برای جامعه سینما:امید رنجبر/«پایان شاد»متفاوتترین و شاید آخرین فیلم کارنامه میشائیل هانکه باشد و البته تنها فیلمی ست که به لحاظ ارتباط میان تداوم کنشها، از پویایی کمتری برخوردار است.ارتباط دینامیکی میان صحنه ها وجود ندارد و همین موجب شده با فیلمی به شدت کسالت بار روبه رو شویم.همواره تماشاگر مشتاق آثار هانکه منتظر صحنه های خشن و آزاردهنده است اما در پایان خوش خبری از آن نیست. با وجود آنکه به شخصه اعتقاد دارم هانکه مهمترین و تأثیرگذارترین فیلمساز بیست سال اخیر سینمای جهان بوده اما اصلاً پایان خوش را دوست ندارم.به نظرم این فیلم تداعی کننده بعضی از آثار درخشان خود هانکه است که در این مطلب سعی کرده ام ضرورت الهام گرفتن هانکه از فیلمهای خودش در پایان خوش را بیان کنم.
به لحاظ ساختار روایی، پایان خوش را نمیتوان شبیه به هیچ کدام از آثار پیشین هانکه دانست مگر تا حدی روبان سفید که یک استثناء در کارنامه فیلمسازی اوست. اغلب آثار هانکه یک یا دو شخصیت محوری به عنوان پروتاگونیست دارند.در پرده اول شخصیتها در یک موقعیت کاملاً منظم و هندسی و در یک فضا زمان عادی سیر میکنند.عطف اول موقعیتی است که شخصیت اصلی را وارد یک کشمکش شدید درونی میکند.در پرده دوم پروتاگونیست همواره تلاش میکند تصمیمی بگیرد که به موقعیت قبلی باز گردد اما هرچه زمان میگذرد شرایط بحرانی تر از گذشته میشود تا آنکه عطف دوم فرا میرسد. تصمیم جدی شخصیت اصلی در عطف دوم همانند ساختار کلاسیک نیست که با یک گرهگشایی موثر تمام نشانه های بحران از زندگی پروتاگونیست حذف شود تابه همان نظام اولیه زندگی دست یابد. پرده دوم فیلمهای هانکه را پرده گسیل یا ترانزیشن (Transition)میدانم. یعنی گسیل شخصیت از یک حالت آپولونی به یک حالت دیونیوسی.
در آثار هانکه پرده سوم فیلمنامه شخصیت به طور کلی تغییر کرده تا جاییکه نسبت به خود واقعی اش بیگانه میشود و اساساً نمیتواند راه حل امیدبخشی برای آینده زندگی خود پیدا کند در نتیجه یا به حذف خویش از زندگی روی میآورد یا با کشتن دیگری، از شر بحران ایجاد شده، خلاصی مییابد. پرده سوم حاوی بحرانی به مراتب پیچیده تر و هولناک تر است.
ژرژِ عشق و ایوِ قاره هفتم در پایانِ ناخوشِ و بی آزار هانکه
برای پایان خوش، داستانپردازی روایی موازی مبتنی بر همزمان بودن رویدادها را برمیگزینیم. بدین علت که ما با ساختاری مواجه هستیم دارای پیرنگهای موازی اما کلیت آن را میتوان بر اساس مراحل صعودی ساختار سه پرده ای که در بالا آن را تشریح کردیم، زیر ذره بین قرار داد. ساختار روایی موازی باید چهار ویژگی کیفی را به درستی رعایت کند؛ ۱.روند حرکت گام به گام، ۲٫ارتباط، ۳٫معنا و ۴٫بستار.
روند حرکت گام به گام در هفت مرحله اصلی را این گونه مرتب میکنیم:آشنایی گاه← کاتالیزور← گره افکنی← نقطه میانی← گره گشایی← نقطه اوج← نهایت نتیجه گیری.
