برای جامعه سینما: تحلیل نما به نمای فیلم جدایی نادر از سیمین ساخته اصغر فرهادی توسط مرضیه زمانی فروشانی صورت گرفته که در ادامه می اید:
تیتراژ_آغازین: (Opening Title Sequence)
استفاده از نمای بسیارنزدیک(extreme close-up) و نمایش یک «دستگاه کپی» که دارد شناسنامههای اشخاصی را کپی میگیرد. شناسنامهها تصاویر زنان و مردانی است که در میان آنها دو تصویر آشنا «مرتضی سعیدی(حمید فرخنژاد)» و «مژده صفایی(هدیه تهرانی)» دیده میشود.
زوجی که در قسمت نخست از سهگانه اصغر فرهادی به اسم «چهارشنبهسوری ۱۳۸۴» حضور داشتند. داستان آنها دربارهی شک مژده به شوهرش بود که در پایان فیلم مشخص میشود شکش درست بودهاست و شوهرش به او خیانت می کردهاست و حالا با دیدن این شناسنامهها در دستگاه کپی و در ادامه آن سکانسی که در دادگاه پیش میرود حدس میزنیم که اینها شناسنامههای زوجهایی است که برای درخواست طلاق اقدام کردهاند. دستگاه کپی نیز با آن ویژگیهای تکثیرش بیانگر تعدد درخواست طلاق است میان زوج ها.
سکانس آغازین در دادگاه
پاسخ نهایی و گره گشایی از سوالی که در آخر فیلم پیش می آید: بالاخره دخترشان با کدامیک میماند؟نحوه جایگیری دو شخصیت اصلی و دوربین به عنوان زاویه دید :روش جایگیری سه شخصیت در دوربین که به آن ترکیببندی مثلثی میگویند وزن تمرکز نگاه بیننده را بر دو سوژه به طور مساوی تقسیم میکند. این نوع زاویه دید به بیننده حس تساوی را میدهد و حکم از پیش از پیش تعیین شده نمیدهد که مثلا حق با نادر یا سیمین است.
دوربین در مقابل این دو شخصیت به عنوان ناظر سوم شخص حضور دارد و حکم چشمان بیننده را دارد. هر دو شخصیت باید حرفهایشان شنیده شود و رفتارشان در مدت زمان روایت داستان فیلم مورد بررسی قرار بگیرد تا نهایتا مخاطب بتواند این وضعیت را مورد تامل قرار دهد.به این سکانس آغازین وضعیت قرارگیری شخصیتها و دیالوگها دقت کنیم:
نادر در پیشگاه قاضی قرار میگیرد تا برگهها را امضا کند.
اما نمایی از چهره او نداریم و در عوض دستان او را میبینیم که برگهای را امضا میکند سپس سیمین در قاب قرار میگیرد و اینبار به جای دستانش صورت او را میبینیم و چهرهی مغموم و ناراحتش را، شاید فیلم خبر از آیندهای نزدیک میدهد که نادر برعکس سیمین در تصمیمش استوار است و مرد عمل است اما سیمین که صورت و احساسات او به ما نشان داده میشود با احساسات خود پیش آمده و برعکسِ نادر مردد و دو دل است.
و سپس تیتر بزرگ که مینویسد:
«جدایی نادر از سیمین»
ولی همانطور که حسین پاینده(نویسنده و منتقد ادبی) نیز به این نکته در تحلیلهایشان اشاره کردهاند مگر سیمین برای طلاق درخواست نداده بود؟ چرا پس اسم فیلم را «جدایی سیمین از نادر» نگذاشتند؟ با قرار دادن تمام پازلهایی که در سکانسهای بعدی از این فیلم خواهیم دید و نشانههای موجود در این سکانس-پیشگام شدن برای امضا، تاکید به دستان او برای امضا، اشاره به دخترشان که به او وابسته است-
متوجه میشویم که چرا این نادر است که سیمین را ترک میکند و به همین علت هم اسم فیلم «جدایی نادر از سیمین» است. و وقتیکه فیلم را تا آخرببینیم و دوباره به این سکانس برگردیم. جواب این سوال که بالاخره دخترشان انتخاب میکند با کدامیک از والدین بماند نیز برایمان روشن میشود.
سیمین میپرسد: تکلیف دخترم چه میشود؟و نادر پاسخ میدهد: «دخترت به لحاظ عاطفی به من وابستهاست.»خارج شدن «ساز» از خانه.شورِ زندگی و عشق در زندگی این زوج دارد از دست میرود .
