جامعه سینما :فیلم کامنت به نقل از ۷ فاز/ اکتبر سال پیش در موزه فرهنگستان تصاویر متحرک به عنوان بخشی از برنامه کاراکترهای شمایلی مجموعه های کمدی، جری لوئیس و مارتین اسکورسیزی در ملاقات با یکدیگر درباره ذهن کارگردانان بزرگ صحبت کردند. در زیر چکیدهای از این گفت و گو را خواهید خواند:
مارتین اسکورسیزی: وقتی به کمدی فکر میکنم نامهای افسانهای زیادی به ذهنم میرسد. البته، یکی از آنها امشب اینجاست. نیازی به معرفی او نیست، به هر حال من معرفیاش میکنم. اولین بار او را در فیلمهای اواخر دهه ۴۰ دیدم. آن زمان یک شریک داشت، و با گذشت سالها ما هم او را بهتر و بهتر شناختیم. و او هرکاری میکرد، از استیج به تلویزیون و سینما. او و شریک بزرگاش با فیلمسازی بزرگ به اسم فرانک تاشلین کار کردند. او خودش شروع به فیلم ساختن کرد و به عنوان یک کارگردان پیشگام بود. او نویسنده کتابی تعیینکننده درباره فیلمسازی و تکنیک سینمایی است، و اولین فیلمسازی که از سیستم ویدئو اسیست استفاده کرد، تکنولوژی که همه ما حالا از آن استفاده میکنیم و تضمینشدهاش میدانیم. ما همیشه از سینمای مستقل حرف میزنیم، او واقعا یک هنرمند مستقل است، یک فیلمساز مستقل واقعی، و همین هم میماند.
وقتی «سلطان کمدی» را ساختم، باید درباره یکی از بازیگران تصمیم میگرفتم. گفتم “چه کسی میتواند تجسم هنر نمایشی باشد؟” بعد گفتم “چه کسی در همه جنبههای کسب و کار نمایش مشهور است؟ چه کسی همه چیز را تجربه کرده؟” استند-آپ، اجراهای روی صحنه، گروههای کمدی، آهنگسازی، اجرا در لاسوگاس و کلاب کوپا نیویورک، فیلمسازی بدعتگذار و پیشگام، اجراکننده تلویزیونی، مهمان تاک-شوها، میزبان تاک-شوها، یک هنرمند واقعی و مرد رنسانسی سرگرمی، سینما، کمدی؛ شاه واقعی کمدی، جری لوئیس.
اسکورسیزی: اولین فیلمی که دیدی و تحت تاثیر آن قرار گرفتی چه بود؟
جری لوئیس: هر فیلمسازی، همین طور که من میدانم و تو هم میدانی، با یک فیلم برای اولین بار بهت و شگفتی را تجربه میکند. برای من «ناخداهای دلیر» بود- اسپنسر تریسی، ملوین داگلاس، لیونل بریمور، میکی رونی، جان کارادین…
اسکورسیزی: فیلم خارقالعادهای است. نسخه ۳۵ میلیمتری آن را بر روی پرده بزرگ به دخترم نشان دادم… بازیگرانی که بر تو تاثیر گذاشتند چطور؟ فیلمسازان، کارگردانان، بازیگران…
لوئیس: اوایل شنیده بودم که کارول رید کارگردان بزرگی است و مطمئن شدم که تمام کارهایش را ببینم. اما وقتی به شکوه در سینما فکر میکنم باید از بیلی وایلدر در رأس آن یاد کنم. کار نویسندگی او با آی.ای.ال دایموند خیرهکننده بود… چیزی نیست که در ناخداهای دلیر اشتباه انجام شده باشد. جادوی خالص، اجرای اسپنسر تریسی باعث میشود به این پی ببرید که چرا یک بازیگر نیستید. چیزی که از تریسی یاد گرفتم این بود که او اوقات خوبی را حین کار سپری میکرد.. این را از اجرای او فهمیدم، و میدانستم که باید جایی باشم که اوقات خوبی را سپری کنم.
اسکورسیزی: دقیقا، دقیقا.
