جامعه سینما :سمانه یدالهی/سینما دنیایی را به ما نشان میدهد که آرزوهایمان در آن برآورده میشود. تحقیر[۱] داستان آن دنیا است.اسامی عوامل فیلم با صدای خود ژان لوک گدار اعلام میشود. در تصویر، گروه فیلمبرداری کوچکی نزدیک میشوند. ژان لوک گدار دربارهی جهان سینما، به عنوان جهانی برای تحقق آرزوها میگوید و همزمان دوربین به سمت تماشاگر پن میشود و رو در رو با تماشاگر قرار میگیرد. تحقیر به این شکل شروع میشود، در حالیکه کارگردان از برآورده شدن آرزوها در سینما میگوید اما در عین حال ابزار برآورده شدن آرزوها، یعنی دوربین را، به تماشاگر نشان میدهد و تماشاگر را از حضور ابزارش آگاه میکند.
تحقیر، چه در بافت داستانی و چه در ساختار سینمایی تلاشی برای تجربهی تغییر است. فیلم اقتباسی است از رمان روح در بعد از ظهر[۲] آلبرتو موراویا، دربارهی مردی که برای تامین مخارج همسر زیبای خود مجبور به نوشتن فیلمنامهای میشود.
البته گدار هرگز به دنبال اقتباس صرف و تبدیل ادبیات به سینما نیست. بلکه فقط مواد خامش را از داستان میگیرد و روایت تصویری خودش را با آن مواد پیش میبرد. تحقیر، هم اقتباسی از یک رمان است و هم روایت اودیسهی هومر را در خود جای داده است. گدار از هر دو این روایتها به صورت موازی استفاده میکند و به بیان سینمایی مختص خودش میرسد، بیان سینمایی که به اعتقاد خود گدار دستیابتر از بیان ادبی است و دست آدم به آن میرسد.
پل و کامیل، زن و شوهر فیلم هستند که در آپارتمان جدیدشان زندگی میکنند و عاشق همدیگرند. مخارج زندگی و آپارتمان قرار است از راه نوشتن فیلمنامهای به دست آید که پل در طول فیلم دربارهاش تردید دارد. پل و کامیل مقابل پوستر فیلم گذران زندگی همدیگر را ملاقات میکنند و بلافاصله تهیهکنندهی فیلم پیشنهاد میدهد کامیل با ماشین او به خانهاش بیاید.
پل قبول میکند و کامیل سوار بر آلفا رومئو تهیهکننده از پل دور میشود و همهی اینها مقابل پوستر فیلم گذران زندگی اتفاق میافتد. کامیل تصور میکند پل او را برای پول بیشتر با تهیهکنندهی آمریکایی تنها گذاشته است و از پل متنفر میشود و او را تحقیر میکند.
اما صورتبندی درست روایت کدام است؟ این کامیل است که پل را در سراسر فیلم تحقیر میکند. اما آیا کامیل هم تحقیر نشده است؟ کامیلی که تصور میکند شوهرش دیرتر به خانهی تهیهکننده آمده است تا آن دو زمان بیشتری را با هم بگذرانند و شاید پول بیشتری به دست آورند؟ حتی آپارتمانی که کامیل و پل ساکن آن هستند هم تحقیرآمیز است. پل برای حفظ این آپارتمان مجبور به نوشتن فیلمنامه و مواجهه با تهیهکننده است.
این امر باعث میشود آپارتمان پل و کامیل هم تحقیرآمیز باشد، آپارتمانی که ابتدا محل عشق ورزیدن دو شخصیت به همدیگر است و سپس تبدیل به محل بحثها و دعواهایشان میشود. تماشاگران هم تحقیر میشوند. آنها برای تماشای قهرمانانی آمدهاند که از پس مشکلاتشان برمیآیند و در عوض زن و شوهری را میبینند که در برابر تهیهکنندهی آمریکایی کاملا بیدفاع هستند و حتی از پس حفظ آپارتمانشان برنمیآیند و در این میان عشقشان تحقیر میشود.
هیچکدام از دو شخصیت نمیخواهند تصمیم نوشتن فیلمنامه و گرفتن پول را به عهده بگیرند. پل میگوید این کار را برای خوشحالی کامیل میکند و کامیل به او میگوید اگر دلش نمیخواهد نباید چنین کاری بکند. هر دو کاراکتر این پول را نیاز دارند اما هیچکدام نمیخواهند مسئولیت چنین تحقیری را به عهده بگیرند و در این مورد بسیار با هم بحث میکنند.
