برای جامعه سینما: شاهپور شهبازی با سلسله تحلیل هایی با محوریت«تاریک اندیشان ایدئولوژیک سینما» به جامعه شناسی سینمای ایران می پردازد.سینما یک نهاد اجتماعی است و از آنجایی که هدف جامعه شناسی کاویدن جوانب مختلف حیات اجتماعی به شمار می رود، به صورت طبیعی آنها به سینما هم توجه دارند.کارکرد سینما بازکاواندن اوضاع جامعه است .جامعه شناسی سینمای دفاع مقدس در این نوشتار مد نظر نویسنده است .
در هریک از فیلم های «دفاع مقدس» یک یا چند مفهوم فلسفی بنیاد روایت ماجراها و شخصیت هاست که از کانال تصویر «آیین ها» و «نشانه ها» تصویر می شوند.
دو اصل بنیادی «فلسفه» و «نشانه ها» ستون های اصلی «گفتمان دفاع مقدس» را می سازد، و تلخیص این دو اصل، که جزئیات آنرا در مقالات قبلی آورده ام، از تماشای انبوه فیلم های دفاع مقدس تجرید شده است، که دیدن بسیاری از این فیلم ها به دلیل سطحی و شعاری بودن واقعا شکیبایی و صبر می طلبد.
بنابراین با توسل به این مفاهیم تقریبا هر فیلم دفاع مقدسی را می توان در جزئیات تجزیه و تحلیل کرد تا به «گفتمان دفاع مقدس» رسید. اما از آغاز این مقالات تاکید کرد ه ام که قصد من بررسی تاریخ سینمای بعد از انقلاب نیست بلکه «سینمای تاریخی» است.
به همین دلیل از تحلیل جزئیات انبوه فیلم های شعاری و سطحی «دفاع مقدس» می گذرم و چند تا از بهترین آنها را که یا در جشنواره ی فیلم فجر جایزه گرفته اند و یا از طرف منتقدان ستایش شده اند و نقدهای مثبت گرفته اند، انتخاب می کنم تا دو اصل «فلسفه» و «نشانه ها» را از کانال بررسی مصداق ها دقیقتر نگاه کنیم.
شاهپور شهبازی:آیا فیلمسازان موفق، معطوف به فرایند«احمق سازی» مخاطبان هستند؟
در تعداد انگشت شمار فیلم های موفق «گفتمان دفاع مقدس»، فلسفه، نوع نگاه، نشانه ها و نمادها به مراتب پیچیده تر عمل می کنند، به همین دلیل تشخیص آنها نیز مشکل تر است و می بایستی با دقت بیشتری بررسی شوند.
به عنوان اولین مصداق مشخص از این نوع از فیلم ها، فیلم «روز سوم» محمد حسین لطیفی را انتخاب می کنیم تا نوع نگاه «عقب مانده»، «متحجر» و «شوونیستی» فیلمساز را آگراندیسمان کنیم تا نشان دهیم ایدئولوژی در سینما چگونه عمل می کند اما در این سطح نمی مانیم و دوباره به مباحث تئوریک باز خواهیم گشت.
داستان فیلم در مورد عشق یک معلم عراقی به نام «فواد» و یک دختر جنوبی به نام «سمیره» در آغاز جنگ ایران و عراق است. فواد با سمیره در یک مدرسه معلم هستند و از سمیره خواستگاری می کند اما با شروع جنگ به عنوان افسر به خدمت ارتش عراق در می آید. خرمشهر و خانه ی سمیره محاصره می شود.
سمیره به دلیل اینکه پایش شکسته است، مجبور می شود در یک گودال پنهان شود تا شب برادرش (رضا) او را از مخمصه نجات دهد. یک نظامی عراقی سمیره را در خانه اش پیدا می کند و قصد تجاوز جنسی به او را دارد که فواد سر می رسد و هم وطنش را در دفاع از سمیره می کشد.
رضا با کمک دوستانش به سراغ سمیره می اید. سمیره بین فواد و برادرش، برادرش را انتخاب می کند و همراه سایر دوستان برادرش موفق می شوند از چنگ نیروهای نظامی عراق به فرماندهی فواد فرار کنند. فواد برای به دست اوردن سمیره به گروه برادر سمیره حمله می کند. برادر سمیره و دوستانش در درگیری با عراقی ها کشته می شوند. فواد در آخرین لحظه موفق می شود به سمیره در حال فرار برسد اما سمیره با دو تیر او را می کشد.
این خلاصه داستان فیلم «روز سوم» است. تضاد اصلی فیلم بین «وطن» و «عشق» است. در نقطه ی اوج فیلم سمیره، میان وطن و عشق، وطن را انتخاب می کند و به مغز و قلب معشوق (فواد) شلیک می کند.
از تحلیل جزئیات فیلم و ضعف های فیلمنامه می گذریم. فقط توجه شما را به «نوع نگاه» فیلمساز «دفاع مقدسی» جلب می کنم.