لوئیس: چون به یاد ندارم یکبار در مقابل دوربین آزردهخاطر یا بیقرار بوده باشم. به محض شروع فیلمبرداری، جادویی که از دوربین میآمد به قلب من میرسید، و من عاشق چیزهایی میشدم که به قدری بد بودند که همه چیز مضحک میشد، اما از آن هم یاد گرفتم. بعد فهمیدم که کارگردان نقش بسیار مهمی در آن دارد و عاشقاش شدم. اما بعد فیلمهای جدی را تماشا کردم. هرگز بخاطر خودم کمدی تماشا نمیکردم، به عنوان یک تماشاگر کمدی میدیدم، اما هرگز بخاطر “جری” این کار را نمیکردم.
کارگردانانی که تحسینشان میکردم همانهایی بودند که ۲۵، ۳۰ سال پیش آنها را میپرستیدم. جرج روی هیل توجه من را به سرعت به خود جلب کرد، میتوانم تا صبح درباره آن بگویم و این جالب نیست. سه روز اولی که در پارامونت بودم، آنها نتوانستند من را پیدا کنند. در اتاق تدوین بودم، در اتاق دوربین بودم، میان کمدها بودم، میان ماکتها. همه جا میرفتم. همه چیز را درباره کسانی که آنجا کار میکردند فهمیدم. تدوینگرها، عالی! آرچی مرشک در حال تدوین چیزی بود، و من نیم ساعت با او بودم و چیزهای خوبی یاد میگرفتم. اما کاری که من با دوربین میکردم با آنها متفاوت بود و نیازی نبود از آن تقلید کنم. احتیاج داشتم که بعد خودم را برآمده از حس شخصیام به چیزی که درصدد انجام آن بودم اضافه کنم…
اسکورسیزی: و گفتی که با استنلی کوبریک هم در اتاق تدوین بودهای؟
لوئیس: همینطورست، در حال تدوین ۲۰۰۱ بود. در لندن بودیم و او در اتاق راه میرفت و از من میپرسید “چطور یک جوک مینویسی؟” میگفتم “چطور آن را مینویسم؟” او میگفت: “من هیچوقت این کار را نمیکنم چون بلد نیستم.” من گفتم: “خب کار تو ظاهرا خرجت را میدهد پس دقیقا مشکلات کجاست؟” واقعا میخواست بداند این شوخی بصری چطور کار میکند، چطور شروع میشود. سخت است که به گذشته نگاه کنید و به یاد بیاورید که چطور آن را انجام میدادید. تو استنلی را میشناختی، مگر نه؟
اسکورسیزی: نه، فقط یک یا دوبار از پشت تلفن، همین.
لوئیس: خب، کاری که میتوانی بکنی این است که سری به خانوادهاش بزنی و از آنها بپرسی خل و چل خانه کیست، اگر او را نشانات دادند شک نکن که کوبریک است.. اما روزهای خوبی با هم داشتیم…
اسکورسیزی: آیا یک تم اساسی –که ابزار انتقال آن شوخطبعی باشد- در کارهای سینمایی تو وجود دارد؟ چیزی که تو را به خلق این چیزها میرساند؟
لوئیس: میدانی، خیلی فرق دارد. گفت و گو با یک کارگردان دیگر خیلی سخت است چون او همه چیزهایی که میدانید را از تو میدزدد! اما لذت اصلی برای من، پس از اتمام نوشتن، ورود به مرحله عملی است. شما به چیزی که بیشتر از همه راضیات میکند نگاه میکنید، و من از همه آن لذت میبرم، از چیدمان صحنه تا بازیگران، حرکت، جای دوربینها، شلوغی… اینکه زمانبندی کارت را به دست دیگری بسپارید دشوار است. عاشق این هستم که به اسکورسیزی نگاه میکنم و اینها را میگویم، او همه را میداند! دنیای کاری که ما میکنیم بی حد و اندازه غولآساست، و زمانی که شما یک صحنه کوچک را برای فیلمبرداری دارید، اما خط داستانی اصلی در آن نهفته است، باید از آن محافظت کنید. شما با سختگیری با بازیگرها کار میکنید، میگذارید با نقش احساس راحتی داشته باشند، و سپس بنای اصلی را بسازند. پس از اتمام دیالوگها صحنه را در اختیار دارید. وقتی دیگران کار در سینما را آغاز میکنند متوجه میشوند که کارگردان، دکتر، برادر، پدر، رفیق و هموطن است و شما هروفت مشکلی دارید سراغ کارگردان را میگیرید. همانطور که هر بازیگر خوبی میداند، او برای شما آنجاست تا چیزی را که میخواهد در شما پیدا کند، و اگر هنوز منظور خود را شفاف بیان کرده دوباره از او بپرسید… من در کتابام، فیلمساز کامل، اعتراف کردهام که هرچه را میدانم از هیچکاک گرفتم و چندتا دیگر از آن مردهای چاق.