نمای سرپایین=سقوط رابطه احساسی
نخستین سکانسی که بعد از سکانس دادگاه است. از پلهها پایین بردن یک «ساز» ست.«ساز»که معنای نمادین از شور و شادی و عشق به زندگی استو این نشان میدهد که زندگی آنها گویی در حال سقوط است و دیگر سازی در آن نواخته نخواهد شد.
همچنین کمی جلوتر که سیمین میگوید من فقط همین یک «سیدی شجریان» را با خودم میبرم، اشاره دیگری به ساز و آواز است و کارگردان امیدی را که سیمین به همراه شدن همسرش در دل دارد نمایش میدهد. و دوباره با تاکیدی دیگر در میانه فیلم نیز به این امید اشاره میشود،به این ترتیب که ترمه به پدرش میگوید چرا با مامان صحبت نکردی، «چمدانهایش عقب ماشین بود» و منتظر حرف تو بود که از او بخواهی تا برگردد.
بچه ها ناظران همیشگی برزگسالان
«پنجره» دریچه ای برای دیدن/ نمای نزدیک(closeup) تاکید بر نقطه دید شخصیت (POV)
در همین سکانس خانهی نادر و سیمین که بعد از سکانس دادگاه آورده شدهاست، تقریبا با تمامی شخصیتهای داستان آشنا میشویم، ترمه تنها فرزند نادر و سیمین است که نخستین نمایش او در قاب تصویر از پشت پنجره صورت میگیرد و سپس دختربچه آن خانومی که برای کار آمده.
چندباری فرهادی به قصد زاویه نگاه این دو فرزند را از پشت پنجره نشان میدهد. در تصویر بالا صحنهای که سیمین وارد خانه میشود در پنجره نمایش داده میشود. جاییکه ترمه در اتاقش نشسته و تصویر سیمین در پنجره افتادهاست.
پنجره بیانگر دریچهای است برای دیدن، و این دو فرزند اشارهای هستند به اینکه کودکان شاهد و ناظر بر رفتار برزگسالان هستند و رد رفتار و گفتار آنها را در زندگی تکرار میکنند. بچهها ناظران همیشگی دنیای بزرگترها هستند. و در ادامهی روایت میبینیم که رفتار والیدن چهطور بر کردار آنها تاثیر میگذارد و آنها نیز مجاب به دروغگویی و نقشبازی کردن میشوند.
ترمه در قاب پنجره رفتار پدر و مادرش را نگاه میکند
در این سکانس هم دوباره زاویه نگاه ترمه از پشت پنجره است که به رفتار پدر و مادرش نگاه میکند. سیمین نیز در این سکانس در لحظهای که چمدان و ساکش را برداشته تا برود، کمی تردید میکند، برمیگردد و میرود آن سیدی شجریان را برمیدارد. گویی در تمام این مدت منتظر است تا نادر به او حرفی بزند و مانع رفتن او بشود.
این زن در برابر کدام قاضی خودش را مقید میداند؟
قاضی که در دادگاه از او سوال و جواب میکند؟ یا قاضی اصلی که خداوند است؟
در دقایق نوزدهم از فیلم زمانیکه زن خدمتکار متوجه میشود باید پدر نادر را به حمام ببرد و کمکش کند تا لباسهایش را عوض کند، اول از همه به جایی که پاسخ سوالات شرعی را میدهند زنگ میزند و از آنها اجازه و مشورت میخواهد. و حتی بعد از آن هم با اکراه حاضر میشود خودش لباسهای پیر مرد را عوض کند و دایما نگران است که این کار اشکال شرعی نداشته باشد.
این تاکید بر حساسیتهای زن بی مورد نیست، و نظر ما را وقتی بیشتر به خودش جلب میکند که میبینیم در سکانس دادگاه و جلوی قاضی به راحتی دارد دروغ میگوید و نادر را عامل اصلی از دست دادن فرزند داخل شکمش میداند-وقتی داستان را تا انتها تماشا کنید متوجه میشوید که این زن به علت تصادفی که داشته فرزندش سقط شدهاست و تقصیر نادر نبودهاست.-
این زن در برابر کدام قاضی خودش را مقید میداند؟ قاضی که حکم مسائل شرعی را برای او مینویسد؟ قاضی که در دادگاه از او سوال و جواب میکند؟ یا قاضی اصلی که خداوند است؟ او خدا را همهجا حاضر میبیند وگرنه چه دلیل داشت به پدر نادر کمک نکند؟
اما جای دیگر که پای منافع مالی و احساسی به میان کشیده میشود، خدا را فراموش میکند و در واقع به جای تبعیت از وجدان، به نفس خود میدان میدهد و برای نادر مشکل تراشی میکند. البته اما در پایان ماجرا همین ایمان او است که با فکر کردن به فرزندش و لقمهی حرامی که ممکن است سر سفره آورده شود و قسمی که باید روی کتاب مقدسش-قرآن- بخورد، او را مانع از انجام عمل میکند.
