مختص جامعه سینما :رضا طفری/جدید ترین اثر آلمودوار، فیلمساز و مؤلف سرشناس اسپانیایی در کمال ناباوری از فیلم های خوب امسال است! آلمودوار شاید تنها فیلمساز پا به سن گذاشته ی ۴ سال اخیر است که حتی در واپسین اثرش میتازد.
همچنین شاید تنها مؤلفی است که پوآن های آثار متأخرش همچنان با ترفند بودوارگی حفظ شده اند. پوآن هایی چون قرار دادن کاراکتر ها جلوی دوربین وبه صورت مداوم برای تمرکز روی پلات تخت و اصلی. زور نزدن برای حقُنه کردن حرف به مخاطب، با صراحت گویی و روایت سرراست داستان. آلمودوار همچنین از ماین تم (تم اصلی) که مادر است سوء استفاده نمیکند و با بزک و دوزک های روزمدشده به ظرفیت سانتیمانتالیسم مضمونش تکیه نمیکند.
عنصر ناپایداری و (اینس د بلیتی) در ساختار پلات همچون موتیف مشوش و ممتد اند. به طوری که در مادران موازی اتفاقات پست سر هم و بدون اجازه ی پردازش به ذهن مخاطب (البته عامدانه) همچون استایل زندگی مدرن رخ میدهند تا جهان خلق شده ی آلمودوار را برای مخاطب آشنایی پنداری کنند. وجه غالبی که از این جهان بر میخیزد هویت مادری، هویت تاریخی و دوگانگی مرگ و زندگیست که در نظر کارگردان، خط باریکی بین آنهاست. خطی به مثابه ی گهواره تا گور…
_ با بررسی کاراکتر ها و چگونگی پرداخت به وجوه شخصیتی آنان آغاز میکنیم. فیلم با چهار کاراکتر (دو شخصیت و دو تیپ) داستانی را روایت میکند که لاجَرَم بر نهاد انسان نشسته و بر حس متعین وی تاثیر میگذارد. در این بین کروز بهترین بازی چند سال اخیر خود را ارائه میدهد و پختگی اش بیش از پیش مشهود است.
۱_ینس (پنه لوپه کروز) : عکاسی تنها و از طبقهی متوسط. کسی که در ابتدا بدون نگاه به آینده، در پی کند و کاو گذشته و قضیه ی گور دسته جمعی اجدادش است. شغل وی، یعنی عکاسی حالتی دژاوو از سبک زندگی اش به سوژه ی مخاطب ارائه میدهد.آندره بازن فقید ضمن مطرح کردن تئوری رئالیست، سینما را ادامه ی عکاسی میبیند و معتقد است که حتی تصویر یک شیء خود آن شیء است. عکاسی در واقع مومیایی کردن واقعیت، برای پیشگیری از نابودی کامل آن است.
شغل ینس در فیلم نیز به این مسئله دامن میزند. وی قبل از حاملگی و سر و کارش با بچه (نگرش به آینده)، در گذشته زیست میکرده. آلمودوار این شخصیتش را در پرولوگ و به طور ناگهانی از گذشته بیرون کشیده و حادثه ی محرک (معلول اولیه) که حاملگی وی است، پیرنگ را به جلو و به آینده حل میدهد. حال وظیفه ی کروز به عنوان مادر پر کردن گپ و جای خالی در این بین است. ینس به طور اتفاقی مادر شده اما همچون اجدادش قصد دارد این مسئولیت را بپذیرد اما همچنان مغرور است. مغرور به این دلیل که پس از اطلاع از جابجایی بچه ها و مرگ کودک خود، حتی برای وی سوگواری نمیکند و به همین دلیل آلمودوار به مرگ آن نوزاد نمیپردازد.برعکس وی میخواهد ما به کروز سمپات شویم تا مادر بودن و فراز و نشیب های آن امر را تجربه و حس کنیم.
۲_آنا (خیخون) : دختری تنها از پدر و مادری خودخواه و مغرور (همچون کروز). تنهایی و مظلومیت آنا از ابتدا و بخش ناپایداری پلات(بیمارستان) برای مخاطب تصویر میشود. استفاده از پالت های رنگی کامپلمنتری (رنگ های متضاد) همچنان در بک گراند ها به پردازش شخصیت وی کمک میکنند اما چیزی که تنهایی وی را تشدید میکند کاراکتر مادر آنا است. مادری که ساحت تیپیکالش چنان آنتی پاتیک است که حتی نامش را پس از اتمام اثر از یاد میبریم.
۳_ مادر آنا : آنتاگونیست قصه برای شما در این اثر مادر آنا است. مادری مغرور که با اطلاعات دهندگی و حل مفروضات توسط مونولوگ های نمایشی اش توضیح میدهد برای فرار از پدر و مادر ازدواج کرده و پس از حامله شدن، آنا را به دنیا آورد، به پدرش سپرد و راهی عشق و حرفه اش(بازیگری شد). این مونولوگ ها با کمپوزیسیونی متقارن و برای کاراکتر ینس روایت میشوند. در عین اینکه دو کاراکتر در قابِ موازات هم قرار گرفتند، وجه مشترکشان که همان خودخواهی شان است به آپاراتوس ذهنِ منقلبِ مخاطب، منتقل میشود. هر دوی آنها (هم ینس هم مادر آنا) به ظاهر آنای تنها را دوست دارند اما اینطور نیست. هر کدام برای منافع خود وی را میخواهند. یکی برای احساس گناه دروغین و دیگری برای نگه داشتن بچه. و اما تنهایی آنا در این بین تشدید میشود.
