فیلم با بازی درخشان حسن پورشیرازی در نقش «غلام باستانی» آغاز میشود؛ پدری ابرهیولا، معتاد،زن باره،بدکاره،ریاکار،مصادره گر ،نزول خوار و …، خانه را به تاریکی، ایستایی و تعفّن بسته است.بدل میشود به هیولایی بیمهار؛ هیبتی از میراث، خشونت و تملک.
رویکرد و رهیافت اصلی فیلم پیرپسر را میتوان در ساحت مفاهیمی چون «پدرکشی» و «پسرکشی» جستوجو کرد؛ دو سوی یک مدارِ خون و سلطه، که همچون تیغی دوسویه، هم زخم میزنند و هم زخم میخورند. در این میان، خانه بدل میشود به صحنهای چندلایه برای تأویل: گاه بهمثابهٔ وطن، گاه بهمنزلهٔ ملک پدری، و گاه همچون تنی مجروح که تاریخ بر آن حک شده است. فیلم در بستر این خانهٔ استعاری، ما را به سفری فرویدیـفوکویی میبرد: سفری به اعماق نهاد، قدرت، سکوت، اختگی .
در این سیر تحول، حرکت از توصیف به تجویز، از انفعال به ایجاب، و از بازنمایی به نقد ایدئولوژیک و ساختاری رخ میدهد. پروژهای که رسولاف بهمثابه نوعی روشنگری سینمایی بنا مینهد، در فیلم پیرپسر براهنی ادامه مییابد؛ اما اینبار با کمک از اقتباس برادران کارامازوف داستایوفسکی.
اگر بخواهیم از منظر فلسفهٔ تاریخ و سیاست تأویل سخن بگوییم، این جریان را میتوان عبور از سنت هرمنوتیکی به قلمرو تغییر جهان تعبیر کرد؛ همانگونه که کارل مارکس نوشت: «فیلسوفان تاکنون جهان را تفسیر کردهاند؛ اما هدف تغییر آن است.»
سینمایی که از رسولاف تا براهنی امتداد مییابد، همچون صدایی از دل تمدنی در حال گسل، پدری را که در تار و پود تاریخ شرقی و اسلامی تنیده شده، به مسلخ نقد میبرد و آن را در آینهٔ روانکاوی، جامعهشناسی انتقادی و فلسفهٔ غربی بازمیتاباند.
در بستر فرهنگی شرق، بهویژه در ساختارهای ایرانیـاسلامی، آنچه بهصورت تاریخی بازتولید شده، نه پدرکشی بلکه پسرکشی است*۲: نه فقط در معنای فیزیکی، بلکه در قالب سرکوب صدای نسل نو، خاموشکردن افق آینده، و قربانیکردن تغییر بر محراب تقدس، اقتدار و قوام سنت. این پسرکشی را میتوان در متون اسطورهای، دینی و حماسی جستوجو کرد: از رستم و سهراب که پدر، ناآگاهانه پسر را میکشد، تا روایت ابراهیم و اسماعیل که فرزند را قربانی ارادهٔ آسمانی میکند؛ و حتی در تراژدی کربلا، جایی که نسل پسران، در وفاداری به تاریخ پدران، به قربانگاه میروند.
امروزه برخی اندیشمندان و هنرمندان ما به این سطح از خودآگاهی رسیدهاند که اگر قرار است جامعهای آزاد، گفتوگومحور و برابر شکل بگیرد، باید حرمتِ خفقانآور سنتهای تقدسمند، سنمحور و پدرسالار را فرو ریخت. باید آن اقتدار پوسیده را شکافت تا نفسِ تازه، مجال دمیدن یابد.
این همان کاریست که پیرپسر در زبان سینما انجام میدهد: نه صرفاً بازنمایی یک پدر یا یک خانه، بلکه استعارۀ تمام تاریخ فرسودهایست که شانههای نسل نو را خم کرده است؛ و اکنون، صدای شکستن سقف آن خانهٔ موروثی، از زیرزمین، در حال برخاستن است.
