مختص جامعه سینما:رضا ظفری/ هنر، اساساً امری زیستنی است و در ساحت ناخوداگاه آدمی به وجود می آید. این نکته راجع به هر هفت هنر جهان صدق میکند. از موسیقی و نقاشی گرفته تا ادبیات و معماری. زمانی که ما در حال رصد یک اثر هنری هستیم، در واقع این ناخودآگاه ماست که حس اثر را گرفته و تجربه میکند و خودآگاه انسان از دریافت این حس عاجز است.
در سینما حتی این امر بیشتر از هنر های قبل ملموس است. چرا که سینما مجمعی از ۶ هنر قبلی خود، در شکلی متفاوت است. همچنین سینما تنها هنری است که به صنعتی شدن و مردمی شدندش به قدمت تولد آن است.
وقتی داریم راجع به چیزی فراتر از سرگرمی خالص حرف میزنیم، وقتی داریم درباره چیزی بیشتر از باکس آفیس و فروش فیلمها و یا رونق به صنعت سینما صحبت میکنیم، درواقع منظور ما یک اثر هنری است. اشتباهی که شاید خیلی ها هنوز با آن درگیرند باورشان از هنر است. بسیاری فکر میکنند نقطه مقابل سرگرمی خالص، فیلم هنری (به معنای پرمفهوم و فلسفی و روشنفکری) است. پس اینان دو حق انتخاب به خود میدهند.
۱_سراغ سینمای سرگرم کننده بروند.
۲_سراغ سینمای هنری بروند.
این باور به دور از این مسئله است که ما چیزی به نام سینمای هنری نداریم. خود سینما یک هنر است و باید به شکل هنر تصور شود. این باور مثل این است که بگوییم موسیقی یا هنری است یا سرگرمی.!
پس وقتی بحث از هنر سینما شد یعنی چیزی فرای یک سرگرمی خالص که نه تنها سرگرمی، بلکه روحِ حس و روحِ وجود نیز در آن نهفته است. اگر لذت انسان از سینمای سرگرم کننده ۵ از ۱۰ باشد، لذت همان شخص از سینمای حقیقی ۱۰ از ۱۰ است. سینمایی که پز روشنگری نمیدهد و خود از سرگرمی بیشتر است.
در این برهه از زمان ، عده ای از منتقدان عقیده دارند که فرم تنها عامل قابل ارزیابی فیلمهای ارزشمند در سینماست.
اما اصلا فرم چیست؟
قبل از رسیدن به مبحث فرم باید مقدمه ای از ذات هنر را مطالعه کرد.هنر آیینه ی زندگی و آیینه ی جهان است. هنر صیقل روح و جسم آدمی است و تنها عاملی در جهان است که با احساس آدمی سر و کار دارد. در تعریف هنر ساعت ها میتوان نوشت اما در چیستی و ماهیت هنر فقط سه جمله وجود دارد.
هنر چیزی بیرون از خودش نیست بلکه خودس است. هنر شعار یا تیزر تبلیغاتی و یا پیام نیست. هنر پاسخ به یک پرسش و یا یک گزاره نیست بلکه شیوه ی گزاردن است.
هنر دانش مفهمومی هم نیست.بدین معنی که دانشی به ما منتقل نمیکند بلکه شیوه و چگونگی دانش را منتقل میکند. مفهوم چگونگی در این جملات همان مفهوم فرم در هنر است. فرم مجموعه و منظومه ای از روابط سازمان یافته در یک اثر هنری است که وظیفه دارد ساختمان اثر هنری را منسجم کرده و از مخشوش شدن، تقیضه شدن و درگیر شدن آن اثر با خودش جلوگیری کند. همچنین فرم در هنر عاملی است که باعث انتقال حس به مخاطب میشود. حال این حس هر چیزی یا با هر اثر هنری که باشد، از میانجی فرم به ما منتقل میشود. آن حس پیام یا چیزی بیرون از هنر نیست، بلکه خود هنر است. پس مواجهه ما با یک اثر هنری مواجهه ای با فرم آن اثر است و تجربه ما از یک اثر هنری تجربه ای از فرم است.
در سینما، اگر نتوانیم مفهوم خود را با حس (یعنی همان چیزی که از فرم می آید) به مخاطب انتقال دهیم، در واقع فیلم ما دارد شعار میدهد و به صورتی دچار مفهوم زدگی شده است.در این برهه، فیلمساز و فیلمش مخاطب را در خودآگاهی اسیر کرده اند. در صورتی که هنر ناخودآگاه است. ناخودآگاه به این دلیل که هنر، قلمرو حس است و حس پیرو فرم.
فیلمی نیز دارای فرم است که از این فرمول پیروی کند:(موضوع و تم فیلم به اندازه ناخودآگاه فیلمساز فرم بگیرد (ناخودآگاه) و با تکنیک فیلمساز(خودآگاه) تعریف شود.)
در این زمان است که ما به محتوا میرسیم. در واقع محتوا از قبل وجود ندارد. تنها موضوع فیلم که در حد یکی دو کلمه است از پیش وجود دارد و محتوا باید هر لحظه با تلفیق فرم و تکنیک متولد شود. منظور از تکنیک همان ابزار خودآگاهی مثل(بازیگر.. دوربین.. موسیقی.. اجزای صحنه..جلوه های ویژه و…) است.
