سایت مجله فیلم:دامون قنبرزاده/ یحیی سکوت نکرد فیلمی است که با پیشداستانش تعریف میشود؛ یعنی در اتفاقاتی که قبل از جان گرفتنِ داستان روی پرده بهوقوع پیوستهاند. افشای تدریجی پیشداستان با ظرافت انجام میشود، از ماجرای زندگی گذشتهی عمه با دکتر و مشکل عمه با مادرِ یحیی که اعتقاد دارد برادرش به خاطرِ این زن بوده که او و خانوادهاش را رها کرده و رفته است، تا ماجرای لیلا، دختر همسایه، و شوهرش بهرام که همسن پدرش است؛ و تا رابطهی بهرام با عمه و شوهرِ مرحومش. تمامِ این ریزهکاریها، ذرهذره به فیلمِ تزریق میشوند تا داستان شکل بگیرد و ما از ماجرا سر دربیاوریم. در متنِ همهی این اتفاقات، ماجرا از دیدگاه یحییِ کوچک روایت میشود که مانند مخاطب قرار است بفهمد دوروبرش چه خبر است. او نهتنها یواشیواش از زندگی عمهاش مطلع میشود، بلکه تجارب دیگری هم کسب میکند که مهمترینش چشیدنِ طعم عشق است. او قرار است طی این مسیر، رشد کند و به بلوغ برسد؛ بلوغی که پایانِ تأملبرانگیزِ فیلم را شکل میدهد. اما در پایان احتمالاً به این نتیجه میرسیم که بلوغ او عین بچگیست؛ یک خلوصِ روحیِ پاک و بچهگانه که فکر میکند باید راست بگوید چون تاب تحمل واقعیتِ تلخِ دوروبرش را ندارد. اما اگر از بُعدی دیگر به این بچگی نگاه کنیم، انگار تبدیل میشود به چیزی ترسناک؛ که اگر سکوت کرده بود، اگر واقعاً میدانست عمه در زندگیاش چه کشیده، شاید در پایان، چنین عملی انجام نمیداد.
اما مسیری که قرار است یحیی را به این بلوغ بچهگانه و در عین حال ترسناک برساند، گاهی برای بیننده تکراری و خستهکننده میشود؛ اینکه یحیی میخواهد سر دربیاورد که عمهاش در آن زیرزمین مشغول چه کاریست، با تأکیدهای بیش از حد و چندباره که در آنها عمه، آدمهایی را به زیرزمین میبَرَد یا در حالِ درگوشی صحبت کردن با غریبههاست یا لکههای خون روی لباسش ریخته، وارد روندی بیش از حد تکراری میشود که هیچ پیشرفتی را در قصه باعث نمیشود. تماشاگر خیلی جلوتر از یحیی میفهمد که در آن زیرزمین چه خبر است و این معماگونگیِ فضا، بسیار بیحاصل جلوه میکند. به همین علت است که بیننده از یحییِ کوچک جلو میزند و دیگر آن ورودِ غیرقانونی به زیرزمین و سر درآوردن از ماجرا، چندان جذاب نیست.
اما نکتههای آزاردهندهی دیگری هم در داستان وجود دارند که مهمترینش برمیگردد به قضیهی خودکشیِ لیلا که یحیی تصور میکند باید کارِ عمه باشد. نکتهی نامفهومِ این قسمت اینجاست که به چه علت لیلایی که قرص برنج خورده، نزدِ عمه آورده شده؟ و از این سؤال مهمتر اینکه چهطور وقتی عمه بازداشت میشود، در نهایت یحیی به گفتهی خودش دیگر او را نمیبیند؟ چهطور ثابت نمیشود که لیلا به دستِ عمه کشته نشده است؟ شاید عمه به خاطرِ سقط جنینهای غیرقانونی در زندان باقی مانده، که البته هیچ اشارهای به آن نمیشود و نقطهی مبهمی باقی میماند، همچون این موضوع که چرا وقتی اهالی محل آن قدر برایشان مسلم است که عمه موجب مرگِ زنان و بچههایشان شده، او را به دست پلیس نمیسپارند؟ چرا تا کنون اقدامی نکردهاند و به جای آن، بچههای محل به او آزار و اذیت میرسانند؟ چرا مثلاً مردِ همسایه که پسرِ شرش یحیی را اذیت میکند، در طول داستان با عمه خوب است و حتی از او کمک هم میخواهد اما در صحنهی ابتدایی فیلم (که در واقع پایان فیلم است و فیلم دوباره در پایان به آن برمیگردد) با غیض و نفرت، عمه را خطاب قرار میدهد و روی شیشهی ماشین کلانتری، که عمه به آن منتقل میشود، مشت میکوبد؟ اگر او از عمه این قدر نفرت داشت، چرا تا کنون اقدامی نکرده بود؟
اما با وجود این نکتههای مبهم و غیرمنطقی، باز هم نمیشود نسبت به اولین فیلم کاوه ابراهیمپور بیاعتنا بود و فیلمنامهی خوب و درخور توجه طلا معتضدی را ندیده گرفت. یحیی سکوت نکرد کار شستهرفته و قابلتحملیست که میشود آن را تا پایان دید.