اسکورسیزی: اولین فیلمی که کارگردانی کردی «پادوی هتل» بود، فیلمی که از لحاظ قاببندی تنشآمیز برپا شده. تو آن را کارگردانی، تهیهکنندگی، نویسندگی کردی و در آن بازی هم میکنی. به شکلی این مثل دیکشنری مجازی تفکر بصری است. و تا امروز، دعوای دائمی بین ادبیات در سینما، در دیالوگنویسی و داستان و کیفیت بصری فیلم وجود دارد. تو تمام مسیر را با تمرکز بر جنبههای بصری در «پادوی هتل» طی کردی، حتی در آن از پانتومیم هم استفاده کردی! میتوانیم کمی درباره این رویکرد صحبت کنیم، یا اینکه چقدر خالص و واقعی است؟
لوئیس: نمایش بدون گفت و گو برای من بسیار مهم بود چراکه لازم نبود کلمات به خاطر سپرده شوند. برای من مهم بود چون این همیشه در کف کمدی قرار داشت. و حین انجام آن باید با ذهن باز فکر میکردید. نمیتوانید سر راه صحنه قرار بگیرید یا بخشی از آن باشید. باید به عنوان یک فرد اینجا باشید و متکلمالوحده، کاری که باید را انجام دهید. حالا شما گروه بازیگری را وارد میکنید و لباس به تنشان میکنید و روی آن کار میکنید و این باید بامزه و سرگرمکننده از آب دربیاید. گاهی اوقات “جری” برای من مشکلساز میشود. وقتی بیش از اندازه مضطرب میشود دهن من را سرویس میکند و من سر عوامل فیلم فریاد میکشم، وقت چایی! قهوه بیاورید یا فلان کار را کنید، چون من باید یک مکالمهای با ستاره فیلم داشته باشم! به آینه نگاه میکردم و از خودم میپرسیدم “میخواهی این کار را بکنی یا برنامه دیگری داری؟”
اسکورسیزی: عالیست. اما حقیقت دارد، باید خودتان تولید کنید و حواست به رفتار فیزیکی بقیه بازیگران باشد. باید آن را هم کنترل کنید. پس مثلا زمانی که گروه بازیگران فیلم را با کتلین فریمن، بادی لستر و همه اینها پر میکنید چطور تشخیص میدهید که آنها واقعا مناسب فیلم تو هستند؟
لوئیس: میخواستم بادی نقش یک گانگستر را بازی کند، پس زخمی را از بالا تا پایین صورت او کار گذاشتم. لحظهای که به او نگاه میکنید میدانید که آدم بدی است. وقتی کار گریم را انجام میدهید این یک چیز است، اما بعد باید با بازیگر روی آن کار کنید. و زمانی که بازیگر واقعا متوجه حرف تو نمیشود، در این شرایط ویدئو اسیست بارها به کمک من آمده است. او را سروقت دستگاه میبرم و میپرسم بگذار بدانم آیا واقعا میخواهی این را ضبط کنم یا نه، و بعد صحنه را برای او بازی میکنم و میفهمیم بدن او همه جای صحنه پخش و پلا شده. او تماشا میکند و میگوید من هیچوقت اینطور نمیایستم، چرا این کار را میکنم؟ و من میگویم چون فراموش میکنی بدن به خودی خود تقریبا همه چیز را میگوید. به تو نیازی ندارد،اما ممنون میشوم که بگذاری با وجود تو خودش هم بداند از چه حرف میزند.
اسکورسیزی: و علاوه بر بادی، همکاری با چه کس دیگری به نظرت غیرقابلاجتناب میآمد؟
لوئیس: خب من هرگز نمیتوانستم بدون کتی فریدمن یک فیلم بسازم.
اسکورسیزی: اوه، او فوقالعاده بود.
لوئیس: من یک صحنه هفت صفحهای نوشتم تا آن را با صحنهای که روز بعد فیلمبرداری میکردیم تعویض کنم. آن را شش صبح آماده کردم و پرینت آن را به دست عوامل فیلم رساندم، و به کتلین گفتم: “هرچه هفته پیش یاد گرفتی را فراموش کن، چون این کاری است که انجام خواهیم داد.” هفت صفحه را به او دادم، و او آنها را بهتر از من میدانست! آن را در یک برداشت اجرا کرد. او اینطوری بود. عاشق این هستم که مردم میپرسند آیا حقیقت دارد که تو با همه زنهای نقش اصلی فیلمهایت رابطه داشتهای؟ من میگویم تو فکر میکنی حقیقت دارد؟ من با اگنس مورهد کار کردم.
