برای جامعه سینما:محسن سلیمانی فاخر/سندرم استکهلم پدیده ایست روانی که در آن گروگان حس یکدلی و همدردی و احساس مثبت نسبت به گروگان گیر پیدا کرده و در مواقعی این حس وفاداری تا حدیست که از کسی که جان و مال و آزادیش را تهدید میکند،دفاع می کند و با علاقه خود را تسلیمش میکند.
علت این عارضه روانی عموماً یک نوع مکانیزم دفاعی دانسته میشود ما این پدیده را به نوعی دیگر در «سرخپوست »تعمیم پذیر می دانیم به گونه ای که زندانبان ،زندانی زندانی خود میشود.فیلمساز این پدیده روانکاوانه را در هویت و شخصیت رئیس زندان می نشاند، زمانی که او اتفاقی درون سلولی در بند می شود این موضوع عینیت مییابد حتی بدلشدن زندانبان به زندانی، تنها در صحنهای اتفاق نمیافتد که رئیس زندان در سلولی گرفتار می شود و وحشت اسارت و استیصال قربانیشدن را حس میکند.
او به زعم ماکس وبر زندانی بوروکراسی اداری خود ، شغل،منصب و قانون است که در قالب یک نماد ،یک مجری قانون بیعذر و مأمور معذوری است که درگیر ودار شغلش وامانده و درمانده است و وجدان و مسولیت شناسی شخصیت دوگانه ای از او ساخته است .
تفاوت میان «مشروع بودن قانون» و «قانون مشروع»است
فیلم در بطن خود قربانی و بازنده را زندانبان جلوه می دهد واین تغییر موقعیت نمایش زیرکانه مرز باریک بین زندانی و زندانبان، قربانی و شکنجهگر است.درونمایه اصلی سرخپوست اخلاق ، انتخاب و ماندن بر سر دوراهی است.
جایی میان تودرتوی خفقانآور زندان و گشودگی و عشق و زندگی، که در آنی در مرزی روی یکدیگر سویچ می شود. درونمایه دیگری که در تعمیق بخشیدن به لایه های زیرین فیلم قابل برداشت است تفاوت میان «مشروع بودن قانون» و «قانون مشروع»است ، اینکه درعمل چهکسی گناهکار و چهکسی بیگناه است ، چهکسی مجری قانون یا قربانی قانون است؟
چون قانون باید نظم را برقرار کند و از اراده عمومی منتج شده باید مجری قانون نیز با وجدان کاری عمل کند و اعمال خشونت او نیز مشروعیت دارد امادر فیلم احمد سرخپوست بازیچه قدرت و قانون ، زمیندار و ملاک است و حالا زندانی و دربند متولی قانون است و خروجش از این حصار در گرو اجرای قانون و نادیدهگرفتن بیگناهی اوست و اینجاست که زندانبان در تقابل خود با نیروی شر یا همان منفعت شخصی است کدام را باید انتخاب کند؛ آزادی خودش یا اسارت دیگری.
آزادیای که در گرو مرگ دیگری است؛ و نبردی درونی و باطنی بین متولی قانون که محکوم است به اجرا که اجرای هر یک باز او را لاجرم در زندان انتخاب خویش گرفتار می کند .فرقی ندارد اگر زندانی را اعدام کند باز هم در جغرافیای زندان، تنهاست و گرفتار؛ ودر حین حال به دنبال سعادت و خوشبختی و ارتقا ست این ترفیع هم میتواند به جاهطلبی شغلی مربوط باشد و هم آزادی از زندان و این تقابل در دراماتیک کردن هر اثری مثمر ثمر جلوه می کند .
بیشتر بخوانید:جامعه شناسی دیگری و«انسان ایدئولوژیک»
در سرخپوست تقابل قانون و حقیقت، آزادی من و رهایی دیگری است و حال در میان این خود خواهی و دگر خواهی ،وجدان و قانون ، عاملی که سمت و سومی دهد در داستان وارد می شود و آن وسوسه عشق است .مددکاری اجتماعی که نگاهش به انسان و قانون نوع دیگری است .فیلمساز تقایل دیگری را در میان می کشد و آن پارادوکس بین دنیای زنانه و مردانه است بین منطق و احساس .
یکسو رنگ و نور و گذشت و درک و آنسو و ظیفه و جاهطلبی و جالب آنکه میعادگاه مرگ جایگاه رهایی و زندگی می شود . چوبه دار با یاری احساس و درک مددکار زن به امکانی برای آزادی و گریز بدل میشود . فیلم حاوی یک آرک داستانی است .جابهجاییِ چوبه دار ، هوشمندی فیلمسازو خلق یک پارادوکسیکال و سورئالیستی است: چوبه داری که اسباب آزادی زندانی را فراهم میکند تقابل زندانبانی که خود زندانی میشود.
چوبه دار احمد سرخپوست تبدیل به مفری برای آزادی میشود و باوجود اینکه زندان از میان برچیده می شود و حتی در فینال تماشاگر سفر و توسعه و رهایی را می بیند اما چوبه دار تخریب نمیشود و از جایی به جایی منتقل میشود و این چوبه دار است که هویت خویش را حفظ می کند تشخص می گیرد و خشونت است که پای برجاست و فقط مجری آن تغییر می کند.