جامعه سینما : حاتمی کیا یکی از فیلم سازانی است که پس از انقلاب و در شرایط جنگ به فیلم سازی روی آورد و کار خود را نیز با حضور در جبهه آغاز کرد. از این جهت دغدغه های او با بسیجیان داوطلب زمان جنگ، که پس از پایان جنگ به خانه های خود برگشتند و اغلب در متن جامعه مستحیل شدند و به فعالیت هایی ادامه دادند که قبل از جنگ آغاز کرده بودند، نزدیک است به همین دلیل این تحلیل با این پیش فرض آغاز می شود که فیلم های حاتمی کیا به نوعی بازتاب نگاه بسیجیان داوطلب جبهه رفته، به جنگ و ماجراهای پس از آن است. بنابراین مطالعه ی این فیلم ها نگاه این گروه اجتماعی به مسایل جامعه ی ایران را روشن می کند.
در فیلم،”از کرخه تا راین” حاتمی کیا قهرمان زمان جنگ را در دوره ی پس از جنگ به تصویر می کشد و نشان می دهد که چگونه در برابر تمامی مصائب و مشکلات قد علم کرده است و سعی در حفظ ارزش های مقدس تثبیت شده ی زمان جنگ دارد. ضد قهرمان کمرنگ فیلم که قصد پناهنده شدن به آلمان را دارد، اشاره ای گذرا به آغاز دوران فراموشی و عصیان است. عصیانی که در فیلم های بعدی حاتمی کیا روز به روز پررنگ تر می شود
در فیلم سعید، جانباز جنگ، برای معالجه ی چشمان خود که در جنگ نابینا شده است به همراه تعداد دیگری از مجروحان شیمیایی به آلمان اعزام می شود. در آلمان با خواهر خود که جلای وطن کرده و شوهر آلمانی و پسر شش ساله ای دارد، در ارتباط قرار می گیرد و خواهر به کمک برادر می شتابد. پس از عمل جراحی و بهبودی چشم های سعید، پزشکان به خواهر وی اطلاع می دهند که سعید مبتلا به سرطان خون است و باید دوباره معالجه شود. از آنجا که خواهر یارای گفتن این خبر را به برادر ندارد، سعید ضمن صحبت تلفنی با همسرش در ایران که برای زایمان در بیمارستان به سر می برد، متوجه بیماری خود می شود. سکانس مطلع شدن سعید از بیماری اش به بعد در این قسمت تحلیل نشانه شناختی می شود. علت این انتخاب و همچنین انتخاب سکانس های خاص فیلم های دیگر بررسی شده نیز غلبه ی تصویر بر کلام در این سکانس هاست.
هنگامی که سعید در حال ادای نماز است، خواهرزاده اش در کنار او مشغول بازی با ریل قطار اسباب بازی خود است و ریل را به صورت بیضی دور تا دور سعید می چیند به طوری که فضایی که سعید در آن قرار گرفته به طور کامل از سایر قسمت های اتاق جدا می شود. در این هنگام که سعید نماز اول را تمام کرده است، خواهرش گوشی تلفن را به او می دهد تا با همسرش در ایران گفت و گو کند، و خود به اتاق دیگر می رود و آیفون تلفن را می زند تا بتواند مکالمه ی آن دو را گوش دهد. در حین گفت و گو سعید به نام بیماری خود که معنای آن را نمی داند، اشاره می کند و همسرش نیز بی خبر می گوید که اشتباه می کند چون این نام به معنای سرطان خون است. شوکی که از شنیدن این خبر به سعید دست می دهد، در تصویر به این ترتیب نشانه گذاری شده است که همزمان با گفت و گوی وی با همسرش، یونس، خواهرزاده سعید، قطار اسباب بازی خود را روشن کرده و آن را روی ریلی که در اطراف وی چیده بود، به حرکت درمی آورد. اندکی بعد جانماز سعید را برمی دارد و روی قطار پر سر و صدا قرار می دهد. سعید بلافاصله پس از شنیدن خبر بیماری خود دست دراز می کند و پلاکش را از بیرون ریل، برمی دارد که روی پیشانی قطار گیر کرده و با آن حرکت می کند. در اتاق دیگر، خواهر وی را می بینیم که مستأصل و نگران از وضعیت سعید، نمی داند چه کند.