اسکورسیزی: چطور تصمیم به ساخت سیستم ویدئو اسیست گرفتی؟
لوئیس: نمیخواستم از کسی درباره آن سوال کنم، این برخلاف ذات من بود. خدایا، اگر خودم ندانم چطور این کار را انجام دهم چرا باید از یک نفر دیگر بپرسم؟ بنابراین به توکیو سفر کردم و با خانواده موریتا ملاقات کردم، از پایهگذاران سونی. پسر موریتا چهار ماه با من بود و بر روی این سیستم کار میکرد. اولین بار در «پادوی هتل» از آن استفاده کردم. مارتی، تو این را به خوبی من میدانی، بسیاری از کارگردانان نمیخواهند از آن استفاده کنند چون تو نحوه کار آنها را میبینی. گاهی اوقات آنها مشغول کار هستند و نمیخواهند تو بدانی کارشان چقدر ناعالی است.
اسکورسیزی: و همه هم آن را میبینند.
لوئیس: بنابراین این به خوبی از آنها محافظت میکند. آنها نمیتوانند ویدئو اسیست را خر کنند چراکه همه چیز را به شما میگوید. زیبایی آن در این بود که شما میتوانستید صدها بار درباره تقسیم وزن بازیگر روی پاهایش به او بگویید. اگر فقط روی پای راست خود میایستاد به او میگفتم که دقیقا کجا بایستد، ۵۰ درصد وزن خود را اینجا بگذارد و ۵۰ درصد دیگر را آنجا و دیالوگش را بگوید. ویدئو اسیست را مقابل بازیگر میگذارید و او کارش را بینقص انجام میدهد. فهمیدم که این یک ابزار شگفتانگیزی است.
اسکورسیزی: بله. فکر میکردم اولین باری که از این سیستم استفاده کردم، دو اینچی و سیاه و سفید آن در «سلطان کمدی» بود. اولین بار همان موقع بود، سال ۱۹۸۱!
لوئیس: دو اینچ.
اسکورسیزی: درسته، و همین. خب، با نویسندگان چطور کار میکنید؟ کار با آنها باید در یک موقعیت فردی قرارشان دهد که بهترینهای خود را رو کنند.آیا به کار در تلویزیون یا روی صحنه شباهت دارد؟
لوئیس: تقریبا. اما گاهی اوقات نویسندگانی را دارید که کار شما را انجام نمیدهند، متریالهایی را وارد کار میکنند که مال یک فیلم دیگر است! این دیگر چه کوفتی است؟ باید حواستان بسیار جمع باشد، اگر ایده شما را بگیرند آن وقت آن را در ذهن خودشان بسط میدهند. نوشتن همیشه برای من لذتبخش بوده است، وقتی بتوانم به تنهایی آن را انجام دهم. و خودت میدانی این چیست، مارتی: گاهی اوقات مینشینید و انگشتهایت هیچ کاری انجام نمیدهند و تو همینطور سر جایت نشستهای. عالیه، کاغذ سفید فقط به تو خیره میشود.
اسکورسیزی: آیا مسئولیت نوشتن فیلمنامهای تا به حال به تو سپرده شده؟
لوئیس: سلطان کمدی!
اسکورسیزی: درسته، اما آن به عنوان بازیگر بود. به غیر از یک صحنه که جری آن را برای من کارگردانی کرد، همان صحنه زن در خیابان. یادت هست؟ تماشای آن خارقالعاده بود؛ شکلی که او در زمانبندی اجرا با بازیگر کار میکرد. مردم دوربینهای ما را نمیدیدند، من مخفی شده بودم و کار تو را مشاهده میکردم.
لوئیس: میدانستم جای من امن است چون او کتاب «فیلمساز کامل» را همیشه روی میز همراه خودش داشت.