فقدان یک صحنه در فیلم یا نمایش طولانی از یک رفتار مبین معناست:
وقتی در سکانسی مسئلهای انقدر با ریزهکاری نمایش داده میشود و انقدر زمان فیلم در اختیار نمایش آن صحنه قرار میگیرد- با وجودیکه کارگردان میتوانست با حذف صحنه سریع از موضوع بگذرد- سیگنالی است برای بیننده که باید حواست را به این نکات، حرکات، دیالوگها جمع کنی. و آن را با سایر موارد در سکانسهای بعدی که خواهی دید پیوند بزنی تا به سرنخ و حرفهای نگفتهای برسی که کارگردان به جای گفتار مستقیم سعی دارد آنها را به کمک زبان تصویر به تو نشان بدهد.
پس چه آن صحنههایی که در فیلم نمایش داده میشوند و چه آنهایی که نمایش داده نشدهاند و به عمد خذف شدهاند-همگی مبین معنا و در خدمت روایت داستان هستند.
مثلا از صحنههای نمایش داده نشده در فیلم که اتفاقا مبین معنا است، نشان ندادن حتی یک سکانس از گفت و گو و روابط دوستانه مادر و دختری میان سیمین و ترمه است. این همان سیگنال مهمی است که باز هم کمکی میکند تا به پاسخ سکانس نهایی فیلم برسیم که: «بالاخره ترمه تصمیم میگیرد با کدامیک از والدینش بماند؟»
فقدان دیالوگ میان دو نفر، یعنی فقدان فصلهای مشترک در احساسات و تفکرات. دیالوگ چه زمانی رخ میدهد؟ زمانیکه آدمها میخواهند با هم ارتباط برقرار کنند. زمانیکه آدمها با هم از احساسات و تفکراتشان حرف میزنند. اما میان ترمه و سیمین به وضوح فقدان دیالوگ دیده میشود. حرفهای آنها کوتاه و گاه با حساسیت و دلرنجی است. آنها روابط صمیمانه با هم ندارند، زیاد با هم صمیمی و نزدک نیستند. برعکس ترمه و نادر که با هم: به پمپ بنزین میروند و پدرش به او راه و چاه زندگی در اجتماع را یاد میدهد، در خانه فوتبال دستی بازی میکنند، تکالیف مدرسه را با هم تمرین میکنند و پدرش به او میآموزد راستی و درستی بسیار با اهمیتتر از نمرهی مدرسه و تاییدِ کورکورانه اجتماعی است و اینکه ترمه نباید مطلقگرا و طوطیوار هرچه در مدرسه به او میآوزند را بپذیرد بلکه باید فکر کند و آنچه درست است را آموزهی زندگیاش کند.
گره افکنی تازه در روایت و شروع زنجیره دروغ های روزمره که به زودی این رفتار برای شخصیت ها به یک بحران تبدیل خواهد شد .در دقایق بیست و ششم از روایت است که گره تازهای در داستان رخ میدهد. شخصت جدیدی به روایت معرفی میشود. شوهر زن خدمتکار که قرار است جای او را برای کار در منزل نادر پر کند.
در این سکانس زن خدمتکار به نادر میگوید که به شوهرس نگفته که برای کار به خانهی آنها میآید و فقط به دروغ به او میگوید شماره نادر را از روزنامه پیدا کردهاست. همین زنی که به دلیل گناه و مسائل شرعی میخواهد کارش را رها کند. گویا دروغگویی را در آیین خود گناه نمیداند.
این یکی از جرقههای آغازین دربارهی ریزهکاریهای دروغهای روزمرهای است که تنها در شرایط بحران عمق اهمیت آنها مشخص میشود. زمانیکه زنِ خمتکار فرزندِ در شکمش را از دست دادهاست. و ماجرا به دادگاه کشیده میشود و همگی موظف میشوند حقیقت را در پیشگاه قاضی بگویند اما نکته اینجاست که هرکس بخشی از واقعیت را گفته و چون در گفتههای روزمره از دروغ استفاده کرده حالا اثبات حقانیتش کار دشواری میشود و در واقع گرهی بزرگی در زندگی این اشخاص میافتد.
کشیدن پردهها و قفل کردن درب خانه، در سطح ثانویه به معنای پنهانکاری و پوشاندن حقیقت از چشم ناشر بیننده است
از دقایق سی به بعد، روایت ضرباهنگ تندتری میگیرد. ضرباهنگ یعنی سرعت نمایش نماها، هرچه تعداد نماهایی که در طی یک سکانس نمایش داده میشوند بیشتر شود-به اصطلاح کات بیشتری وجودداشته باشد-انگار که اتفاقات با سرعت بالاتری رخ میدهند.