ارتباط یعنی هر پیرنگ با پیرنگ قبل و بعد از خود چه ارتباط فضا زمانی خواهند داشت. چه نوع ارتباطی میان سوژه هر پیرنگ وجود دارد؟ آیا در یک بستر تماتیک واحد میتوان پیرنگها را در کنار هم چینش کرد؟
معنا یعنی هر پیرنگ به لحاظ رویکردهای سیاسی، اجتماعی، روانشناختی و … به چه میزان وحدت مفهومی دارند؟بستار یعنی نهایتا همه پیرنگها چگونه در یک نقطه واحد به یکدیگر متصل می شوند و داستانها را انسجام می بخشند. در هر سه مورد ارتباط، معنا و بستار به واژه «واحد» تاکید داریم چون اگر در کلیت پیرنگها گسستگی وجود داشته باشد دیگر ساختار پیرنگهای موازی نمیتواند برای پرداخت چنین داستانهایی، کارآمد باشد.
اینک بپردازیم به یک مبحث جدیدتر که آن را از کتاب فیلمنامه نویسی قرن ۲۱ لیندا آرونسون گرفته ام.در مبحث روایتهای موازی، آرونسون یک فرم روایی به نام (Tandem Narrative Form) تعریف میکند.اصطلاح Tandem به زبان فارسی “در پشت سر هم” به معنی “در همان زمان” بودن است. در این فرم، داستانها تقریباً وزن برابری نسبت به یکدیگر دارند. زمان هر داستان نیز یکسان است. منطقه جغرافیایی همه داستانها متمرکز بر یک ناحیه خاص است. موضوعات هر داستان شبیه به یکدیگرند اما با ماجراهای مختلف. آرونسون چند ویژگی مهم را برای این نوع فرم قائل میشود که سه تا از آن را ذکر میکنم:
۱٫Epic, Panoramic; Spanning a wide range of social types
اول اینکه این نوع ساختار دراماتیک نیست بلکه اپیک است. دوم ساختار پانورامیک است. یعنی فیلم مناظر مختلف پیدرپی شهری را با دوربین فیلمبرداری از نظر میگذراند. فیلم چشماندازهای اجتماعی شهر را در یک بازه زمانی کوتاه تصویر میکند. ابژهها، رفتارها و شخصیتهای مشابه را در موقعیتهای مختلف نشان میدهد. از این لحاظ پایان خوش یک اپیک چندشاخهای پانورامیک دارد.
۲٫ Dynamic Connection
ارتباط دینامیک یعنی قدرتمندترین نیرو برای ایجاد ارتباط، به صورت استدلالی اغلب شامل جنایت، مرگ و اصطلاحاً تیکتاک ساعت است چون موجب افزایش مخاطره میگردد. تعلیق و کنجکاوی منوط به ارتباط دینامکی است برای جذب کردن تماشاگر به سوی فیلم. شاید هانکه عمداً در پایان شاد این ارتباط دینامیکی را به حداقل ممکن خود کاهش داده.
۳٫Macro Plot
آرونسون اصطلاح ماکروپلات را برای یک یا دو پیرنگی که نسبت به سایر پیرنگها وزن صحنه پردازی بیشتری دارند به کار میبرد. ماکروپلات حاوی شخصیت اصلی است که از نقطه دید او وارد جهان بینی فیلم میشویم. سایر پیرنگها را که شخصیتهای فرعی را شامل میشود میکروپلات مینامیم.
در پایان خوش شخصیت اصلی ماکروپلات ایو هست. از نقطه دید ایو وارد دنیای زناشویی پدرش توماس میشویم. از نقطه دید ایو وارد نگرشهای نیهیلیستی پدرسالار ژرژ میشویم. همچنین از نقطه دید ایو ذهن تماشاگر به ایو دختر شش ساله فیلم قاره هفتم ارجاع مییابد.
ایو یا اِوا (Eve) دختر توماس و ناتالی، که نزد مادرش و دور از خانواده لوران بزرگ شده است. او اکنون ۱۳ ساله است. برخی از جنبههای شخصیت او همچنان مبهماند، اما فردی مضطرب، بیثبات و در مواقعی به شکلی عجیب بیرحم و سنگدل به نظر میرسد. حتی میتوان میل در خودکشی را در او دید، درست همانند پدربزرگش. این ویژگی اخیر، ممکن است ناخواسته میان او و خانواده، ارتباطی ایجاد کند. ایو همان دختر ژرژ لوران و آن لوران فیلمهای هانکه است. ایو همانی است که در قاره هفتم محلول مرگ را به او می نوشانند تا همراه با پدر و مادرش طعم مرگ را بچشد. ایو در مدرسه اش وانمود می کرد کور شده. رفتار عصبی خود را ناشی از یک وضعیت سرکوب کننده که در آغوش خانواده ایجاد شده نشان میداده. ایو آثار هانکه همواره قربانی دنیایی است که در آن بزرگترهای ازخودبیگانه به تدریج دچار تحول میشوند… اول دنیایی را که باعث نابودی ما شده، ویران میکنیم و بعد خودمان را از بین میبریم.
