جامعه سینما:حسن لطفی /شاید اگر الکساندر پوپ شاعر نامدار انگلیسی در دوره ما زندگی میکرد و نقد و نظرهای کتبی و شفاهی عدهای را میخواند و میشنید به جای آنکه بگوید اثری که به سبب نقص انشا ایجاد ملال کند از نقدی که درک ما را گمراه سازد کم زیانتر است، میگفت فیلم ضعیفی که به سبب ضعف ساختاری بینندهاش را دلزده کند از نقدی که منتقد دریده و بد دهنی بنویسد یا به زبان بیاورد کم زیانتر است!
منتقدی که اگر صندلی و تریبونش را به لمپن سرزباندار و زن سلیطهای بدهد قاعدتا آن دو بهتر از او میتوانند با بیادبی و چارواداری آن فیلم و سازندهاش را فحشباران کنند. فحشی که اگر جایش را به استدلال و منطق بدهد بحث چیز دیگری میشود. نقد میشود نوشته یا گفتهای که قادر است بییننده را به درک درستی از فیلم برساند و فیلمساز را برای ساخت فیلم بهتری در آینده آماده سازد.
البته اینکه منتقد چقدر میتواند در این امر دخیل باشد نکته پیچیدهای است. وقتی نویسنده درجه یکی مثل مارسل پروست معتقد است هر اثر هنری مستقل است و ارتباطی با هنرمندان پیش از خود ندارد، چطور میتوان به این مساله اهمیت داد که منتقدی بتواند بیرون از وجود نویسنده و اثر او را به درک بهتری برساند. البته حرف مارسل پروست وحی منزل نیست و نمیتوان به خاطر شاهکاری بنام در جستوجوی زمان از دست رفته همه گفتههای او را درست دانست. اما میتوان درباره این جمله فکر کرد و به نقش خود نویسنده در لحظه و هنگام خلق هر اثر اندیشید.
اثری که در بسیاری از موارد وقتی کار خلقش تمام شده و به مخاطبش عرضه شده عدهای ستایشگر سرسخت آن شدهاند و جمعی نیز به مخالفان دو آتشهاش تبدیل گشتهاند. اینکه کدامشان درست گفتهاند را اگر چه در بیشتر موارد گذر زمان معلوم میکند اما گاهی وقتها تکلیف آن اثر هیچوقت مشخص نمیشود. موافقین و مخالفینش در زمانهای مختلف سرجای خود محکم میایستند.
گذشته از آن مخالفت و موافقت هر کدام (با استدلال و بیاستدلال) هم امری طبیعی است اما این اتفاق بعضی وقتها شکل دیگری پیدا میکند. بعضی وقتها حمله به اثری ریشه در غرض و مرضی دارد که گاه شخصی و گاه سیاسی و… است. بعضی وقتها هم منتقد جایش را به مواجبگیری میدهد که بهانه نان دلیل قانعکنندهای برای او است تا صدای دیگران شود و اثری هنری را با ستایشش بالا برد یا با نکوهش بیدلیل تلاش کند تا آن اثر را به زیر بکشد.
اینکه چنین فردی موفق میشود یا نه بسته به جایگاهی است که دارد و زبان بازی و استدلال ماکیاولی گونه است که در طول زمان به آن رسیده. اما در نهایت مثل هر زمستانی که میرود و روسیاهیاش برای زغال میماند این منتقد هم جیرهصله گرفته را خرج میکند و آن اثر اگر خوب و بد باشد خودش، خودش را تعریف میکند. البته این به معنای این نیست که نقدهای چاروادار و بیمنطق تاثیرگذار نیست. هست. بیشتر از همه روح انسانهای شریف را آزرده میکند. هنرمندان هم در مقابل چنین سنگاندازیهایی پا سست میکنند اما از پا نمینشینند. آنوقت اثر بعدیشان پاسخ مودبانهای به بیادبانی است که صندلی منتقدین را غصب کردهاند.
از :اعتماد