جامعه سینما: طعم گیلاس روایت مردی به نام آقای بدیعی است که میخواهد خودکشی کند و داخل یک گور کنار جاده و نزدیک یک پادگان بمیرد، اما میخواهد وقتی که داخل قبر دراز کشید، کسی باشد که روی او خاک بریزد. افراد مختلفی را به طور تصادفی میبیند تا اینکه سرانجام یکی از آنها راضی میشود. روز بعد، خبری از آقای بدیعی نیست، بلکه کیارستمی در تصویر دیده میشود که در حال کارگردانی فیلمش است. در طعم گیلاس به هیچکدام از پرسش، پیشبینی و حدسهای مخاطب پاسخ قطعی داده نمیشود.
در واقع زنجیره علّی وجود ندارد که مخاطب از رخدادها و کنشها اطلاع پیدا کند. به تعبیر لورا مالوی میل تماشاگر برای دانستن و فهمیدن با استفاده آگاهانه از مفهوم عدم قطعیت، به اوج میرسد. از آنجا که علیت موجب مرکزیت و استحکام و انسجام یک روایت میشود، میتوان مهمترین مؤلفه پستمدرن بودن آن را عدم قطعیت یا مرکزگریزی دانست.
در طعم گیلاس اساسیترین علتها همچون علت خودکشی، علت جستجو، و علت انتخاب مکان مذکور و غیره پنهان و مبهم است. بنابراین روایت ارسطویی یعنی وحدت زمان و مکان و طرح یا پیرنگ بهطور کلی حذف شده است. مخاطب در حین تماشای فیلم میتواند به هر شکلی که خودش میپسندد، داستانگویی کند. در پایان فیلم، زمانی که آقای بدیعی به طور کلی حذف میشود و مخاطب کیارستمی را در حال کارگردانی میبیند، معلوم میشود که همه چیز فقط یک فیلم بوده است. بدیعی در نخستین پیشنهادش به یک مرد، با پرخاش او روبهرو میشود و کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزد. آقای بدیعی در پیشنهاد دوم نیز به نتیجه نمیرسد. دررویارویی با سرباز، مخاطب پی میبرد که آقای بدیعی چه قصدی دارد، ولی هرگز علّت آن را نمیفهمد.
در واقع به علّت اصلی درام یعنی خودکشی بدیعی که تمام روایت بر آن بنا شده است، پاسخ داده نمیشود. «معمای اصلی روایت این فیلم ـ یعنی اینکه چرا راننده میل مرگ دارد ـ همچنان ناگشوده میماند، در واقع حفرهای سیاه در فضای داستانگویی این اثر و آنچه تماشاگر انتظار دارد، ایجاد میشود.» زمانی که علت به طور واضح و قطعی بیان نشود، سیل عظیمی از علت و معلولها در ذهن مخاطب به وجود میآید و هرکس برای پرسشهایش پاسخی پیدا میکند؛ بههمین دلیل است که سینمای پستمدرن، سینمای پیچیده و بینظم لقب گرفته است. البته این نکته حائز اهمیت است که وقتی در اثر پستمدرنیستی، مخاطبین با غیاب یا مرکزگریزی و یا عدم قطعیت روبهرو هستند، تمام برداشتهای آنها هم میتواند درست باشد و هم نادرست چرا که هیچ منبعی وجود ندارد که دیدگاه مخاطبین با آن سنجیده شود. بنابراین عدم قطعیت و مرکزگریزی که نقطه مقابل اصل علیت است، مهمترین مؤلفه در روایت فیلم طعم گیلاس و البته آثار پستمدرنیستی است.
تجزیه و تحلیل روابط علّی
پیرنگ فیلم طعم گیلاس هیچگونه اطلاعاتی درباره علت خودکشی آقای بدیعی به مخاطب نمیدهد. مخاطب تا پایان فیلم با قصه و شخصیت اصلی همراه میشود ولی حدس و پیشبینیهای وی هرگز پاسخی قطعی پیدا نمیکند.