ابتدای فیلم تصاویر گرفته شده از دوربین آیفون به چشم میخورد.فعلا ما نمیدانیم پشت دوربین کیست؟ نوشتههایی در کناره تصویر، کردارهای شخصیت زنی را توضیح میدهد. سپس همستر داخل قفس معرفی میشود. صحنه بعد به چشم انداز یک پروژه عمرانی در حال گودبرداری شده، میپردازد. قسمتی از دیواره کناری محوطه فرو میریزد. صحنه بعد معرفی شخصیت آن در داخل اتومبیل هنگام رانندگی است. و سپس صحنه بعدی، نشستن ژرژ و آن و پیر و آنائیس دور یک میز عذاخوری را تصویر میکند. فضای داستان این نوید را میدهد که احتمالاً ما با یک سری تقطیعهای مکان زمانی بین هر صحنه مواجه هستیم. تقریبا در سی دقیقه ابتدایی فیلم هیچ کنش و رویدادی به عنوان حادثه محرکی به چشم نمیخورد. تنها شرح موقعیتهایی است که شخصیتها در آن قرار دارند.
موقعیت ایو نشان از این دارد که مادرش بر روی تخت بیمارستان در حالت اغما قرار دارد. پدرش با زنی دیگر که آنائیس باشد ازدواج کرده. قرار است ایو در خانه پدرسالار ژرژ مدتی را اقامت کند. ژرژ هم با کمی گستاخی تمایل کمی برای نگهداری او بروز میدهد. ماکروپلات فیلم را تا حدی تشخیص میدهیم اما میکروپلاتها (micro plots) در ساختار پیرنگ موازی به چه نوع صحنه هایی اختصاص مییابد؟
به درون زندگی آن لوران و پسرش پییر وارد میشویم.
آن دختر ژرژ، در آستانه ۶۰ سالگی همچنان تیزبین، زیرک و پر جنب و جوش است. برای سرپا نگه داشتن کسبوکار خانواده که اکنون او آن را هدایت میکند، مدام درحال جدال با مشتریان و مأموران بانک و توطئهچینی است. او ضعف آشکاری ندارد. همه چیز وابسته به اوست. آن قرار است با مردی ازدواج کند. آن با بازی ایزابل هوپر که تکرار نقش خودش در عشق است در تقابل با پدر، خودش را همچنان مسئول میبیند اما نمیداند چه کار کند. او نمیتواند به چیزی جز بدیهیاتی که به هیچ دردی نمیخورند، فکر کند.
پییر پسر آن و نوه پدرسالار (ژرژ)است. پییر از خانواده، و بهخصوص مادرش ناامید است. براساس رسم خانوادگی، او کسی است که باید کسبوکار خانواده را در دست گرفته و آن را به پیش ببرد، اما او نشان میدهد که برای پذیرفتن چنین مسئولیتی بیش از اندازه بیعرضه است. بههرحال او علاقهای به این کار ندارد. او اجازه میدهد که موقعیتها برایش به راحتی از دست بروند. شخصیتی ضعیف و سر به هواست که سخت میتوان دوستش داشت.
در سه صحنه موقعیتهای چالش برانگیز شخصیت پییر معرفی میشود.