اسکورسیزی: درباره موسیقی در فیلمهای تو هم این فکر را میکنم. میدانید که همیشه چه میگویند، اینکه شهر خودش یک کاراکتر است. آن یک کاراکتر دیگر است و موسیقی هم کاراکتر دیگری است. این واقعا در فیلمهای او دیده میشود. کارهای روتین زیادی با موسیقی کردهای، اما چیزی که من به خاطر دارم در «محبوب زنها» است که تاثیر زیادی روی من گذاشت. آن خانه که اتاقهای مشبک دارد. میدانید، در «دار و دسته نیویورکی»، کارخانه آبجوسازی قدیمی در ابتدای فیلم هم به فیلم تو شباهت دارد، با این تفاوت که در این فیلم کارهای بسیار متفاوتی در اتاقها انجام میشود.
لوئیس: طراحی صحنه ۸۹۵ هزار دلار برای من خرج داشت. آن موقع اواسط دهه ۶۰ بود. بازیگران خارقالعادهای داشتم، اجراکنندگان عالی که پس از آن راهشان به کمدی باز نشد. آنها یک انرژی ناتمام به کمدی آوردند. کار با یک کمدین باید برای یک بازیگر دشوار باشد. چیزی که باید به یاد داشته باشید این است: بازیگر فکر میکند شما خدا هستید، همه قدرت در دست شماست. و این همان تفکری است که باید داشته باشند، چرا که در این صورت فقط به حرف کارگردان توجه میکنند. آنها با دقت گوش میدهند. من با بازیگران زیادی کار کردم که گوششنوا نداشتند. من به آن بازیگر میگفتم “میدانم هیچ وقت فکر نکردی یک روز در حضور یک سوپریهودی اجرا کنی، اما سعی کن تمرکز داشته باشی.
اسکورسیزی: اما تا به حال درموقعیتی بودی که یک بازیگر چیزی را به فیلم عرضه کند که تو برای آن برنامهای نداشتی؟
لوئیس: به آنها میگفتم که ایدههایشان را با من در میان بگذارند. چون همه جوابی که من به آنها میدهم بله یا نه است و بازیگرانی که حس خوبی نسبت به پروژه داشتند ایدههایشان را مطرح میکردند. ایدههایی هم بودند که آن را امتحان میکردم اما از طرفی کار فیلمبرداری ۱۰ هفتهای من را تا ۱۷ هفته به درازا میکشاندند.
اسکورسیزی: داشتم درباره موسیقی صحبت میکردم: برای مثال در «محبوب زنها» صحنه فوقالعادهای وجود دارد که زن سیاهپوش وارد آن اتاق میشود، و من تا به حال چیزی شبیه بهآن را ندیده بودم. و آن خاصیت شکننده رنگها! نمیدانم به دلیل استفاده از VistaVision بود یا نه، اما همه فیلمهای تو در آن دوره چنین حسی داشتند. و بعد وارد اتاق میشوید و معلوم میشود که له بکستر با ارکستر کامل آنجا حضور دارد.
لوئیس: اگر در حال ساخت یک فیلم فانتزی باشید آن وقت آزادی بیشتری دارید، اما این آزادی نباید بر سر راه شوخیها یا اکشن قرار بگیرد. پروسه انتخاب و تصمیمگیری چیزی است که مردم درباره کارگردان یک فیلم نمیدانند. این پروسه بر سر صحنه فیلمبرداری یا حین نوشتن طی نمیشود. این پروسه زمانی طی میشود که کارگردان به فوتیجها نگاه میکند و میگوید: “میتوانیم بهتر انجامش دهیم. من ایده بهتری دارم.” این را چندباری انجام دادهام.
اسکورسیزی: و دوباره فیلمبرداری کردی؟
لوئیس: همینطوره، اما اولی بهتر جواب داده است!
اسکورسیزی: نکته اصلی درباره «محبوب زنها»، «پادوی هتل» و «جواهرات خانوادگی» و همه این فیلمها این است که ما به آن شکلی که انتظار داریم با رفتن به سینما از یک فیلم چیزی بیاموزیم، با آنها مواجه نمیشویم. چیزی که من را مجذوب خودش کرد ساختار رها و بیقید داستان بود، انگار میتوانستید دری را باز کنید و به ارکستر له بکستر بپیوندید. داستان وجود دارد، اما آیا از پیرنگ هم خبری هست؟ نمیدانم! اما با این فیلمها تصور ما از یک ساختار واحد در روایت تغییر کرد. شما واقعا میتوانید یک فیلم درباره مردی بسازید که سعی میکند وارد یک ساختمان شود. این واقعا یک حس رهایی در تفکر درباره چیزی که سینما هست به ما داد. البته دررابطه با زمانبندی و قاببندی، او این کار را استادانه انجام میدهد. اما در رابطه با تدوین، وقتی یک نفر نمای بستهتری را مقابل خود دارد چگونه با آن سروکله میزند؟ آیا تو در اتاق تدوین با چنین موقعیتهایی ارتباط برقرار میکردی؟ از نظر زمانبندی و سرعت.