۴_ آرتورو : این شبه تیپ نیز یکی از بازیگران مؤثر فیلم و شاید حتی حادثه ی محرک اصلی ( دلیل حاملگی) باشد. آرتورو وسیله ی کروز برای کند و کاو گذشته است که از ابتدا تا انتها همین کارکرد را دارد!
شاید کارکرد پدری کردن وی در انتها و بخش کلِی مکس (نقطه ی اوج) محقق شود اما از ابتدا یک شخصیت زائد اما موثر است. سکانسی که وی را تعریف میکند شاید برخورد باد به پرده ی سفیدی باشد که در حالت (لوآنگل) گرفته شده. این سکانس در لفافه، نزدیکی کروز و آرتورو را حتی قبل از دیده شدنشان در حین رابطه جنسی به تصویر میکشد! حس رابطه یا به قول دوستان ازدواج سفید که با دو بار کات زدن به همان سکانس منتقل شده و اهمیت آرتورو (به عنوان وسیله) را فزون میکند. وسیله ای برای پی بردن به گذشته و البته دل بستن به آینده (وظیفه ی مادران در تاریخ).
_ کار عجیب و جالبی که آلمودوار در این فیلم انجام میدهد، استفاده از استریتایپینگ ها (کلیشه های روزمد سینما) است، به طوری که هیچ کدام حتی تا مرز کلیشه شدن پیش نمیروند و معنایی جدید از آنها ساتع میشود ! از آکسیون ها و کنش های عظیم چون جابجایی کودکان در بیمارستان که آنقدر کلیشه است و حتی در تلوزیون ایران هم شاهد آن هستیم بگیرید تا دم کوچک ترین کنش ها مِن جمله نوشتن شماره روی دستمال کاغذی. چگونگی استفاده فرمال از این آکسیون ها و موتیف ها توسط آلمودوار، (چه) بودن آنها را عقب رانده و به آنان تازگی میدهد. آلمودوار حتی روایتش را سر راست و تخت پیش میبرد و به جز یکی دو نقطه ای که با فلش بک های عجیبش شیطنت میکند، حواس مخاطب را به چیزی خارج از مادرانگی کروز و خیخون پرت نمیکند. حتی برخی کات ها و انتقال های تئاتری فیلم نظیر مکیدن فوکوس و نور عمومی و تبدیل آن به نور موضعی بر چهره ی کاراکتر ینس(کروز)، این را میرساند که آلمودوار دوست ندارد از مادر قصه دور شود، حتی اگر مغرور ترین و خودخواه ترین شخصیت پیرنگ باشد!
_فیلم آلمودوار به شدت مهم است. در این نوشته ی کوتاه صرفا به جنبه های بیرونی و قابل مشاهده ساختاری فیلم پرداخته شد، در صورتی که پلان به پلان این اثر، از رنگ و ندر گرفته تا حرکت دوربین قابل بررسی اند، پس فیلم به شدت مهم است. دلیل اهمیتش شاید تعریف وی(آلمودوار) از مادر و وظایف مادری در جوامع امروز است. مادران موازی (نام فیلم) به این مسئله که مادرانی در طول تاریخ متولد میشوند که مادران آنها خود زاییده ی مادری دیگر بودند دامن میزند. علل طولی به همین منوال تا علت غایی ادامه دارند و دلیل زنده بودن تاریخ نیز در دیدگاه آلمودوار همین توازی مادران و اهمیت بالای آنهاست. آنان نه تنها محافظ بشریت بلکه محافظ تاریخ بشریت هستند.
دو مادر فیلم وی اما هیچ گونه توازی با هم ندارند. علی رغم کمپوزیسیون ها و سیکل های بصری متقارن، رابطه ی آنا و ینس تا قبل از نقطه ی رلیف و گره گشایی انتها، هر چیزی است به جز موازی. در ابتدا که با جابجایی کودکان به صورت ضربدری و از پس آن متوالی اما با خطوط شکسته و اُریب است. پس مادران امروز (بخوانید روزگار مدرن) از وظیفه ی اصلی خود غافل اند و دیگر در توازی قرار ندارند. البته در دیدگاه عرفانی آلمودوار این امر همیشگی نیست، زیرا که در انتهای اثر و با بسته شدن اپی لوگ و ظهور جمله ی طلایی بر قاب، وعده ی زنده بودن هویت مادری، هویت تاریخی و خود تاریخ داده میشود.
چنان که کروز در انتها جنینی در شکم و جدی در قبر دارد و خود به مادری کامل و بی نقص تبدیل شده. نمای ناظر کل در انتهای اثر که با حال و هوای شهودی گذشته و حال را به هم پیوند میزند وظیفه ی ینس را بر دوشش میگذارد. وظیفه ی وی پاسداری از میراث گذشته و یقین بر میراث آینده است.
باری سنگین که حتی در ادیان الهی چون اسلام و مسیحیت به آن اشاره شده است. جایگاهی بسیار بالا و در عرش تاریخ.
به قول هلن گاردنر : حال را باید با گذشته سنجید، زیرا گذشته بود که حال را خلق کرد. به جملات انتهایی فیلم توجه کنید :تاریخ ساکت و فراموش نمیشود حتی اگر آن را به آتش بکشی. ظلم و ستم (همچون دوران ژنرال فرانکو) در طول تاریخ رفت و آمد میکند اما فراموش نمی شد، زیرا مادران این اجازه را نمیدهند.