و از اینجا به بعد در قصه چون اتفاقی رخ میدهد که منجر به مشکلات پراسترس بعدی میشود، کم کم اضطراب و هیجان بیشتر میشود. تند شدن ضرباهنگ فیلم به القای این حسِ نگرانی و دوندگی-بین دادگاه و خانه و بازداشتگاه- کمک میکند و در واقع با منطق روایی داستان میخواند.
در این سکانس چه رخ میدهد: زن خدمتکار در میانهی روز پردهها را میکشد. و دوربین به عنوان چشم ناظر بیننده بیرون نگه داشته میشود. چشم او به حقیقت بسته میشود. در تحلیل و درک فیلم، برای نشانههای متنی مانند همین پرده، دو معنا در نظر گرفته میشود.
یکی معنای ظاهری و سطحی آن. به این ترتیب که پرده برای پوشاندن نور است. دومی معنای ثانویه(Secondary Meaning) است. آن معنای دلالتمند که از یک شی برداشت میشود و این کار تحللیگرسینما(منتقدادبی) است که آن مفهوم را کشف کند و معنای ثانویه را برای بیننده شرح بدهد.
«پرده» برای پوشاندن نور است این معنای اولیه آن. اما، اینکه در روز روشن پردهها را بکشند کاری است عجیب که باعث میشود بیننده برای لحظهای جا بخورد ، مکث کند، آن صحنه را در ذهن مرور کند و از خودش پرسش کند: «چرا باید در روز پردهها کشیده شود؟ حتما خبری هست.»
معنا و مفهوم «نور» نیز باید در دو سطح اولیه و ثانویه بررسی شود. نور در سطح اولیه برای روشن کردن محیط است. در سطح ثانویه از نور به عنوان آگاهی، حقیقت و دانش یاد میشود.
حالا که پرده + نور را کنار هم بگذاریم: به این تحلیل میرسیم: پوششی بر حقیقت کشیده شدهاست. چیزی مهم از دیدگان پنهان شدهاست. پنهانکاری اتفاق افتاده.
تحلیل فیلم جدایی نادر ازسیمین
کارگردان به عمد بیننده-دوربین- را از خانه بیرون بردهاست و پرده را بر روی او بستهاست تا مسئلهای را از چشم او پنهان کند و بیننده مجبور شود همچون قاضی دادگاه با کنار هم قرار دادن حرفها، نشانهها و اتفاقات به حقیقت پی ببرد. و تشخیص بدهد چه کسی راست میگوید و چقد فهمیدن و پیدا کردن حرف راست از میان آن همه دروغ کار دشواری است. قاضی را کلافه میکند و از یکی از مراجعین میخواهد پنجره باز کند تا مغزش که از فشار آنهمه دروغ و پنهانکاری داغ کرده بادی بخورد بلکه بتواند این کلاف پیچیده در هم را باز بکند.
دروغ مصلحتی که مسئله ساز میشود
خدمتکار به دخترش میگوید آشغالها را از خانه بیرون ببرد و نمای پلهها و جوری که دختربچه باعث کثیف شدن پلهها میشود. فیلم که جلوتر میرود وقتی خانوم همسابه به خدمتکار میگوید آب آشغالها روی پله ریخته، آن زن در دفاع از خودش خیلی سریع میگوید:
«سرم گیج رفت و روی پلهها افتادم وآشغالها از دستم افتاد.» به اطصلاح دروغ روزمره، دروغ مصلحتی که خودش را از بار مسئولیت رها کند. و وقتی دارد این دروغ را میگوید کارگردان با زیرکی نمای متوسط گرفته است تا کودک این زن را هم ببینیم که به هنگام دروغ گفتن مادرش نشر بر رفتار اوست و دارد یاد میگیرد پس در زندگی در چنین مواقعی باید چنین عمل کرد! واکنش دختربچه واقعا تامل برانگیز است، به چشم هایش نگاه کنید که چه طور بین مادرش و زن همسایه با نگرانی جا به جا میشود و بعد از گفته شدن دروغ روی زن همسایه ثابت میماند تا مطمئن شود که آن دروغ را باور کرد؟ واکنش او چیست؟
همین دروغ برای خدمتکار برایش دردسر ساز میشود و در پیشگاه پلیس که برای بررسی به خانهی نادر آمده ابهام ایجاد میکند. و حالا این زن باید ثابت کند که آن روز «الکی» گفته بود سرش گیج رفته و حرف راست چیز دیگری بوده!
