برای جامعه سینما :یاسر نوروزی/جملات اخیر بهروز افخمی درباره صادق هدایت واقعا عجیب و پر از تناقض است: «مسأله تمایلات همجنسخواهانه یا همجنسگرایانه صادق هدایت مطلبی است که اگر ما درباره صادق هدایت بدانیم، ممکن است نگاهمان به داستانهایش تغییر بکند. یا اینکه چرا در تمام آثار هدایت زنان یا نفرتانگیز هستند یا رقتانگیز و یا اثیری هستند؟ یک موجود خیالی مثل اینکه فقط در خوابها وجود دارد و در عالم واقعیت نمیتواند باشد… این جنبه همجنسخواهی منفعل که در صادق هدایت بوده، نه تنها باعث نفرت از زن میشود بلکه باعث تصور زنی میشود که فقط در خیال وجود دارد و بینقص است… جهانی که هدایت میسازد، جهانی نفرتانگیز، رقتانگیز، آلوده و مهاجم است.»
اول. بر اساس کدام سند و مدرک صحبت میکنید؟ هیچ کدام از پژوهشگران چنین چیزی را تأیید نکردهاند. بعضی از افراد موسوم به جریان روشنفکری شاید نانبهنرخروزخور بوده و باشند اما انسانهای آزادهای هم بین آنها بوده و هست. هیچکدام چنین چیزی ننوشتهاند و اگر نوشتهاند، سندی قطعی برای آن ندارند. به قول سعدی «دلایل قوی باید و معنوی / نه رگهای گردن به حجت، قوی».
دوم. اینکه ما بر اساس فضای موجود در آثار هدایت حدس بزنیم همجنسگرا بوده، مثل این است که با مطالعه آثار آگاتا کریستی بگوییم عجب جنایتکار قهاری بوده و ببین چه قتلهایی مرتکب شده که توانسته آثار جنایی ماندگاری خلق کند. یا بگوییم چون شما فیلم «شوکران» را ساختهاید، پس مدل رفتاری کاراکتر خودتان را هم زندگی کردهاید و فردی خیانتکار هستید. طبیعتا این نوع قیاسها نه عقلانی است و نه اصلا شأنیت بحث دارد.
سوم. بنده هدایتِ رسانههای قدرتمند دنیا در جهت حمایت از آثار ضعیف و گاهی حتا سخیف همجنسگرایانه را قبول دارم. در مواردی هم مقالاتی درباره اینکه چرا نظام جهانیسازی به جهت کاهش جمعیت میخواهد انسان را به این سمت سوق بدهد خواندهام. همینطور با بعضی روانپزشکان درباره این مفهوم صحبت کردهام. اگر اختلالات ژنتیکی باشد، چطور میتوانیم یک فرد همجنسگرا را بابت آنچه در آن دخیل نبوده، مؤاخذه کنیم؟ البته میدانم بخش زیادی از این جریان صرفا موجسواری عام و خاص زیر سلطه رسانه است و بعضی از این افراد بیمارند. اما گذشته از تمام اینها اصلا فرض کنیم هدایت همجنسگرا بوده و خودش هم چنین راهی را انتخاب کرده؛ به خودش مربوط است نه ما. درباره انسانهای دیگر هم به همین شکل است. سر در زندگی دیگران فرو کردن نه شرافتمندانه است و نه مؤمنانه.
چهارم. اینکه نویسندهای همجنسگرا باشد، دلیل بر این است که نویسنده خوبی نیست؟! مثل این است که بگوییم چون منوچهری، مداح دربار بوده و کل زندگیاش را به عیش و نوش گذرانده، شاعر بدی بوده! درحالیکه یکی از بزرگترین شاعران کلاسیک ادبیات فارسی است.