ابتدا پییر به سوی یک مجتمع مسکونی میرود. او با مردی جلوی در خانه حرف میزند. اما ناگهان مرد با مشت و لگد پییر را به زمین میکوبد. انگیزه این خشونت را هنوز نمیدانیم چیست. اما در انتهای پرده دوم متوجه میشویم پییر رفته وساطت کند که آن مرد به همراه مادرش از شکایت علیه کمپانی لوران دست بردارد و این زمانی به نتیجه میرسد که وکیل کمپانی لوران حاضر به پرداخت رامت میشود.سپس پییر به خانه بازمیگردد. آشفته حال بر روی تخت دراز میکشد که مادرش آن وارد خانه میشود. آن میخواهد کمی به پییر عطوفت مادرانه نشان دهد اما از سوی پییر، واکنش مایوسانهای میبیند.
و در صحنه بعدی پییر را در یک کلوب رپ میبینیم که در حال اجرای یک Show هست. حرکات آکروباتیک بر روی زمین و سقف اجرا میکند.تقریباً شصت دقیقه از فیلم گذشته اما هنوز هیچ ارتباط دینامیکی میان صحنه ها وجود ندارد. همان طور که گفتیم ارتباط دینامیک یعنی قدرتمندترین نیرو برای ایجاد ارتباط، تا یک مخاطره نفسگیر پدید آید. بیشتر صحنه ها، حالات پریشانی شخصیتها را در موقعیتهای مختلف نشان میدهد. گویی باید با اثری سروکله بزنیم که قرار نیست هیچ رویداد مخاطرهآمیز یا پر از تنش را ایجاد کند.
تا اینکه ژرژ وارد یک ماجراجویی نسبی میشود.
ژرژ لوران پدرسالار، بزرگِ خاندان، آخرین فرد از نسل صنعتگران ایالتی که کسبوکارش رو به نابودی است. به جبر، ایمان راسخ دارد و باور دارد که راه گریزی از آن نیست، و حس میکند دنیا به زودی به پایان خودش خواهد رسید؛ مدتهاست که او چنین باوری دارد. او دچار هیچ خیال و توهمی نیست: ژرژ میداند که مدتهاست دیگر هدفی ندارد. او دوست دارد تا زندگی را آنطور که دلش میخواهد به پایان برساند، اما زندگی این درخواست او را پس میزند. بارها به همان جایی که از آن فراری است، بازگردانده شده، اما تلاش برای فرار در وجود او نهادینه است و او سعی دارد تا یکبار و برای همیشه آن را عملی کند. با ویلچر در خیابان راه میافتد تا سراغی از یک آرایشگر بگیرد. میزانسن طولی این صحنه یادآور سکانس قتل توسط چند نوجوان سیاه پوست در خیابان فیلم کد ناشناخته است. ژرژ آرایشگری را به منزل میآورد و از او میخواهد که با اسلحهای به زندگی ژرژ پایان دهد. آرایشگر این پیشنهاد وسوسه انگیز را نمی پذیرد. هدف اصلی ژرژ خودکشی است اما تا به اینجای کار نتوانسته وسیلهای برای خودکشی پیدا کند.
دوباره باز میگردیم به ماکروپلات. ایو را در روی تخت بیمارستانی میبینیم. به نظرم داستان از این صحنه کشمکش بیشتری پیدا میکند. این صحنه را صحنه وانمود کردن ایو مینامم. وانمود کردن به اذیت شدن که پس از شرح جزء به جزء آن، هدف هانکه از بیان چنین صحنهای را خواهم گفت:
ایو، درحالیکه رنگپریده و ضعیف به نظر میرسد و به او سرُم وصل است، روی تخت خوابیده. توماس روی صندلی مخصوص همراه بیمار نشسته است.
ایو (به آرامی): … نمیدانم.
توماس (متواضعانه و از روی دلسوزی): تو چرا هیچی نگفتی؟ چرا غمگینی؟، اینکه مادرت رو از دست دادی، اینکه تنهایی، من این چیزا رو میدونم. اما ما که نمیتونیم از اون چیزی که توی دل تو و درون تو میگذره باخبر بشیم.
ایو: تو خیلی دور هستی.
توماس مضطرب شده است و نمیداند که منظور ایو در این جمله، دور بودن از لحاظ فیزیکی است یا از لحاظ حسی و استعاری.
ایو: وقتی آنائیس رو ترک کنی، منو با خودت میبری؟
توماس: چرا باید آنائیس رو ترک کنم؟ این دیگه چه حرف مزخرفیه؟
ایو: من چهار سالِ دیگه دارم تا ۱۸ سالهم بشه. نمیخوام برم یتیم خونه.
