جلال امانت در مذمت سلفی گرفتن در وقایعی چون تدفین اهالی شهرت نوشت:
یکم
«متأسفانه به نتیجه خاصی نرسیدیم. چیزی برای عکس گرفتن نیست.»
ویلی برانت، صدراعظم فقید آلمان غربی، که بهخاطر تلاشهای بیوقفه در بهبود رابطه میان دو آلمان در اوج دوران جنگ سرد بعدتر جایزه صلح نوبل را هم به دست آورد، در پایان یکی از جلسات متعدد و ناکام با همتایان اردوگاه سوسیالیست در برابر دوربین خبرنگاران چنین گفت. این احتمالا یکی از آخرین نشانههای حیات آن سنت امروزه فراموششدهای است که باعث میشد جهان به تصاویر محض فرو کاسته نشود. در آن سنت فراموششده جهان دارای سطحی از معنا بود که در آن همه چیز قابل تبدیل شدن به تصویر نبود.
در آن روزگار هنوز پارههایی از حقیقت بود که برای ثبت شدن در تاریخ محتاج تصویر نبودند. دنیایی که در آن کلمات هنوز تنها راه بازنمایی حقایقی بودند که بشر از ثبت کردن آنها شرم داشت. یک مذاکره شکستخورده، یک خانه درهم فروریخته، مردی که بار فقرش را به دوش کشیده است یا مرگ…
دوم
گی دوبور در جامعه نمایشش نوشته است: «جامعهای که بر صنعت مدرن متکی است، نمایشی بودنش اتفاقی یا سطحی نیست. چنین جامعهای از بنیاد نمایشگر است. نمایش هیچ مقصود دیگری جز خودش ندارد.»
شاید آن مفهوم غامضی که دوبور از «نمایش» در ذهن داشت، چندان منطبق با این میل فزاینده اجتماعیِ تبدیل کردن همه چیز به تصویر نباشد، اما بهخوبی ذات آن را هویدا میکند.
تمایلی رو به فزونی در به دام تصویر کشیدن همه چیز. لحظه جان دادن مردی بر تخت بیمارستان، لحظه بخشیدن مالی اندک به یک نیازمند، لحظه عادی عبور از یک پل، لحظه زجر کشیدن محکومی بر طناب دار، لحظه عبور یک چهره شناختهشده از در ساختمان ورودی…
تمایل به شریک شدن در لحظهای که در حال گذشتن است و به رخ کشیدن حضور در جایی که دیگران در آن لحظه آنجا نبودهاند. همین تمایل بود که در رادیکالترین شکلش به عکس سلفی منجر شد. این پدیده نوظهور دنیای مدرن که دیگر صرف داشتن عکس از یک لحظه را برای سهیم شدن در آن کافی نمیبیند و الزاما تمایل دارد تا حضور فیزیکی خودش را هم در آن لحظه به رخ بکشد. به این ترتیب لحظهها با تبدیل شدن به تصویر ماهیتی مادی پیدا میکنند که مانند یک کالا قابل عرضه، مبادله و فروش است.
لحظه جان دادن کسی در بیمارستان دیگر هیچ نشانهای از آن بار عاطفی کهن صحنه مرگ ندارد، بلکه صرفا در نسبت با حضور «من» است که معنا پیدا میکند، بلکه تصویری است که بودن سوژه را در آن لحظه بازنمایی میکند. در منطق تازه دنیای تصاویر دیگر موضوع عکس آنچه به تصویر کشیده است نیست، بلکه درست وارونه آن، کسی است که عکس را گرفته است. به همین دلیل است که درباره هر موضوع خاص، برای مثال مراسم تدفین کسی مانند پورحیدری فقید، دهها و بلکه صدها عکس مشابه و تنها با تغییرات جزئی در شبکههای مجازی منتشر میشود. موضوع این عکسها نه مراسم تدفین پورحیدری که به رخ کشیدن حضور عکاس در آن صحنه است.
سوم
احتمالا یکی از مشهورترین تصاویر به ثبت رسیده از لحظه مرگ، دستمالی است که به روایت مسیحیان قدیس ورونیکا پیش از مرگ بر چهره مسیح کشید و در آن شمایی از چهره رنج کشیده او با خون نقش بست. افسانه دستمال قدیس ورونیکا بیش از هر چیز راوی حرمتی است که پیشینیان برای تصویر قائل بودند.
این حرمت گاه به حدی میرسید که باعث میشد ثبت یک تصویر به معنی به مقابله برخاستن با آفرینش الهی باشد. این تصادفی نیست که درست در دنیای افسونزداییشده ماست که تصاویر رفتهرفته جای همه چیز را تصاحب کردهاند. شیوع بیامان تصاویر رفتهرفته تصاویر را از جایگاه افسانهای کهنشان بیرون کشیدند و تبدیل به عناصری پیشپاافتاده کردند که به راحتترین شکل ممکن میتوان سهمی در آنها داشت.
نتیجه بلافصل این شیوع تصاویر تبدیل آنها به المانهایی ساده و تا حد امکان ساده است.
دیگر از روزگاری که رولان بارت و سوزان سانتاگ با خیره شدن به یک تصویر آن را در ابعادی تازه گسترش میدادند و در آن جهانی تازه از معنا مییافتند، نشانی نمانده است. فرصت هر عکس در این دنیای تازه برای دیده شدن چیزی است در اندازه فرصتی که دست در عبور از اینستاگرام به فرد میدهد. جهان هر عکس تنها باید به اندازه همین چند ثانیه معنی داشته باشد و نه چیزی فراتر از آن. تصاویر امروز تنها دنیاهای دیگر را مسخ نکردهاند. امروز تصاویر بیش از هر چیز به کار مسخ کردن خودشان مشغول شدهاند.
چهارم
معروف است که وقتی فاشیستها وارد آتلیه پیکاسو شدند، او در حال کشیدن تابلوی گرنیکا بود که به جنایات آنان میپرداخت. سرباز فاشیست به پیکاسو گفت: «این کار شماست؟» پیکاسو پاسخ داد «نه! کار شماست.» شاید وقت آن است که کسی با خیره شدن دوباره به تصاویر دوربین به دستان حاضر در همه صحنههای اجتماع به پاسخ پیکاسو از نو فکر کند.
به نقل از چلچراغ شماره ۶۸۵