خدمتکار به همسایه درباره علت کثیف بودن راه پله دروغ میگوید، دروغی که برایش دردسرساز میشود .در این سکانس خدمتکار به زن همسایه دروغ میگوید و باید به نگاه های با دقت و ظریف کودک او توجه کرد که چگونه به طور عملی دروغ گفتن را می آموزد و برعکس کارهای دیگر آن را غیراخلاقی و گناه نمیبیند بلکه به نوعی آن را راه حلی برای گریز از دردسر و مجادله میبینید.
از دروغ بی مورد زن خدمتکار که قرار بود او را از دردسر برهاند اما انگار حالا او را از چاله به چاه می اندازد.فیلمساز در سه مرحله حس نگرانی را به بیننده منتقل میکند که اتفاقی بدی در راه است .فیلمساز در سه مرحله حس نگرانی را به بیننده منتقل میکند که اتفاق بدی در راه است
فیلمساز در سه مرحله حس نگرانی را به بیننده منتقل میکند که اتفاقی بدی در راه است .در سه مرحله حس اضطراب و نگرانی به بیننده القا میشود که قرار است اتفاق بدی در داستان رخ بدهد:
۱. وقتی در دقایق سی از روایت است و دختربچه دارد با دستگاه اکسیژن پدربزرگ بازی میکند.
۲٫ وقتی پیرمرد پای برهنه به خیابان رفته و میخواهد از خیابان رد شود و هرلحظه نگرانی را به بیننده منتقل میکند که نکند اتفاقی برایش بیفتد
۳٫ که زن خدمتکار در را روی پدربزرگ قفل کرده و رفتهاست و نادر با پدرش که دستش روی تخت بسته شده مواجه میشود و نهایتا هم آن پرت کردن زن از خانه بیرون و سقط شدن بچهی خدمتکار که حادثه اصلی است و کشمکش بزرگتری برای این شخصیتها به وجود میآورد.
وقتی سیمین با نادر بحث میکند که تو آن زن را هل دادی و باعث سقط بچهاش شدی، نادر قبول نمیکند و میگوید: شاید از اینجا که بیرون رفته اتفاقی برایش افتاده باشد و در این ویدیو مسئلهای از چشم ما پنهان میماند. سیمین میگوید بچه در اثر ضربه مُرده. در این سکانس میبینیم که زن خدمتکار برای برگرداندن پدر نادر مجبور است از خیابان رد شود ما در این سکانس نگران تصادف کردن پدر نادر هستیم، اما شاید آن کسی که واقعا تصادف کرده، زن خدمتکار بودهاست؟ و شاید حقیقت همواره آن چیزی نیست که در پیش چشم ما قرار دارد و گاه آنچه از نظر پنهان است، حقیقت اصلی است که باید با کنار هم گذاشتن تکههای اتفاقات و صحبتهای دیگران به آن پی برد؟
زمان ایجاد بحران و برهم زدن تعادل زندگی شخصیت های داستان است:
تا دقایق ۳۵ از فیلم، فیلمساز به زمینهچینی،جاگزاری نشانههای متنی که بیننده بعد از اتفاق افتادن بحران باید به آنها رجوع کند و ردپای حقیقت را کشف کند و معرفی شخصیتها و مکان و زمان داستان پرداخت. الان «مکان» برای بیننده مشخص شدهاست: «تهران، زمان معاصر، قشر متوسط اجتماع.» «زمان» هم ترسیم شدهاست: «حوادث بر اساس منطق خط مستقیم زمان در دنیای واقعی پیش میروند و نمایش داده میشوند.»
پس براساس ساختار روایی فیلم و با توجه به این نشانهها و اینکه موضوع یک مسئلهی اجتماعی است و شخصیتها دچار کشمکشهای بیرونی هستند(یعنی با دنیای بیرون از ذهن خودشان درگیریهایی دارند که باید برطرفشان کنند) درمییابیم که با یک فیلم «رئالیستی» سر و کار داریم که به کالبدشکافی مسئلهای اجتماعی(خانواده و دروغ) پرداختهاست.
حالا زمان حادث شدنِ بحران است. فیلمساز شخصیتها را در معرض بحران قرار میدهد تا واکنش هر شخصیت را ببیند و همراه با بیننده به بازبینی رفتارهای اجتماعی بنشیند که به هنگام ایجاد بحران خودشان را نشان میدهند.زن خدمتکار پدر نادر را در خانه تنها گذاشته و رفته است و وقتی نادر به خانه میرسد با وضع وحشتناکی مواجه می شود، کنترل خودش را از دست میدهد و زن را از خانه بیرون میاندازد. این این آغاز ماجرا است. ماجرایی که به رو شدن دروغها و پنهانکاریها میانجامد.