ایو: توی ساحل من شنیدم که پشت تلفن چی میگفتی. و ایمیلهات رو هم خوندم. خواهش میکنم!! نقش بازی کردن رو بس کن.
من میدونم که تو هیچکس رو دوست نداری. تو مامان رو دوست نداشتی، آنائیس رو دوست نداری، این خانومه کِلِر رو دوست نداری، و من رو هم دوست نداری.
از نظر من مشکلی بابت این مسئله وجود نداره. من فقط نمیخوام که برم یتیمخونه.
توماس: چرا قرصهای مادرت رو برداشتی؟
ایو: هنوز به مقدار کافی براش قرص باقی مونده بود.
توماس: اونوقت تو اونا رو گذاشتی توی جیبت و با خودت بردی. همینجوری، بیدلیل.
صحنه با یادآوری قرص به پایان میرسد. اما این قرص چه کارکردی در فیلم میتواند داشته باشد؟ کمی صبر میکنیم.
در چند صحنه بعد، ایو وارد اتاق کار ژرژ میشود.
ژرژ میگوید: میخوام یه چیزایی بهت بگم. تو میتونی همینجوری سرپا بایستی یا اینکه بگیری بشینی. کاملاً به خودت مربوطه.
تو مادربزرگت رو هیچوقت ندیدی. تو وقتی خیلی کوچیک بودی یه بار اینجا اومدی. حتماً یادت نمیاد.
یا یادت میاد؟
ژرژ ویلچرش را به سمت یک قفسه که پشت سر ایو قرار دارد حرکت میدهد و یک آلبوم عکس از داخل آن برمیدارد، سپس ویلچر را دوباره به پشت میز هدایت میکند و آلبوم را روی میز میگذارد.
ژرژ آلبوم را باز میکند و آن را به سمت ایو میچرخاند:این رو ببین.
ایو درحالیکه هنوز ایستاده، به آلبوم نگاه میکند.
اون خیلی زن زیبایی بود، به نظر تو اینطور نیست؟
وقتی تو اینجا بودی، اون از قبلش مریض شده بود. تو هیچوقت ندیدیش. اون همینجوری روی تخت افتاده بود، نه میتونست تکون بخوره و نه دیگه میتونست چیزی بگه. من ازش مراقبت میکردم. من تمام تشکیلات و کسبوکار رو به عمهت سپردم تا برای مراقبت از اون و بودن با اون وقت داشته باشم. در آخر، بعد از سه سال رنج کشیدنِ وحشتناک و بیهوده، اون رو خفه کردم.
ایو به ژرژ نگاه میکند. هم شوکه شده است و هم آن چیزی را که شنیده، باور نمیکند.
این درستترین کاری بود که میشد کرد. حتی برای یک لحظه هم به خاطر انجام دادنش پشیمون نشدم.
این همه اون داستانی بود که میخواستم برات تعریف کنم.
حالا تو هم میخوای داستان خودت رو بهم بگی؟
ژرژ: برای چی قرصها رو برداشتی؟
ایو: من یه بار سعی کردم تا یکی از همکلاسیهامو مسموم کنم.مامان من رو برد به یه کمپ مخصوص. اونجا برای اینکه من رو ساکت کنن بهم برومازپام میدادن. باید روزی دو تا قرص میخوردم. من نمیخواستم قرص بخورم. یه دختره اونجا بود که من اصلاً ازش خوشم نمیومد. هر روز من قرصهامو میریختم تو غذای اون. خیلی خندهدار بود وقتی بعد از اینکه غذاش رو میخورد همینطوری بیحال و بیحالتر میشد. یه روز بالاخره اون از حال رفت. اونها ازش آزمایش گرفتن و اینجوری بود که متوجه همه چیز شدن.