بریژیت باردو در اغلب سکانسهای مربوط به آپارتمان عریان است. اما به نظر نمیرسد این عریانی ربطی به فمفتالهای نوآر داشته باشد. اتفاقا این عریانی، تلاش برای معرفی پرسوناژی جدید است. پرسوناژ زن در موج نو. پرسوناژی که کنشگر است. پرسوناژی که گیج میشود، فکر میکند و غمگین میشود.
زنی که در برابر ابژه بودن کنش نشان میدهد و تحقیر میکند. همین پرسوناژ است که در زمان ناکافی بودن زبان، از بدن و حرکات بدن خود برای بیان عشق استفاده میکند. چرا که زبان هرگز نمیتواند برای بیان عشق کافی باشد. بریژیت باردو حتی در سکانسهایی از فیلم، کلاهگیسی شبیه موهای آنا کارینا در گذران زندگی را روی موهای خود میگذارد تا بیشتر تداعیگر زن موج نو و کشمکشهایش در برابر پول و مسالهی گذران زندگی و بدن زنانه باشد.
پرسوناژ مرد هم پرسوناژ جدیدی است. تماشاگر دیگر بوگارت را روی پردهی سینما نمیبیند. بلکه میشل پیکولی را میبیند که مجبور است برای نگه داشتن همسرش و برای پول با تهیهکنندهای همکاری کند. میشل پیکولی در تحقیر اجرایی دارد که عامدانه معمولی است و عامدانه عاری از قدرت است. این همان چیزی است که برای نقش پل ضروری است، چرا که پل پرسوناژ یک مرد معمولی و عاری از قدرت و اتفاقا در مقابل قدرت است.
پل،مردی است که نمیخواهد بنویسد. او نمیخواهد فیلمنامه بنویسد و فکر میکند یک نمایشنامهنویس است. او نمیخواهد ابزاری باشد برای فریاد بلند قدرت. پل و دیگر شخصیتها از ابتدای فیلم برای ارتباط با تهیهکنندهی آمریکایی به مشکل میخورند. برای حرف زدن با تهیهکننده لازم است دائم مترجمی میان آنها باشد. مترجمی که خود ایتالیایی است و حرفهای تهیهکننده را از انگلیسی به فرانسوی و آلمانی برمیگرداند. گدار بعدها در فیلم خداحافظی با زبان به این امر اشاره میکند و میگوید:
چند سال بعد همه مجبور خواهند بود برای خود مترجمی استخدام کنند، چون کسی حرفشان را نخواهد فهمید.
گویی گدار این مساله را سالها قبل از خداحافظی با زبان، در تحقیر پیشبینی کرده است. و البته سه سال قبل از تحقیر در از نفس افتاده نیز چنین چیزی را پیشبینی کرده است. در سکانس آخر از نفس افتاده میشل پویکارد در حالیکه به زمین افتاده است میگوید:” این واقعا نفرت انگیزه!” اما سرباز پلیس به پاتریشیا میگوید:” اون گفت تو یه هرزه هستی.” و دو شخصیت دچار سوتفاهم برآمده از زبان میشوند. سوتفاهمی که نهایتا با حرکات بدن حل میشود و پاتریشیا مانند میشل دستش را به لب خود میکشد. پل نمیخواهد زبانی برای بیان کلام تهیهکننده باشد، زبانی که در اختیار تجارت سیاسی است و پل هیچ ارتباطی به آن ندارد.
به هر حال، زندگی پل و کامیل را مجبور به انجام چنین کاری کرده است، مثل اولیس که از سرنوشت خود رهایی ندارد اما با آن میجنگد. پل انتخاب میکند فیلمنامه را ننویسد و کامیل هم با تهیهکننده میرود. اما نهایتا کامیل در تصادفی در آلفا رومئو تهیهکننده میمیرد و اولیس هم ده سال طول میکشد تا به وطن خود بازگردد. فیلم با سکانسی از فیلم فریتزلانگ، اودیسه تمام میشود، زمانیکه اولیس بعد از ده سال و بعد از جنگیدن با سرنوشتش دوباره چشمش به سرزمینش میافتد و به آن خیره میشود.
پینوشت:
[۱] contempt
[۲] Il disprezzo or A ghost at noon
به نقل از :سایت فیلم پن