در حافظهٔ جمعی شرق، قربانیکردن فرزند بهمنزلهٔ نهایت وفاداری بازتولید شده است؛ اما در سنت غربی، سقوط پدر، شرط تکوین سوژه است. این تمایز را میتوان با مفاهیمی چون «سرکوب نسلی» (generational suppression) و «اختگی نمادین» (symbolic castration) در سنت شرقی، و «سوژگی از رهگذر طغیان» (subjectivity through rebellion) در سنت غربی، تبیین کرد.
«جنایت آغازینِ پدرکشی، با پشیمانی و پدیدآمدن نظم اخلاقی همراه شد.»The primal crime of parricide was followed by remorse and the birth of the moral order.(Freud, Totem and Taboo, 1913, Chapter
در اینجا، پدرکشی نه گناه، بلکه شرط تولد قانون است. لحظهای که سوژه از زیر سایهٔ «قانون پدرانه» (Father’s Law) سر برمیدارد و به «سوژگی خودمختار» (autonomous subjectivity) میرسد.
پیرپسر با دقتی فرمال و ساختاری، این گسست را به تصویر میکشد. غلام، تنها یک پدر نیست؛ او تمثیل پدر تاریخی است که در سمساری غمخوران همراهش و به یمن چپاول مال و منال سایرین به قدرت رسیده.خانهاش، بدل به گورستانی شده است.-خانه به مثابه گورستان،تمی تکرار شونده در خانه ی پدری کیانوش عیاری و کیک محبوب من ،مریم مقدم و بهتاش صناعی ها-
در پایان، بیتردید پیرپسر ظرفیتی فراتر از آنچه در این نوشتار مجال پرداخت یافت برای خوانشهای تطبیقی، نظری و فرامتنی دارد. از جمله میتوان به امکانِ تفسیری فمینیستی بر محور شخصیت «رعنا» اشاره کرد؛ زنی اثیری، که بهمثابه سوژهٔ میلِ مردانه در هالهای از ابهام قرار دارد. ترانهٔ «گرجستانم را پس بده» با صدای محسن نامجو، که غلام با خنجری از نیامبرکشیده را در بستر رقص میخواند.
از دیگر امکانهای تأویلی، میتوان به بافت گفتوگویی (پولیفونیک) دیالوگها اشاره کرد که باختین آن را نوعی تکثر آواها و خردهگفتمانها در متن مینامد. همچنین شخصیت پدر را میتوان با کاراکتر ریشآبی در متون کلاسیک اروپایی، و نیز بازنویسی معاصر آن در رمان امیلی نوتوم، مقایسه کرد؛ بازتولید همان هیولای خانگی که از درون میبلعد، بیآنکه از خانه بیرون رود.
در سطحی بینافیلمی، پیرپسر را میتوان در امتداد آثار پیشین اکتای براهنی چون پل خواب، کاناپه و جشن تولد نیز خواند؛ آثاری که در آنها زبانِ تصویری از واقعگرایی خشک و گاه ناتورالیستی، بهتدریج به سوی بیانِ تمثیلی، روانکاوانه و گوتیک متمایل میشود.
نقاشیهای آویخته بر دیوار خانه، چون تابلوی بریدن سر هولوفرنس، نه صرفاً تزئیناتی بصری، بلکه نشانههایی از خشونت، سادیسم و رابطهٔ قدرت در بستر تاریخی و جنسیتیاند؛ اما پرداخت کامل آنها، تحلیلی جداگانه و مجالی دیگر میطلبد.
رضا براهنی و همسرش با ما رفتوآمد داشتند، روزی همسرش به خانه ما آمده بود. همسرم فیلمنامه را به او داده بود که بخواند. براهنی هم خوانده بود و بلافاصله واکنش نشان داده بود. بسیار آشفته و بیقرار که این چه کاری است که کردهای. چرا زندگی من را نوشتهای و از این حرفها. که توضیح دادم.”
اما آنچه تأملبرانگیز است، مسیریست که پسر در آن گام نهاده: اکتای براهنی نهتنها از مهرجویی فاصله نگرفته، بلکه در مصاحبههایش با احترام و علاقه از او یاد میکند و در پیرپسر نیز بهوضوح از فضای خانه در فیلم بانو الهام گرفته است.





