سپس ژرژ آنچه را تعریف میکند که در پایان فیلم عشق ما آن را تجربه کرده ایم. کمکم نشانههای ارجاع هانکه به فیلمهای قبلی اش در حال کشف شدن هستند:
چند وقت پیش داشتم از پنجره، باغ رو نگاه میکردم که خیلی اتفاقی دیدم یه پرنده داشت یه پرنده کوچکتر رو با ولع تکهتکه میکرد. اون رو حین پرواز گرفت، به عقب و جلو تکونش داد، به پشت انداختش روی زمین و بدنش رو پاره کرد. به معنای واقعی کلمه تکهپارهش کرد. پَرها اطراف اونها به پرواز دراومده بودن و بعد از مدتی روی زمین فرود میاومدن. اون صحنه یجوری بود که انگار داره از آسمون برف میاد. بعد یه ماشین از اونجا رد شد و پرنده شکارچی پرید و رفت. به جز پرها، تقریباً دیگه هیچی از قربانی باقی نمونده بود. حداقل از اینجا که اینطوری به نظر میومد.
برمیگردیم به عشق تا بیشتر دغدغه های ژرژ را درک کنیم. در عشق ژرژ لوران و آن لوران ابتدا در یک جهان زیسته منظم مهندسی بورژوایی سیر میکنند. آن از طرف راست بدن فلج میشود. ژرژ به کارهای روزانه زنش مشغول میشود. آن بیش از پیش از این وضعیت رنج میبرد و قصد خودکشی دارد. عطف اول لحظه ایست که آن بیمار میشود. پرده دوم روند تدریجی اضمحلال بدن آن را نشان میدهد که همزمان درونگرا شدن ژرژ در مواجهه با این بحران را با خود به بار میآورد. در نقطه میانی کم کم حالات کابوس وار مرگ در ذهن ژرژ رسوخ میکند. او خواب میبیند که از در هال خارج شده. کف زمین را آب فرا گرفته. کمی که به جلو گام برمیدارد ناگهان از پشت سر دستی بر دهانش جای میگرد و او از این کابوس هولناک بیدار میشود. این سکانس کابوس در پایان خوش به نوعی رنگ واقعیت به خود میگیرد. در سکانس نهایی پایان خوش، ژرژ از ایو میخواهد ترمز ویلچرش را آزاد کند تا به داخل آب برود و به زندگیاش پایان دهد. ایو هیچ ممانعتی از خود نشان نمیدهد که هیچ بلکه از این صحنه با آیفونش فیلمبرداری هم میکند و این تصویر آیفونیک پایان فیلم را ندا میدهد. ژرژ به خواستهاش یعنی مرگ دست مییابد.آنچه که ژرژ در پایان عشق دستاوردی جز تنهایی و عذاب وجدان در پی نداشت در پایان خوش وصال دوباره با آن در حال شکلگیری است.
در عشق، یک روز ژرژ بعد از تعریف خاطرهای از دوران کودکیاش برای آن، به ناگاه با بالش او را خفه میکند. عطف دوم لحظه تصمیم ژرژ برای خفه کردن آن میباشد که کاملاً از تکلم عاجز گشته. پرده سوم ژرژ تنها در خانهاش مطلقاً سرگردان بود که با فقدان آن چگونه میتوان زندگی را ادامه داد. ژرژ در پایان خوش نیز برای ایو خاطره خفه کردن آن را با جزئیات شرح میدهد. از این رو عشق و پایان خوش ارتباط تماتیک عمیقی پیدا می کنند. پایان خوش یک ارتباط تماتیک دیگری دارد که از اولین فیلم هانکه یعنی قاره هفتم اقتباس میشود.
آثار هانکه را از منظر تحول شخصیت این گونه میتوان در سه پرده متمایز زیر ذره بین برد. ۱٫نظم هندسی ۲٫کشمکش درونی ۳٫اضمحلال تمام و کمال خود یا دیگری.در پنهان پرده اول معرفی فضا، زمان و شخصیتها هستند. ژرژ لوران با همسرش آن به دنبال سرنخی هستند برای یافتن مجید برادرخوانده عرب خود ژرژ. عطف اول مجید وارد داستان میشود. کشمکش داستان به مرور خاطرات دوران کودکی مجید و ژرژ اختصاص مییابد. عطف دوم خودکشی مجید با تیغ ریشتراشی است که دقیقاً روبروی ژرژ دست به چنین کنشی میزند. پرده سوم تغییر روحی و روانی ژرژ است که متاثر از اضمحلال مجید زندگی را ادامه میدهد.