وقتی میگوییم اسکار گرفتن «ایران را پر افتخار کرد»،فراموش میکنیم ۱۵۰ سال پیش خیام را فیتز جرالد به انگلیسی برگرداند
و حالا همگی باید در پیشگاه قاضی ثابت کنند که کدامیک راست میگفتهاند و با توجه به اینکه گویا همهی این شخصیتها دروغگوهای ماهری هستند تشخیص این حقیقت برای قاضی و بیننده دشوار میشود.
اما این تنها لایهی ابتدایی از متن است، لایهی عمیقتر و بحران جدیتر که ذهن را به خود مشغول میکند طرح این سوال انسانی و دغدغهی بشراست که به راستی چهطور دروغگویی درجامعه به چنین عادت مرسوم و نادیدنی تبدیل شدهاست که تنها تا وفتی بحرانی پیش بیاید متوجه عمقِ فاجعه و زشتی این رفتار میشویم.
بررسی دروغ مصلحتی(white lies) و ایجاد حساسیت در بیننده که چرا این امر کاری عادی درفرهنگ شده.زن خدمتکار اصرار دارد که از خانه نادر دزدی نکردهاست. او نگران تهمتی است که نادر به او زدهاست. و اتفاقا همین مسئله هم بهانهای میشود تا با شوهرش در شکایت کردن از نادر همراه شود.
میخواهد اعادهی حیثیت بکند و در دادگاه هم دوباره به این نکته اشاره میکند. با نمایش این حساسیت زنِ خدمتکار به اعادهی حیثیت دربارهی دزدی که مرتکب نشده و پیشتر تماس برای پرسیدن سوالات شرعی دربارهی رسیدگی به پدر نادر، تنها یک هدف دنبال میشود و آن پررنگ شدنِ موضوع دروغگویی است.
این زن که انقدر حساسیت اخلاقی و دینی دارد هم گویا به دروغ به چشم یک امر عادی و حتی نجاتدهنده نگاه میکند و برایش مهم نیست که دروغ هم امری نکوهش شده در اخلاقیات است. و نگران نیست که کسی او را به عنوان فردی دروغگو قضاوت کند یا اینطور در اجتماع شناخته شود چون از شواهد امر اینطور برمیآید که گویا دروغگویی امری اتفاقا مرسوم و ریشهای در میان مردم است و در این میان کسی که این کار را نکند اتفاقا امری دور از انتظار و نادرست انجام دادهاست. و در اجتماع جا افتادهاست که دروغ گفتن نه گناه دارد نه حیثیت و شرافت کسی را لکهدار میکند.
این امر اما در لایهای عمیقتر توجه بیننده را به مسئلهای انسانی و اجتماعی جلب میکند. اینکه چهطور شدهاست که «دروغ» چه دروغ واقعی چه دروغ مصلحتی(white lies) تا به این حد در اجتماع به امری مرسوم و حتی میشود گفت یک فرهنگ بدل گشتهاست و در میان اشخاص پذیرفته شدهاست. تاجاییکه حتی اگر با این صفت شناخته شوند برای آنها بیحیثیتی و به همراه ندارد(نگرانی که دربارهی مثلا دزدی کردن وجود دارد).
حتی میبینیم در شرایطی همین دروغگویی به ابزاری کمکی برای راه نجات و رهایی از گرفتاری تبدیل میشود. تنها در شرایطی بحرانی است که معلوم میشود همین دروغگفتن جزئی میتواند تا حد یک «جرم» انسان را گرفتار بکند و پای او را به دادگاه و بازداشتگاه بکشاند.
و در بیشتر سکانسهای این فیلم، از جمله همین سکانس،قاب بندی نمای سه چهارم یا همان نمای متوسط(Medium shot) است. اصغرفرهادی از آغاز به جهت توجهی که به حضور کودکان در داستان به عنوان ناظر دارد(قاب بندی متوسط همواره نظارت کودکان بر دعواها و گفت و گوهای بزرگترها را به بیننده نشان میدهد.
آنها دور و در قاب پشتی ایستادهاند اما هوشیارانه ناظر هستند) و نیز اینکه میخواهد یک داستان #رئالیسم و به دور از قضاوت از پیش تعیین شده به نمایش بگذارد، از انتخاب نماهای نزدیک که حس همدلی بیشتری را در مخاطب تشدید میکند میپرهیزد. تا بیننده همهی اشخاص در قصه را با یک دید بنگرد و سعی کند همچون آن قاضی در سکانس آغازین قضاوتی تا حد امکان منصفانه و برابر درباره شخصیتها داشته باشد.