سینما ابزاری نمایشی و تصنعی است. پس اگر کسی این ابزار ساختگی را با اثر ساختگی تعریف کند در کارش شکست میخورد. برای همین است که فرم در سینما از اهمیت زیادی برخوردار است. فرم در سینما احساس وجود در عمق فضای ایجاد شده را ه روح مخاطب میبرد. اگر قرار است بخشندگی خداوند در فیلمی به تصویر کشیده شود، وقتی مخاطب آن را احساس میکند که به روحش رسوخ کند. تا وقتی با فرم درست (همانند فیلم مرد عوضی از آلفرد هیچکاک) بخشندگی خداوند را به تصویر نکشیم، گویا در گوش خر یاسین میخوانیم یا شعار میدهیم و رطب خورده منع رطب میکنیم.
فرم عاملی زیستنی است نه یادگرفتنی که بتوان آن را در کلاس های آکادمیک آموزش دید.
رنوار جمله ی عجیبی دارد که در آن میگوید:
برای رسیدن به فرم، باید تمام تکنیک های سینمایی را به دقت یاد بگیری و بعد همه را فراموش کنی. این جمله مصداق بارز مفهوم زدگی در سینماست. اغلب فیلمسازان امروز سینما، تکنیک ها را یاد میگیرند ولی فراموش نمیکنند، برای همین در خودآگاهی اسیر شده و ناخودآگاهشان تعطیل میشود. نتیجه این اثر تبدیل شدن سینما از هنر، به سرگرمی خالص است که خطر بزرگی برای سینما محسوب میشود.
وقتی رنوار میگوید باید تکنیک ها را فراموش کنی، در واقع میگوید باید خودآگاهت را ببندی و دوره ی ناخودآگاهی ات را فعال کنی تا بتوانی مخاطب را به مهمانی قلمرو حس ببری. باید با فرم درست همچون یاسوجیرو اوزو به تن و ذهن مخاطب استراحت دهی و همچون هیچکاک، حس چاقو خوردن در حمام را در روح بیننده به جوشش در بیاوری. خالی از هر پیام و شعار و با هر چیزی که از هنر دور و یا خارج از هنر است.
وقتی سینمای کشوری از مبنای فرم خالی شود، دیگر شخصیت ها در سینما ساخته نمیشوند. رویداد ها و فضا و یا داستان نیز ساخته نمیشود.در نتیجه فیلم در نمیآید.
فرم نیز همان عاملی است که موجب به وجود آمدن سبک در سینما میشود. سبک های کارگردانانی چون (کاپولا.. تیم برتون.. هیچکاک و یا استر) همه از تکرار فرم در اثر پدید آمده اند. همین سبک ها نیز در کنار هم مکاتب سینمایی را به وجود می آورند.
پس، از لحاظ اهمیت مبانی سینما، میتوان به ترتیب از کم اهیمت به پر اهمیت چنین تقسیم بندی را در نظر گرفت.
موضوع.
تکنیک.
فرم.
ژانر.
سبک.
مکتب.
درباره ی عامل اول، یعنی موضوغ یک فیلم که قبل از فرم وجود دارد میتوان گفت که هیچ موضوع ممنوعه ای در هنر وجود ندارد. بلکه همه ی ماجرا مربوط به نسبت آن با پدیده و چگونگی روایت آن موضوع است. چگونگی یعنی همان فرم.
درباره تکنیک میتوان گفت که عاملی در عین حال مهم و در عین حال خطرناک است. چرا که تکنیک بدون فرم سینما را خودآگاه، مغهوم زده و شعاری و یا تجاری و به دور از ارزش میکند.
فیلمی که از مبنای فرم غافل شود، دچار تناقض شده و یه نتایج خلاف پایه هایی که خود شروع به بنای آن ها کرده میرسد. در پایان اهمیت فرم را با یک مثال مرور میکنیم.
فیلم بچه های آسمان و محمد رسول الله که هر دو از یک فیلمساز اند.
تم یا همان موضوع فیلم بچه های آسمان درامی خانوادگی است.
تم فیلم محمد رسول الله تم دینی با محوریت زندگی پیامبر است.
اما محتوای دو اثر چیز دیگری میگوید. احساس خدایی و احساس دینی فیلم بچه های آسمان بیشتر از فیلم محمد رسول الله است. چرا که این فیلم فرم دارد و با این که تمش مذهبی نیست اما مسلمان یا غیر مسلمان حسش را دریافت میکند.
محمد رسول الله اما فیلمی مخشوش و متناقض است که همه چیز درونش دارد به جز اسلام. این فیلم حتی تکنیک هم ندارد که بخواهد به فرم برسد و یکی از اصلی ترین مشکلاتش شخصیت پردازی غلط حضرت محمد برای مخاطب است.
پس صرفاً این موضوع فیلم نیست که اهمیت دارد. این تکنیک نیست که اهمیت دارد. فرم فیلم است که از پس آن محتوای هنری زاده میشود و به مخاطب حس میدهد.
چه بسا فیلم هایی چون آثار پازولینی در دهه ۶۰ با تم و موضوع لات و اراذل و اوباش معرفی شود اما محتوایی که از پس فرمش در میآید محتوایی اخلاقی و انسانی باشد. شاید به همین خاطر است که منتقدان فرمالیستی مثل مسعود فراستی فرم را سینمای کلاسیک میبینند. حق دارند زیرا وقتی متر و معیار مقایسه به سمت و سوی فرم های کلاسیک رفت، در سینمای مدرن هیچ فیلمی برای قبول کردن به عنوان هنر باقی نمیماند.همه اش سرگرمی و ابتذال است؛ آن هم نه به معنای ابتذال اروتیک، بلکه به معنی ضایع کردن هنر.