فرض کنید شما سازنده این فیلم هستید و به یک فستیوال در عراق دعوت شده اید و همراه تماشاگران عراقی این فیلم را بر پرده ی سینما می بیند. آیا بعد از پایان فیلم و روشن شدن چراغ های سالن سینما، شما به عنوان کارگردان این فیلم قادر خواهید بود به چشمان تماشاگران عراقی نگاه کنید و از خجالت آب نشوید؟ آیا واقعا جرات دارید به چشم تماشگران عراقی نگاه کنید و ادای انسان بودن کنید؟
فواد عاشق سمیره است. در همان آغاز فیلم به دلیل اینکه یک پسر دبستانی به سمیره تنه می زند او را تنبیه می کند. به رغم برخورد تند و خشن رضا برادر سمیره در نهایت ادب از سمیره خواستگاری می کند. شرایط برادر سمیره را بی چون چرا می پذیرد. هنگام ورود به خانه ی اشغال شده ی سمیره به احترام پوتین هایش را در می اورد. افسر عراقی را به دلیل غارت اسباب و اثاثیه خانه ی سمیره به شدت مواخذه می کند.
برای خانه نگهبان می گذارد تا حرمت خانه را حفظ کنند. به خاطر سمیره هم وطن عراقی اش را که قصد تجاوز به سمیره را دارد، می کشد. در گفتگو با سمیره که به لباس نظامی اش اعتراض می کند، می گوید: «تو مال من باش من این لباس را آتش می زنم.» در دوئل میان فواد و رضا، هنگامی که سمیره انتخاب می کند، نزد برادرش برود، حاضر نمی شود به سمیره شلیک کند.
ارتش عراق را برای نجات و به دست آوردن سمیره بسیج می کند، اما در نقطه ی اوج فیلم سمیره چه کار می کند؟ دو تیر در مغز و قلبش شلیک می کند. (در مورد بمب گذاری فواد در بازار خرمشهر و کشته شدن برادران سمیره توسط ارتش عراق بعدا توضیح می دهم)
شما به جای یک تماشاگر عراقی بعد از دیدن این صحنه در دلتان چه زمزمه خواهید کرد. آیا نخواهید گفت: «تف به شرف نداشته تان ایرانی های بی صفت».
تاریک اندیشان ایدئولوژیک سینما/مخملباف بازمانده ی فکری دوران های تاریخی گذشته است
پرسش این است چرا به عنوان یک عراقی از فیلم «روز سوم» لذت نمی بریم؟ در حالی که به عنوان یک عراقی از فیلم ضد جنگ «باشو غریبه کوچک» لذت می بریم؟ فقط به این دلیل نیست که در فیلم «باشو غریبه کوچک» هیچ سرباز عراقی کشته نمی شود و در فیلم «روز سوم» تعداد زیادی سرباز عراقی کشته می شوند بلکه به این دلیل است که در فیلم «روز سوم»، فیلمساز یک عراقی متفاوت را به عنوان «دیگری» انسان عراقی نشان می دهد که امکان شناخت انسان عراقی از خودش است اما همان را هم می کشد. بنابراین «انسان نوعی عراقی» را می کشد نه یک افسر عراقی دشمن را.
به زبان دیگر سمیره با شلیک به فواد فقط یک افسر عراقی دشمن را نمی کشد بلکه عشق را به عنوان امکان پیوند انسان با انسان می کشد و این نقض سرشت «ذاتی و نوعی بشر» به عنوان انسان است.
برای جهانی شدن می بایستی ابتدا «جهان» داشت. جهان فیلم «روز سوم»، جهانی محدود، مسخره، متحجر، معیوب و مرتجعانه مبنی بر ستایش «غریزه ی مرگ» و حذف «دیگری» است و فیلمسازی که این فیلم را می سازد و منتقدی که فیلم را ستایش می کند، مختصات همین جهان ایدئولوژیکِ معیوب و وارونه را تصدیق می کند.
منتقدان و طرفداران فیلم «روز سوم» لطیفی ممکن است استدلال بیاورند که فواد به رغم اینکه عاشق سمیره است اما در بازار خرمشهر بمب گذاری می کند و بعدا نیز موجب کشته شدن برادران سمیره می شود. بنابراین دو گلوله ی پایانی فیلم در چارچوب عدالت درام عادلانه است.
اولا این ضعف نگاه فیلمنامه نویس و فیلمساز است که برای فواد این گذشته را نوشته است و یا فواد با این گذشته، عشق را به گونه ای نمایندگی می کند که در دفاع از سمیره هم وطن عراقی اش را می کشد. اما با پذیرش چنین گذشته و ماجراهایی، برای حل تضاد اصلی فیلم، یعنی تضاد میان «عشق» و «وطن» صدها راه حل دراماتیک دیگر وجود دارد، بدون اینکه نیاز به حذف فیزیکی فواد باشد.