پنجم. سوا کردن یک نویسنده یا هنرمند از بطن تاریخی که در آن میزیسته و قضاوت او در شرایط موجود، از آن مغالطههایی است که متأسفانه گاهی دچارش میشویم. به فرض که هدایت حتا زنگریز یا زنستیز هم بوده باشد، باید به بافت فرهنگی دوران خودش مراجعه کرد. رجوع کنید به کتاب «عرفان و رندی در شعر حافظ». داریوش آشوری در این کتاب بحث فوقالعادهای دارد درباره کسانی که هنرمند را از بافت زیستی و روانی عصرشان جدا میکنند، ناگهان به دوران معاصر میآورند و میخواهند آثارش را بررسی کنند. همچنین رجوع کنید به مقدمه کتاب «زبان رمزی افسانهها» نوشته م. لوفلر دلاشو ترجمه جلال ستاری که بحثی عالی درباره مقایسه انسانها در ادوار مختلف دارد و آن را امکانناپذیر میداند. دقیقا مثل کسانی که فردوسی را زنستیز میدانند، بدون اینکه به پیشینه تاریخی و پیشینه اساطیری سرودههایش را که ریشه در تاریخی چندین هزار ساله دارد، توجه کنند.
ششم. ساختن یک جهان سیاه جزو نقاط منفی یک نویسنده است؟ ممکن است نویسندهای تمام آثارش مأیوسکننده، ناامیدانه و لجنزاری از تعفن انسانی باشد. ممکن است آینهای پیش روی جامعه عصر خویش گذاشته باشد. ممکن است آینهای روبهروی انسانی که در خود نمینگرد، گرفته باشد. اینها آیا دلایلی برای رد یک نویسنده است؟ متن ادبی یک موجود بسته نیست که صرفا بر اساس فضای آن قادر به قضاوتش باشیم. حتا اگر به دنبال فحوای کلامایم، گاهی باید به ضد تماشا کنیم تا از اینسوی دایره، زوایای عجیب یک شاهکار ادبی را ببینیم. آخرین اثری که در این باره خواندم کتاب «باشگاه مشتزنی» چاک پالانیک بود؛ نویسندهای که گاهی حتا هرزهنگاری میکند اما عجب حقایقی را در تیرگی فضایی که ساخته روشن میکند؛ حقیقت انسانی که به خود نمیاندیشد و مگر به قول سقراط بزرگ یک زندگی نااندیشیده، بیارزش نیست؟
نکته آخر: باعث افتخارم بود که زمانی در نقش صادق هدایت گریم شدم و جلوی دوربین رفتم. هدایت انسانی بود بسیار جلوتر از زمانی که میزیست. آگاهی او در آن زمان مثالزدنی است. از سواد و دانش نمیگویم که مقولهای جداست. از آگاهی حرف میزنم. انسانی که توانسته به مراحلی از شناخت انسان برسد، به شناخت جهان برسد، توانسته آن را پوچ ببیند و در نهایت بدون گرفتاری در مدهای زمانه خودش، همه را کنار بگذارد. من برای بعضی ملحدان واقعی (نه سوسولآتهئیستهای فعلی) احترام زیادی قائلم؛ آنها که لااقل دویدند و به مقصد نرسیدند نه مذهبیهایی که برای خداوند تعیین تکلیف کرده و میکنند. آقای افخمی، ضمن احترام به سلائق ادبی و هنری همدیگر، مراقب باشیم دچار چه مغالطههایی میشویم والا میرسیم به وضعیت فعلی بحران مهیب اجتماعی که میبینیم: سنگ روی سنگ بند نیست.
در پایان من فقط همین چند جمله از صادق هدایت را مثال میآورم تا ببینیم با چه نویسنده آگاهی مواجه هستیم:
«از تپه فرود آمده و در سایه درختی غذایی را که از شهر آورده بودیم به همراهی سرایدار و سورچی خوردیم و ساعت سه بعدازظهر به اصفهان برگشتیم. سورچی در راه پرسید: “آقایان، واقعاً درست است که ایرانیان، آتشپرست بودهاند؟” هدایت جواب داد: “داستان آتشپرستیِ ایرانیان یکی از افسانههای ساخته و پرداخته خلفای بنیامیه و بنیعباس است، مگرنه به شهادتِ سنگنوشتهها، مورخینِ سایر بلاد و کتابهای مقدسِ زردشتیان که از تاراج باقی مانده، هنگامی که اقوام سامی از یهودی و عرب و غیره، بیدین و بتپرست بودند، ایرانیان، یکتاپرست و پیروِ یزدانِ بیهمتا بودند. آتشی که در معابد زردشتیان میسوخت، علامتِ روشنایی و پاکیزگی و راهنمای مسافرانِ گمگشته بود.» (کتاب «اصفهان، نصف جهان»، با مقدمه محمد بهارلو، نشر چشمه)