در فیلم مدرن، اگرچه علتها نسبی هستند و تا حدودی تصادف در خردهپیرنگ وجود دارد، اما مسئله بنیادی در فیلم مدرن، ابهام فلسفی است. یعنی مکان هویت دارد، ولی تعریف و تحلیل آن ذهنی و نسبی است. دیوید بردول گفته است: «شعار روایت در سینمای هنری میتواند این باشد: این فیلم را تفسیر کنید، طوری تفسیر کنید که ابهامش به بالاترین درجه ممکن برسد.» در روایت پستمدرن، مرکزیت از بین رفته است.
در فیلم طعم گیلاس نمیتوان با قطعیت گفت علت اصلی خودکشی آقای بدیعی و مرکز درام چیست. اگر خودکشی بدیعی اصلیترین مسئله فیلم است، چرا سرانجام آن مشخص نیست؟ از طرف دیگر اگر مسئله آقای بدیعی یافتن یک دوست و گفتگوست، چرا به حرف افرادی که انتخاب میکند گوش فرانمیدهد و همچنان کار خودش را انجام میدهد. همچنین اگر هدف کیارستمی، ارزشبخشی به زیستن و دوستی است، چرا این روایت را انتخاب کرده است با اینکه فیلمهای بسیاری در ستایش از دوستی و زندگی و زیستن هستند ولی فرم روایی دیگری دارند. وقتی در یک روایت مرکز از بین میرود، میتوان مرگ روایت را اعلام کرد، زیرا روایت دچار عدم قطعیت و آشوب یا بینظمی شده است. البته این بینظمی به معنای کلاسیک نیست و از خصایص آثار پستمدرن است.
در واقع فلسفه پستمدرن در پی فروپاشی مرکز است و این مرکز صرفاً به معنای مرکز و قطعیت در آثار ادبی یا سینمایی نیست، بلکه مرکز یک معنای متافیزیکی را در خود دارد. در پایان این سکانس، پیرمرد به بدیعی قول میدهد که بر روی او خاک بریزد. بدیعی به خانهاش میرود و شب هنگام در گور میخوابد. در سکانس بعدی، شوک بزرگی وارد میشود. داستان آقای بدیعی کنار گذارده میشود و پیرنگ به کلی از بین میرود. کیارستمی در حال کارگردانی است و به سربازان و عوامل دستور میدهد برای مدتی استراحت کنند. چنین پایانی، باز یا مبهم به مفهوم مدرنیستی نیست، بلکه فیلم ناتمام است، زیرا اساساً علت حوادث و ماجراهای فیلم تصادفی است. بنابراین هر پاسخ و برداشتی از سوی مخاطب در چارچوب درام امکانپذیر و قابل قبول است.
در پایان میتوان گفت دو فیلم هامون و طعم گیلاس که از مهمترین و شناختهشدهترین آثار سینمای پس از انقلاب ایران به شمار میآیند، از روایت کلاسیک تخطی میکنند و دارای روایت مدرن و پستمدرن هستند. این تخطی در روایت به واسطه دگرگونی در روابط علی است. فیلم هامون که از لحاظ جامعهشناسی نهتنها جامعه زمانه خود را نشان میدهد، بلکه در دل یک روایت مدرن، مسئله مدرنی همچون روشنگری را مطرح میکند. حوادث فیلم طعم گیلاس برخلاف فیلم هامون، در عین حال که میتواند در هر زمان و مکانی رخ دهد، اما از طریق دیالوگهای شخصیت اصلی، مشخص است که او انسان کلاسیکی نیست و دارای دغدغهها و پرسشهای انسان معاصر است.
با این حساب میتوان گفت دگرگونی روابط علّی، در فلسفه غرب و جامعه غرب رخ داده است و برخاسته از اندیشه ایرانی و اسلامی نیست، ولی سینماگران ایرانی همچون مهرجویی، کیارستمی و برخی دیگر، آثار خود را با تأثیرپذیری از اندیشه، فلسفه و تجربههای زیستی و هنر معاصر غرب پدید آوردهاند.