در بازیهای مسخره نیز اینبار هم خود ژرژ و هم خود آن از زندگی حذف میشوند. نظم هندسی حاکم بر یک خانواده بورژوایی را در پرده اول شاهدیم. عطف اول از ورود دو جوان سرکش و ضدجامعه ناشی میشود. کشمکش درونی اشاره دارد به تروماهایی که دو جوان در گذشته متحمل شدهاند. عطف دوم کشته شدن ژرژ توسط دو جوان را در پی دارد. پرده سوم، آن، دستبسته در داخل قایق تفریحی روی دریاچه به انتظار پرت شدن به درون آب مینشیند.
باز عقبتر که میرویم در معلم پیانو دوباره همین مراحل طی میشود تا اینبار خود شخصیت معلم پیانو در یک فرایند مازوخیستی، گزینه اضمحلال خود را انتخاب کند.
در کد ناشناخته، زمانه گرگ، ۷۱ قطعه…، ویدئوی بنی نیز همین ساختار نظم- کشمکش-اضمحلال تکرار میشود ولی در اشکال متفاوتی.
میرسیم به اولین فیلم سینمایی هانکه قاره هفتم که دوباره همین ساختار اجرا میشود. اما بر یک نکته مهم میخواهم اشاره کنم و آنهم شخصیت سوم ماجراست. ژرژ لوران و آن و یک شخصیتی به نام ایو. ایو در بعضی از آثار هانکه نقش دختر کوچک ژرژ و آن را بر عهده دارد. نقطه اوج پایان خوش یعنی صحنه خاطره گفتن ژرژ و ایو، به نوعی برهمکنش تماتیک عشق و قاره هفتم مسئله بنیادی تماتیک فیلم به حساب میآید. در قاره هفتم ژرژ ابتدا ایو را از زندگی ساقط میکند سپس همسرش آن و نهایت خودش را. اضمحلال خود به تمامی. هانکه در پایان خوش سعی کرده شخصیت ایو را بازسازی کند یا بهتر است بگوییم ایو را از قاره هفتم قرض گرفته به همان میزان که ژان لویی ترینتینان در نقش ژرژ فیلم عشق را عیناً منتقل کرده به پایان خوش.
داستان قاره هفتم این گونه است که:در شهر لینتس، سال ۱۹۸۷٫ پرده اول، زوجی به اسم ژرژ و آن و دخترشان ایو. همراه با موفقیت اجتماعی حرفهای آشکار، یک دنیای خانوادگی مدرن را به تصویر میکشد. با این حال، زندگی روزمره نشان از ناخرسندی نامشخصی دارد. تصویر یک ساحل استرالیایی تکرار میشود، همچون دعوت به جایی دیگر که آنهم نامشخص است.
سال ۱۹۸۸٫ پرده دوم، یک زندگی سراسر مکانیکی برای کسانی که صرفاً زنده اند. مشاهد یک صحنه تصادف مرگبار هیچ واکنش احساسیای برنمیانگیزد، صرفاً فکری به ذهن میآورد.سال ۱۹۸۹٫ پرده سوم، ژرژ به آن پیشنهاد میدهد سفارش آبونمان روزنامه را لغو کند. خودش هم از کار استعفاء میدهد. آنا هم مغازه اش را به برادرش میسپارد. این زوج تمام پول و داراییشان را از بانک بیرون میکشند. ژرژ تبر و چکش و دریلی میخرد. ایو دیگر به مدرسه نمیرود. ژرژ اتومبیل خانودگی را میفروشد. سیم تلفن را قطع میکند. آن تمام لباسها را پاره میکند. ایو محلولی را که والدین برایش آماده کردهاند سر میکشد. آن چندتایی قرص میخورد، ژرژ سرنگی را پر میکند. تلویزیون همچنان روشن است، اما دیگر برنامهای پخش نمیشود.