در این سکانس، نماهای درشت قطار، جانماز، پلاک و همچنین صوت پریشان سعید نشانه های اهمیت موضوع و لحظه ی حیاتی در فیلم هستند. زاویه ی سرازیر دوربین روی سعید به هنگام دریافت خبر، نشان از ضعف سوژه و پریشانی وی می دهد. همچنین حالت روحی سعید که در این لحظه گویی پایان کار خود و جدایی اش از تعلقات مادی را می بیند، با نقشی که ریل قطار در جدا کردن تصویری وی از محیط دارد، تکمیل می شود.
در سکانس بعدی قرار است نتیجه و اثر دریافت خبر را روی سعید مشاهده کنیم. این خود تعلیقی ایجاد می کند. آیا سعید ناامید شده و به بیراهه می رود یا کماکان ایمان خود را حفظ می کند. فیلم، این تعلیق را به خوبی با به تصویرکشیدن صحنه های بعدی به وجود می آورد. در سکانس بعد سعید را می بینیم که بر سر میز، میلی به خوردن غذا ندارد، لباسش را برمی دارد و برای قدم زدن به بیرون از خانه می رود، پیشنهاد همراهی یونس را نمی پذیرد و می خواهد تنها باشد. خواهر سعید همسرش را برای مراقبت دورادور به دنبال سعید روانه می کند. سعید در حال قدم زدن در تاریکی شب بارانی، پایش به شیشه ای خورده و در نمای نزدیک می بینیم که شیشه می شکند و سپس با زاویه ی سرازیر دوربین از چشم سعید، شاهد پیرمرد بی خانمانی هستیم که در تنهایی خود مشغول نواختن نی است و معلوم است که شیشه ی خالی مشروب متعلق به او بوده است. نگاه سعید و پیرمرد در هم گره می خورد، اما سعید به راهش ادامه می دهد. با خروج سعید از قاب تصویر که روی پیرمرد ثابت مانده است، شوهر خواهر او وارد می شود، او هم نگاهی به پیرمرد می اندازد و سپس سعید را دنبال می کند.
تمامی این تصاویر به درک حالت روحی سعید کمک می کنند و همچنین دلواپسی مخاطب را از سرنوشت وی موجب می شوند. مگر نه اینکه آن مرد خانه به دوش نیز زمانی برای خود همچون یکی از آدم های معمولی این جامعه بوده است. مگر نه اینکه یکی از کارکردهای شراب، فراموشی است و مگر نه اینکه نوای نی همراه همیشگی غم ها و غصه ها بوده است. گره خوردن نگاه این دو نفر با هم، نمایشگر مشابهتی در داشتن غم و اندوه است. غمی که یکی را به حال و روز بی خانمانی و فراموشی دچار کرده و دیگری را که هنوز در تکاپوی زندگی است، تهدید می کند.
اما زاویه ی دوربین رو به پایین که از چشم سعید به پیرمرد نگاه می کند، چون ضعف سوژه را می رساند، می تواند به مخاطبی که با متأثرشدن از سایر نشانه ها، نگران عاقبت سعید شده است، امید بدهد که وی به این سرنوشت دچار نخواهد شد. نگاه نگران شوهر خواهر سعید به پیرمرد و سعید، خود نشانه ای از نگرانی مخاطب فیلم است که به وی نگاه می کند. نقشی که شیشه و شکستن آن به لحاظ معنایی در این سکانس دارد، با نگاهی دیگر هشداری است که مخاطب را برای پذیرش شهادت سعید در پایان فیلم آماده می کند. گویی این شیشه ی عمر اوست که با ضربه ای که می خورد شکسته می شود.
در سکانس بعدی، سعید سوار بر قطار می شود که خود شاید نشانه ای برای قطار زندگی و به مقصد رسیدن یا به عبارتی به پایان راه رسیدن باشد، هشدار دیگری برای ایجاد آمادگی مخاطب. خواهر شوهر وی نیز به دنبال او سوار بر قطار می شود و در جایی که تصور می کند سعید قصد پیاده شدن دارد، او هم پیاده می شود، ولی سعید به دلیل سرفه های بی امانش موفق به پیاده شدن نمی شود. از اینجا به بعد سعید تنهاست. او می خواهد برای شکایت نزد خدای خود برود .