اما چرا هیچکدام از راه حل ها تبدیل به راه حل فیلمساز نمی شود. چون همانگونه که بارها نوشته ام، «نقطه ی اوج» فیلم، سنتز تضاد اصلی فیلم است. پاسخ فیلمساز به این تضاد «زاویه نگاه» فیلمساز را می سازد که مربوط به بخش خودآگاه شخصیت فیلمساز است. یعنی مانیفست شخصی فیلمساز در مورد انسان و جهان. در فیلم «روز سوم» روند ماجراهای پلات به گونه ایی سازماندهی شده است که پاسخ فیلمساز به تضاد اصلی فیلم براساس «گفتمان دفاع مقدس» مبتنی بر «غریزه ی مرگ» و «حذف دیگری» باشد.
«گفتمان دفاع مقدس» در این حالت نقش «فراآگاهی» فیلمسازان ایدئولوژیک را بازی می کند که آنها را مانند یک نخ تسبیح حول منافع مشخص؛ متحد و مشترک می کند. به همین دلیل به من یا هر فرد دیگر این امکان را می دهد که آنرا به عنوان «گفتمان» تئوریزه کنیم. وجه دیگر این «فراآگاهی»، علاوه بر اینکه از یک سو بازتاب آگاهی فیلمساز است، ( تئوری منافع)، حذف سوژه گی فیلمساز (آگاهی کاذب) نیز هست. چرا؟
برای اینکه این «نوع نگاه» و «مانیفست معیوب» در تناقض با امر جهانی اخلاق است. یعنی هر امر اخلاقی می بایستی برای ایرانی و عراقی به عنوان دشمن هم به یک اندازه صادق باشد. به همین دلیل اولین اصل طلایی اخلاق «کانت» فیلسوف این است:
«چنان عمل کن که گویی قرار است شعار تو به خواست خودت قانون کلی طبیعت شود».
اگر شعار اقای لطیفی در فیلم «روز سوم» قانون کلی طبیعت شود، یعنی انسان از خاک، خانواده و خدا در تقابل با انسان و عشق، ایدئولوژی، یعنی «آگاهی کاذب» ساخته است. در حالی که به قول کانت:
«چنان عمل کن که انسانیت را در هئیت خود یا دیگری، همواره در عین حال یک غایت و نه هرگز وسیله ای صرف به شمار آوری.»
«دیگری» در مناسبات انسانی وسیله نیست که انسان هر وقت اراده کند انرا حذف کند بلکه حفظ «دیگری» هدف است که در هئیت «خود» ظاهر می شود. بنابراین حذف «دیگری» معادل حذف خویش است وگرنه سرشت ذاتی بشر به عنوان انسان تایید نمی شود.
حتی در چند گانه های سطحی و تجاری «رمبو»، وقتی رمبو در افغانستان یا ویتنام ، سربازان طالبان و مبارزین ویتنامی را مانند مور و ملخ می کشد، یک خانواده افغان و یا یک زن ویتنامی را به عنوان «دیگری» متمایز می کند. رمبو بارها جانش را به خاطر آنها به خطر می اندازد، حتی در فرایند نجات آنها عاطفه و عشق را تجربه می کند، تا به رغم آن همه کشت و کشتار رمبو، انسان افغان و ویتنامی در فیلم، خودش را به عنوان «دیگری» افغان و ویتنامی، یعنی «انسان عام» به طور کلی، تصدیق و تایید شده حس کند و بتواند با فیلم همذات پنداری کند.
با این وجود قبلا نوشتم؛ «خاک» و «خانواده» در سینمای جنگی به عنوان ارزش های معنوی مادیت یافته ی جهانشمول پذیرفته شده اند و شخصیت ها حق دارند به این دو علت متجاوزان را در موضع دفاع مجازات کنند؛ بدون اینکه «غریزه ی مرگ» را نمایندگی کنند. سمیره نیز در دفاع از خاک و خانواده اش اجازه دارد تمام ارتش عراق را قلع و قمع کند اما نه فواد را. چرا؟
زیرا عشق به خاک، خانواده، جهان و کره ی زمین و یا هر مفهوم دینی و حزبی و مسلکی، زیر شاخه ی عشق عینی انسان به انسان است
عشق انسان به انسان بنیادی ترین معیار تمایز انسان از سایر هستی های شناخته شده ی تاکنون موجود است، زیرا ریشه ی انسان را چیزی جز انسان پیش فرض نمی گیرد. هر پیش فرض دیگر مانند «خانواده»، «خاک» و حتی «خدا» در تقابل با عشق می تواند به برتری طلبی بیمارگونه ی ایدئولوژیک منجر شود. یعنی ستایش «غریزه مرگ» و «حذف دیگری».
به همین دلیل فقط زمانی که «بی مرزی عشق» تبدیل به «عشق بی مرز» انسان به انسان شود، انسان از دام «آگاهی کاذب» و «ایدئولوژی» رها می شود. زیرا هدف از غلبه بر «بیگانگی» انسان از انسان و «از خودبیگانگی» انسان؛ به تعبیر زیبای مارکس، تحقق جهانی ست که در آن هیچ مابه ازایی جز عشق وجود ندارد و تنها «عشق را با عشق و اعتماد را با اعتماد» مبادله می کنند.