لوئیس: خب، خودت میدانی که چطور بارها برای یک نمای عریض برنامهریزی میکنی و بعد کاملا ناگهانی آن را میبینی و متوجه میشوی چیزی که میخواهی نیست. بعد آن را پیرایش میکنی و چند جزئیات را از گوشه و کنارش حدف میکنی. من توی اتاق تدوین مینشستم و وارد مرحلهای میشدم که آن را فوتیج “قدمروی مرگ” صدا میزدم، “یا این را درست میکنی یا کشته خواهی شد!”.
اسکورسیزی: درسته، چرا که سرعت پیشروی داستان مثل موسیقی است. و تو خودت کار موسیقی کردهای. سینما موسیقی است. زمانبندی همه چیز را پیش میبرد. پیش از این چندتایی از فیلمهای چاپلین را تماشا کردم، و شکل ارائه فیلمهای او آن زمان در اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ با فیلمهای تو تفاوت داشت. به تصاویر سیال تو باید با درنظر گرفتن زمانبندی کمیک آن واکنش داد. تا به حال چیزی شبیه به آن را ندیده بودم. و بداههپردازی فیزیکی تو کاملا با صحنهای که در فیلمنامه نوشته شده بود جفت و جور میشد. این یک مسئله دیگر است، و من فکر میکنم به این دلیل که خودت درحال انجام آن بودهای.
لوئیس: در همه جای صحنه گودالهایی بودند که داخل آنها سقوط میکردم. کسی نمیدانست چه وقت و چطور! من خودم را کامل در اختیار فیلم میگذاشتم. آنقدر زخم روی بدنام دارم که فکر میکنید شاید بازیکن فوتبال بودهام! یکبار از داخل پنجره به روی کابینتها پریدم که قرار بود من را نجات دهند، اما کنار آنها فرود آمدم. بعد آن را نشانات میدهم. نه، نمیدهم.
اسکورسیزی: پیش از این درباره ویژگی بصری و کلامی صحبت کردم، و فواید فکر کردن به کمدی با درنظر گرفتن جنبههای بصری آن در مقابل جنبههای کلامی. و کمدی بصری ساختاری دارد که درباره آن صحبت کردیم. منظورم این است که کمدی کلامی عالی است، اما کمدی بصری چیزی بسیار پیچیدهتر است.
لوئیس: سریعتر وارد ذهن میشود! چشمها آن را زودتر از اینکه گوشها بشنوند مشاهده میکنند. اما به هر حال باید آن را با بازیگران انجام داد. هیچ حدس و گمانی در کار نیست.
اسکورسیزی: پس ابتدا ایده اصلی فیلم به ذهنتان میرسد و بعد درباره کاراکتر فکر میکنید. سپس این کاراکتر را چگونه بسط میدهید؟
لوئیس: فکر میکنم کاراکتر تو را هدایت میکند. باید آنطور که میخواهید او را راهنمایی کنید و پس از آن او ادامه مسیر را خودش طی میکند. من به بازیگرها میگویم یادتان هست به شما چه گفتم؟ ایده شما کار نمیکند! هرگز به این شکل فیلم نخواهید ساخت. حالا میخواهید آنطور که من از شما خواستم انجامش دهید؟
اسکورسیزی: همیشه به آدرنالین برمیگردد. اگر از آن لذت نبرید پس فایدهای ندارد. اما میخواهم از تو نقلقولی بیاورم، “کمدی از دل خشونت بیرون میآید، که برادر تراژدی است. و بامضحکشدن آن، تماشاگران هم خشونتاش را پس خواهند زد.” و چنین چیزی به وضوح درباره چاپلین تا چاک جونز صدق میکند. کمی بیشتر درباره آن میگویی؟
لوئیس: بله، فکر میکنم از دل رنج و درد بیرون میآید. از یک حس عدم قطعیت… برای کمدی ساختن، میتوانید یاد بگیرید که چطور درباره آن صحبت کنید. اما اینطور نمیشود کاری از پیش برد. اگر ویژگیهای بصری را از قلم بیندازید، باید همه چیز را از اول شروع کنید.