در سکانس بعدی، سعید روی نیمکتی رو به روی رود راین نشسته است. در این تصویر که با لنز واید گرفته شده و حالتی دراماتیک به صحنه داده است، در مرکز، سعید را می بینیم که در وسط نیمکت نشسته است. در روبه روی وی با فاصله ی کمی فقط آب دیده می شود که هرازگاهی یک کشتی از راست به چپ در آن حرکت می کند. ترکیب بندی تصویر متقارن است. این ترکیب بندی متقارن به نشانه ی تداوم، ثبات و حس مذهبی، با ناله های نجواگونه ی سعید که کم کم اوج می گیرد تا تبدیل به اعتراضی با صدای بلند شود، تضادی را ایجاد می کند که تعلیق موجود در فیلم را به نقطه ی اوج خود می رساند.
مخاطب مطمئن است که قهرمان راه خود را یافته است
سعید در حین اوج گرفتن صدایش، از روی نیمکت بلند می شود و به سمت رود که با نرده ای از خشکی جدا شده است، حرکت می کند. در این حالت زاویه ی دوربین سربالا می شود و به نظر می رسد که آب بالا می آید و به آسمان تبدیل می شود. خروش سعید به آسمان بلند است. او در دل آسمان است، گویی به معراج می رود. در این حالت، مستی که از آنجا گذر می کرده است با دیدن سعید به تقلید رفتار او می پردازد. شیشه ی مشروب خود را به درون پرتاب می کند، به حالت دعا زانو می زند و چیزهایی می گوید که برای مخاطب مفهوم نیست. صدای این دو در هم آمیخته می شود. صحنه ای دیگر از مقایسه ی سعید با فردی که به عاقبت بدی دچار شده است. نقطه ی اوج تعلیق، چه خواهد شد؟ سعید که این گونه خشمگین با خدا سخن می گوید، چه شباهتی با آن مرد مست دارد؟ نگرانی مخاطب در این صحنه به اوج خودش می رسد. از سوی دیگر نشانه ای مذهبی که با عمل پرخاشگرانه ی سعید تضاد ایجاد می کند و به تداوم تعلیق کمک کرده است، مقایسه ی دو جور مستی است. سعید مست می الهی و آن مرد، مست می دنیایی است. این دو مثل هم نیستند. پس امیدی در مخاطب جوانه می زند. در سکانس بعدی، صحنه ی کلیسا را داریم که مؤمنان به همراه کشیش مشغول خواندن دعا هستند. صدای سرفه هایی آنها را متوجه خود می کند. در گوشه ای دنج از کلیسا سعید را می بینیم که تعداد زیادی شمع روشن کرده، در کنار آنها نشسته، به دیوار تکیه داده است و با حالتی حزین زمزمه می کند و گه گاه نیز سرفه ها امانش نمی دهند. این عاقبت سعید است. خروج از تعلیق یعنی خروج از بحران و پایان نگرانی مخاطب از عاقبت قهرمان. سعید از معراج بازگشته و به خانه ی خدا پناه آورده است. او به آرامش رسیده و موقعیت خود را پذیرفته است. پس از همین سکانس است که با ایمان و اعتقاد راسخ به دیدار همرزم خود که قصد پناهنده شدن به آلمان را داشته است، می رود تا او را از این کار بازدارد.
این سومین بار از مقایسه ی سعید با یک شکست خورده است. بار سوم، مخاطب مطمئن است که سعید راه خود را یافته است و تأثیر خود را بر دیگران خواهد گذاشت. چنانکه در پایان فیلم مشاهده می شود پس از به شهادت رسیدن سعید، پیکر او در همان هواپیمایی به ایران آورده می شود که حامل همسر و فرزند تازه به دنیا آمده اش، خواهر و خانواده اش و سایر همرزمان است. اینها نشانه هایی از همین تأثیر هستند. پلاک سعید در دستان یونس که در صندلی کنار شیشه نشسته و آن را در میان نوری که از شیشه به درون می آید تاب می دهد، نشانه ای از تداوم راه سعید توسل نسل بعدی است/ اعظم راوراد