چرا ترمه که دید مادرش از اتاق پشتی پول برداشت، اما وقتی نادر به زن خدمتکار تهمت دزدی زد، چیزی نگفت؟
چرا ترمه که دید مادرش از اتاق پشتی پول برداشت، اما وقتی نادر به زن خدمتکار تهمت دزدی زد، چیزی نگفت؟
در دو سکانس از ترمه رفتاری دیده میشود که شک میکنیم آیا او هم یادگرفته مانند بزرگترها دروغ بگوید یا اینکه واقعا به قول نادر خودش انقدر مشکلات و دغدغه دارد که از کنار اتفاقاتی که به چشم میبینید به راحتی میگذرد و در حافظهاش نمیماند.
مثلا: در دقایق آغازین از فیلم در اصل این سیمین است که به «اتاق پشتی» رفته و از داخل کمد پول برداشتهاست.
نخست یک کلوزآپ از کیف پول سیمین داریم. کلوزآپ مثل خط قرمز کشیدن زیر واژگان در متن است. بیننده را مجاب میکند به این جزییات توجه بیشتری نشان دهد. نزدیک شدن به چیزی یعنی دقت کردن بیشتر به آن موضوع یا شخص.
فیلمساز با تاکید به این نکته که به کیف پول سیمین و جریان بعد از آن توجه کنید، نگاه بیننده را به سمتِ نشانههای متنی هدایت میکند. دوربین همراه با نگاهِ ترمه، سیمین را دنبال میکند تا بیننده ببینید که سیمین به اتاق پشتی رفت، پولها را از داخل کمد برداشت و برای تاکید مجدد و ظریفی که در ذوق نزند و تابلو نباشد دومرتبه انها را شمارش کرد و در تمام این مدت ترمه دارد او را نگاه میکند.
پس ترمه میداند که مادرش پولها را برداشته نه آن خانوم خدمتکار، ولی چرا وقتی پدرش به آن زن خدمتکار تهمت میزند، ترمه چیزی نمیگوید؟ شاید به این خاطر که:
۱ .اصلا در حافظهاش نماندهاست چون آن لحظه به دلیل رفتن مادرش از خانه گیج و ناراحت است و اصلا حواسش سر جایش نیست.
۲٫براساس الگویی که از پدر و مادر و اطرافیان دیدهاست، دریافته که راهِ نجات: خود را به ندیدن زدن(انکارواقعیت) و دروغ گفتن است.
ترمه حقایق را می بیند، اما انتخاب میکند درروغ بگوید.در این سکانس بازهم ترمه شاهد حقیقتی است اما چیزی از آن به زبان نمیآورد. پدرش زن خدمتکار را از خانه بیرون پرت میکند و او شاهد ماجرا است. او در را بازمیکند و میبینید که آن زن دارد از روی پلهها بلند میشود. پس در صحنهای که نادر اصرار دارد وضعیت پرت کردن راضیه خانوم را توجیه کند نمایش مسخرهای دارد اتفاق میافتد! چون ترمه که واقعیت را میداند. اما مسئله مهمتر از اینها است.
ترمه سعی دارد بازهم با انکار واقعیت پدرش را در ذهن خود مصلح جلوه دهد. چون این پدری بود که تا همین دیروز در آموزش به او میگفت که کار نادرست نادرست است حالا هرکسی که میخواهد آن را بگوید. ترمه دچار تناقض شدهاست و با چهرهی جدیدی از پدرش مواجه شدهاست و این دقیقا در سنین ۱۱ سالگی ترمه دارد رخ میدهد.
زمانیکه دارد دوران بلوغ و گذر از دوران کودکی به بزرگسالی را تجربه میکند. و با این حقیقت مواجه میشود که پدر و مادر نیز مانند همهی آدمهای دیگر اشتباه میکنند، دروغ میگویند، قانونشکنی میکنند و خلاصه اینکه آنها هم مصلح نیستند. و حالا که دارد به توضیحات پرشورِ پدرش دربارهی هُل دادن زن خدمتکار گوش میدهد،دارد آخرین تلاشهایش را میکند تا از فروریختن این دیوارِ باورهایش جلوگیری کند. اما موفق نمیشود. و نقطهی اوج داستان(Climax) وقتی است که ترمه در پیشگاه قاضی حاضر میشود و انتخاب میکند تا مثل بقیه دروغ بگوید.
نادر میگوید:«میدونستم حامله است،اما تو اون لحظه نمیدونستم.»