نتیجه، جسدها در سال ۱۹۹۰ کشف میشوند. هیچ کسی باور ندارد که این سه نفر خودکشی کرده اند.تصویر تابلوی ساحل استرالیایی که در رویای ایو متحرک شده دائماً نمایان میشود. ساحل استرالیایی آرمانشهر دست نایافته ایو بود. در پایان خوش، ساحل جایی است که بعضی رازگشاییهای مهم فیلم رخ میدهد از جمله اینکه ایو به پدرش مشکوک میشود. مشکوک به یک رابطه دیگر با زنی جز مادر و آنائیس.
ایو به واسطه درخواست ژرژ، او را همراه با ویلچرش در کنار ساحل رها میکند تا به زندگی ژرژ پایان دهد. ژرژ به یک خودشکی توأم با لذت دست مییابد. اما خودکشی ژرژ و آن در قاره هفتم اینگونه نبوده.در قاره هفتم اشیاء، ازخود بیگانگی انسان را افشاء میکند. افراد خانواده باید تمام اشیاء در خدمت و مالکیت خود را در پایان ویران کنند. فاجعه اینجاست که اشیاء را همان طور که تا آن موقع زندگی کردهاند، به شیوهای مکانیکی ویران میکنند. دنیای درونی ژرژ قاره هفتم به تسخیر دنیای مادی درآمده به همین علت چیزی برایش باقی نمی ماند جز خودکشی.
در قاره هفتم ایو در مدرسه وانمود میکند که کور شده. نوعی رفتار عصبی از وضعیت سرکوبکننده که در آغوش خانوادهاش آن را پذیرفته. این وانمود نوعی واکنش روانی است از سر اینکه دارد اذیت میشود و هیچ کس هم نیست به دادش برسد. ایو توان دفاع از خود ندارد و امکانی فراهم میکند که بدی های خشونت را دیگران درک و احساس کنند. این نوع وانمود کردن در پایان خوش برای ایو هم وجود دارد جاییکه بر روی تخت بیمارستان به پدرش وانمود میکند قرار است به یتیم خانه رهسپار شود.
ژرژ و آن لوران نیز در اغلب آثار هانکه با یکدیگر زن و شوهرند. در قاره هفتم هر دو به بن بست خورده اند و نهایت خودکشی را راه حل تمام بحرانهایشان میدانند. آن و ژرژ در ویدئوی بنی مادر و پدر بنی بازیگوش هستند. آن در بازی های مسخره نقش پررنگتری دارد. شوهر و پسرش توسط دو جوان شرور کشته شدهاند و نهایت خودش هم چیزی جز مرگ را انتظار ندارد. در زمانه گرگ آن همسر ژرژی است که کشته میشود و تا پایان نقش محوری داستان را برعهده دارد اما در پنهان ژرژ نقش محوری دارد او اینبار مجری مشهور یک برنامه ادبی تلویزیونی است و باید برادرخوانده عرب زبانش مجید را پیدا کند تا علت پست کردن کلیپهای ویدئویی او را کشف کند. و در آخر آن در عشق به دست خود ژرژ از رنج بستر و بیماری رها میشود. فیلم به فیلم وضعیت آن و ژرژ بحرانیتر و عمیقتر میشود.
اما در پایان خوش نظام پدر و مادر و دختری قاره هفتم و زمانه گرگ بر هم میریزد. ژرژ همان ژان لوئی ترینتینان عشق است، آن دختر ژرژ است که در عشق نامش ایو بود و اینبار ایو نوه پسری ژرژ میشود. مثلث خانوادگی قاره هفتم همچنان پابرجاست. ماکرو پلات پایان خوش هم بر اساس همین مثلث ژرژ- آن- ایو شکل میگیرد. اما در این فیلم ایو نقش محوری فیلم را ایفا میکند. ما از زاویه دید ایو وارد جهان بینی زیستی ابتدا پدر میشویم و سپس هانکه پدربزرگ ژرژ را که پدرسالار میتوان نامش نهاد، سرمنشا اصلی تمام بحرانهای داستان قلمداد میکنیم.
مرگ پدرسالار بورژوایی، پایانی است بر دوران باشکوه فیلمسازی هانکه. به مثابه یک وداعی زودهنگام، هانکه سینما را در یک کنتراست معنایی به پایانی نا«خوش» فرا میخواند.
بدرود سینمای هانکه