مختص جامعه سینما:محمد رضا فهمیزی/کوروساوا قطعاً از مهمترین فیلمسازان تاریخ سینمای دنیاست.چون او نه تنها در جهانی کردن سینمای ژاپن و آسیا نقشی ویژه و اساسی داشت.بلکه از جنبه های گوناگون روی نسل بزرگی از سینماگران پس از خود –چه در ژاپن و چه در سینمای غرب_ هم تاثیرات زیادی گذاشت از جمله کارگردانان مطرح و برجسته ای همچون: اینگمار برگمان،سرجیو لئونه،مارتین اسکورسیزی،جرج لوکاس،استیون اسپیلبرگ، فرانسیس فورد کاپولا و…
مهم ترین ویژگی کوروساوا توانمندی بالای او در قصه گویی بود که حتا پیش از ساخت اولین فیلم خود هم در این زمینه فعالیت می کرد و برای دیگران هم قصه می نوشت.به همین خاطر فیلمنامه های او همیشه پر از ظرایف و ریزه کاری های لازم ، مهم و جذاب بود.از سوی دیگر او بسیار شیفته شیوه داستان پردازی کلاسیک و ادبیات غرب بود و خیلی از آثار ادبی برجسته غرب را خوانده بود.
از اینرو اقتباس در آثار او جایگاه برجسته ای دارد ، نه تنها از نویسندگان بزرگ دنیا همچون: شکسپیر ، تولستوی ، ماکسیم گورکی ، داستایوفسکی ، ژرز سیمنون و… بلکه حتا از آثار ادبی مهم کشور خودش در فیلم های: راپسودی در ماه اوت ، راشومون و ریش قرمز. اما اقتباس های او هرگز مو به مو نبود بلکه اثر را کاملا مال خود می کرد و رنگ و بوی ژاپنی به آن می بخشید.
بعنوان مثال: در “آشوب” به جز مفهوم فیلم و خط اصلی قصه ، تقریباً همه چیز را عوض کرد بنحویکه حتا سه دختر شاه لیر را هم تبدیل به سه پسر کرد و مکان داستان را هم به ژاپن آورد یا در “سریر خون” (که از “مکبث” اقتباس شده است) نه تنها مکان را از انگلستان به ژاپن عصر فئودالی منتقل میکند بلکه اصلاً فیلم را به شیوه نمایش نو یا “ناوگاکو” (نوعی تئاتر سنتی ژاپنی) می سازد. بعلاوه مرگ قهرمان اصلی فیلم (واشیزو) را بر خلاف مکبث که همچون پادشاهی دلیر تا آخرین نفس شمشیر می زند ، بسیار ذلت بار و تحقیر آمیز به تصویر می کشد بنحویکه آنقدر تیر به سمت او شلیک می شود که مانند یک جوجه تیغی می شود.
شیوه ای که کوروساوا در اقتباس از آثار غربی داشت نشاندهنده نگاه دغدغه مند و نگران او نسبت به گذشته ، حال و آینده کشورش با توجه به عصری که در آن می زیست (سالهای جنگ جهانی دوم و سالهای طولانی ویرانی وحشتناک کشورش پس از آن) است.
از اینرو صرفنظر از علاقه او به ادبیات غربی ، شاید این شیوه هم راهی بود که توجه جهانیان را بیشتر به کشورش جلب کند به نوعی شاید شبیه کاری که امثال دسیکا و روسلینی با جنبش نئو رئالیسم پس از پایان جنگ جهانی در ایتالیا می کردند اما در شکلی متفاوت. از اینرو کوروساوا در فیلم های پس از جنگش با نگاهی سرشار از اندوه و حیرت نه تنها شاهد فروپاشی یک امپراتوری قدرتمند و با ثبات بلکه بیشتر شاهد ویرانی فرهنگی است که آن امپراتوری بر آن بنا شده بود و ، تولد فرهنگ و جامعه ای نو است که هنوز هیچکس به ابعاد و زوایای آن آشنا نیست.
خود او در یکی از مصاحبه هایش در این زمینه می گوید: “تمام فیلمهای من یک موضوع مشترک دارند، اینکه چرا انسانها نمیتوانند با هم شاد باشند؟”
پس طبیعتاً در چنین دنیایی (که انسانهایش شاد نیستند) ابهام در شناخت حقیقت و نسبی بودن آن ( چیزی که مولانای ما حدود ۸ قرن پیش در داستان معروف فیل در تاریکی خود گفته بود)، دو راهی های اخلاقی ، مرگ ، ظلم و عدالت گم شده می تواند مفاهیم و پرسش های اساسی برای کوروساوا باشد.
وقتی چنین دیدگاهی محور اصلی داستانهایی کار شده و تفکر برنگیز می شود و در دستان کارگردانی بسیار مسلط و حیرت انگیز قرار می گیرد نتیجه اش می شود شاهکارهایی جاودانی و غیر قابل تکرار نظیر: راشومون ، آشوب ، هفت سامورایی ، سریر خون ، کاگه موشا ، زیستن و….
آکیرا کوروساوا در طول بیش از نیم قرن فعالیت سینمایی خود ۳۱ فیلم سینمایی بلند ساخت و برنده ۷۰ جایزه از معتبرترین و مشهورترین جشنواره های جهانی همچون: اسکار ، بفتا ، برلین ، کن ، ونیز و… شد