“فروریختن دیوار باورهای ترمه درباره پدرش”
در جمعبندی نشان میدهد چرا ترمه نهایتا در پیشگاه قاضی دروغ میگوید. پدرش حقیقت را برای او روشن میکند و تمام واقعیت و شرایط را به او میگوید. حالا تصمیم با ترمه است که چه کار کند، آیا پای اخلاقیات بایستد و پدرش به خاطر یک لحظه ندانم کاری به زندان بیفتد، یا اینکه برای آرامش خودش و پدربزرگ و پدرش دروغ بگوید؟
نادر در سرتاسر فیلم رابطهی دوستانه و پدرانه با ترمه برقرار میکند. او را انسان بالغی درنظر میگیرد که قدرت استدلال و تصمیمگیری دارد، حقیقیت و شرایط را به او توضیح میدهد و تصمیم نهایی را به عهدهی ترمه میگذارد. دقیقا کاری که #کارگردان با بینندهاش میکند. تا با در نظر گرفتن نمامی شواهد و شنیدن هر دو طرف ماجرا تصمیم بگیرد و با خودش فکر کند اگر او در این شرایط به جای نادر یا ترمه یا آن زن خدمتکار و شوهرش بود، چه کار میکرد؟
بیشتر بخوانید: قانون،کودک،ورود عنصر بیرونی و لوکیشن موتیفهای تکرارشونده«اصغر فرهادی»مولف
نادر به ترمه میگوید دیگران مهم نیستند و مهم این است ترمه او را باور داشته باشد. اما گاهی انگار این منجلاب زنجیرهوار دروغ حتی نادر را هم در خود میکشد و راه گریزی برای او باقی نمیگذارد. با این حال تا لحظهی آخر دست از مبارزه نمیکشد تا در این اجتماع پرآشوب و مریض به بیماری دروغ، خانوادهاش را سلامت نگه دارد و دست کم چیزی که حقش است بدست بیاورد.
شاکی اصلی این دادگاه باید بچه های معصومی باشند که با فرهنگ نادرست دروغگویی کارشان نهایت به دادگاه میکشد
در سکانسی که از راهروی دادگاه اتفاق میافتد، نماینزدیک یا همان کلوزآپهایی از چهرهی بچههای دو خانواده طرفین دعوا است. ابتدا نمایی از سمیه داریم که به زنجیرهای پای یک متهم برش(کات) میخورد. این نما از آن چهت مهم است که تصویری از معصومیت این کودک در تضاد با آن جرم و جنایت فردِ متهم را به تصویر میکشد.
اهمیت دیگر آن در لایهی عمیقتر به این است و اتفاق اصلی دارد بیرون از آن اتاق دادگاه میافتد. یعنی ریشه و منبع اصلی چیزی که آدمها را نهایتا به آن اتاق دادرسی میکشاند.
به این ترتیب: درحالیکه بزرگترها در اتاق دادگاه سرِ راست و دروغ با هم چانه میزنند، مسئلهی مهمتر که همین معصومیت بچهها است را فراموش کردهاندکه با رفتارشان در واقع دارند به آنها آسیب میزنند و چه بسا بتوان گفت شاکی اصلی نه آن طرفین بلکه این بچهها باید باشند که در اجتماعِ دروغگوپَرور آخر و عاقبتشان ختم به دادگاه و زندان میشود. فیلمساز با آگاهی برای برجستهتر کردن این موضوع یک لباس راهراه که بازآفرینی تصویری از زندان است به تنِ این کودک کردهاست.
▪️اگر به #قاببندی که از سمیه(فرزند آن زن خدمتکار) و آن سرباز گرفته شدهاست دقت شود. دقیقا انگار او هم متهمی است که دستهایش در دست آن سرباز بسته شدهاست. آیینهای که در برابر آن مرد متهم با پاهای زنجیر شده که در روبهروی آن کودک دیده میشود.
قاب بندی نمادین از عاقبت فرهنگ دروغگویی که کودک در آن تربیت میشود و او را به سمت جرم و دادگاه و زندان میکشاند
وقت آزمون پس دادن ترمه است، که ببینیم او هم مانند بزرگترها چقدر در دروغ گفتن مسلط و ماهر شده است.در این سکانس است که حالا نوبت آزمون ِ ترمه است، با تمامی تعالیمی که تا کنون از خانواده و اجتماع یادگرفتهاست، که آیا باید پای حرف درست و صداقت بایستد یا باید به دلایلی شخصی با دروغ خودش را نجات بدهد.
و نادر چه هوشمندانه با سکوت ِبه جای خودش تصمیمگیری را به طور کامل به عهدهی ترمه گذاشت و در پاسخ ترمه که پرسید چه میخواهند بپرسند چیزی به او نگفت تا ترمه خودش تصمیم بگیرد چه راهی را انتخاب کند. البته تصمیمی که گویا در ظاهر یک امر به اختیار است اما در باطن ترمه از روی ناچاری آن پاسخ را میدهد تا فقط طبق گفتهی پدرش، پدر را از محکومیت نجات بدهد.