که بنیان آن بر ” ترس از مجازات” است.
درجوامع مدرن “دانش” به کمک قدرت می آید. فرمانبرداری ماهیتی اثباتی می یابد. یعنی زمینه رشد و تکوین هویت افراد به کمک جمع آوری اطلاعات دقیق در باره ی آنها صورت می گیرد.
بنابراین “سرکوب آشکار” جایش را به “کنترل پنهان” تفویض می کند.هنگامی که مدیر یک دانش آموز جدید به نام کارل را به کلاس درس فرانکوییز می اورد در پایان کلاس در گفت و گوی فرانکوییز با کارل در می یابیم که او تمام اطلاعات شخصی کارل را دارد.
شکل دیگر این جمع آوری اطلاعات ملاقات فرانکوییز با والدین دانش آموزان و طرح پرسش های متعدد است.
تلاش فرانکوییز برای ارتباط برابر با دانش اموزان به معنی درونی کردن هژمونی دانش است نه صرفا جایگاه متفاوت معلمی. بنابراین رویکرد تربیتی او مبتنی بر”عقلانیت مدرن” است اما این میزان از توسل به عقلانیت موجب دوپارگی عقل میشود.
به عبارت فوکو عقل تحت تاثیر خودش گمراه می شود. تغییر شکل می یابد و به دانش ابزاری تقلیل می یابد. بنابراین حرکت از عقل به سوی عقلانیتِ ابزاری اجتناب ناپذیر می شود.
عمر تناقض میان “عقل نظری” که قوانین فاهمه را تئوریزه می کند و “عقل عملی” که اخلاق را تبین می کند به عصر روشنگری و تحلیل انشقاق کانتی برمیگردد که منشاء جدایی دانش از عمل است. این انشاق را در پرتو تئوری فوکو ، انشقاقِ متکثرِ بی پایان باید فرض گرفت که صورت های متفاوتی به خود می گیرد که گاه در تقابل با هم قرار می گیرند. یعنی هر بار که نوعی از عقلانیت وجود خود را به صراحت بیان می کند در واقع این کار را با نوعی گسست یا با تعین حدود و ترسیم مرز بین” خود” و” دیگری” انجام می دهد.
پرسش این است فرانکوییز به عنوان یک سوژه هنگامی که عصبانی می شود چگونه قادر است به عنوان یک ابژه، حقیقت را در مورد خودش باز گوید؟
در دنیای مدرن، مفهوم زمینی قدرت،” شبیه سازی”را به کمک” تمایزات” ایجاد می کند.
یعنی تنوع دال ها، تنوع لباس ها، تنوع آرایش ها، تنوع رفتارها، تنوع سخن ها، اما همه ی این تمایزات در خدمت یک مدلول است. « بهنجار سازی»
این «بهنجار سازی» در چارچوب گفتمان مسلط « قدرت» صورت می گیرد که در خدمت بازتولید” تکنولوژی تولید”( مناسبات سرمایه داری) است.
در واقع” تمایز” خارج از هنجارِمسلط ، امکانِ” تمایز شدن” نمی یابد. به قول میشل فوکو تبدیل سیاهچال به زندان شیشه ایی.
در سیاهچال؛ امکان اختفاء و محرومیت از نور و اسارت؛ اصل بنیادی است. در زندان شیشه ایی؛ محرومیت از نور و اختفاء؛ به کلی حذف می شود اما اسارت از کانال “نظارت” و “مراقبت” کماکان به مدلول” شبیه سازی” منجر می شود.
طور دیگری بخوانیم.درجوامع پیشا مدرن” شبیه سازی” از کانال” آری گفتن” به گفتمانِ قدرت از ترسِ مجازاتِ حذف، صورت می گیرد.
در واقع، تمایزدر جوامع پیشا مدرن، به معنی” نه گفتن” به روایت مسلط در قدرت است که از کانال « سرکوب آشکار» منجر به حذفِ سوژه می شود. یعنی حقیقت از کانال حذف سوژه صورت میگیرد.
در جوامع مدرن، تمایز، امکان” نه گفتن” در حوزه ی سوژه را تکثیر می کند اما شبیه سازی از کانال” آری گفتن” به گفتمان مسلط از کانالِ کنترلِ پنهانِ سوژه صورت می گیرد.
در واقع حقیقت حذف نمی شود اما حتی وقتی روایت می شود، دروغی بییش نیست که به کمک رسانه ها ساخته و جهت داده می شود( مرجع قدرت نامرئی می شود)
به همین دلیل توُهم تشّخص، فردیت، تمایز و آزادی را ایجاد می کند؛ بدون اینکه آنها را در حد کلان متحقق کند.
یعنی جسم از خشونتِ زنجیر رها می شود و ذهن به اسارت زنجیر در می آید
از کانال @shahpour_shahbazi
بخشی از کتاب “دراماتورژی فیلم”
نویسنده: شاهپورشهبازی