جامعه سینما : بهرام توکلی نویسنده و کارگردان سینما درباره درسهای بدیهی که سینمای ایران میتواند از «ابد و یک روز» بگیردنوشت: نگاه خردشده و هراسان نوید محمد زاده درحالیکه در اواخر فیلم التماس میکند او را به کمپ نبرند، آن چیزی است که به نظر من هنر برای آن به وجود آمده، برای جاودانه کردن رنجها به این امید که دیگر انسانی در جهان رنج نبرد، شاید این امیدی واهی باشد اما هنر، با این جاودانه کردن، تنها هدیهای است که هستی به چنین انسانهایی میدهد، به کسانی که در زندگی تنها رنج را تجربه کردهاند و تنها کسانی که به آنها با بغض و حیرت و تأمل نگاه میکند هنرمندان هستند و نوید محمد زاده در انتقال این رنج، فوقالعاده عمل میکند، در کمال است و در اوج، چیزی از بازیگران رده اول جهانی کم ندارد و تکاندهنده و مرعوبکننده است، من مطمئنم نوید خواسته یا ناخواسته به روح خودش آسیبزده تا چنین تصویر هولناک و درجهیکی را از این شخصیت ارائه دهد، روح بازیگر باید در مقابل رنجهای بشری آسیبپذیر باشد و در آستانه فروپاشی وگرنه تصویری که ارائه میدهد به مرز اجراهای نبوغ آمیزی چون اجرای محمد زاده نزدیک هم نمیشود.
وقتی نویسنده و کارگردان اثر در مورد دنیایی فیلم میسازد که عمیقاً درکش کرده، باشخصیتهای آن زندگی کرده یا دربارهشان تقیقات جدی کرده و اجزای آن را بهخوبی میشناسد و درصورتیکه خداوند به او استعداد انتقال این تجربیات را داده باشد (که از بخت خوب ما به سعید روستایی این استعداد را در سطح بسیار بالایی هدیه کرده) تازه به یاد همان درس اولیه میافتیم که درباره چیزی که میشناسی فیلم بساز، این درس بهظاهر بدیهی بهشخصه از فیلم سعید روستایی برای خود من که از عدم رعایت این درس لطمههای سنگینی خوردهام نکتهای بود که به نظرم بدیهی ولی همانقدر که بدیهی، فراموششده هم هست، باید بارها به سینماگران جوان و غیر جوان توصیه کرد درباره چیزی که میشناسی فیلم بساز، حوزههای علاقهمندی افراد ممکن است متنوع باشد اما علاقه داشتن به امری الزاماً به معنی تسلط بر آن امر نیست.
تدوین را باید به تدوینگر باتجربه سپرد، حفظ ریتم درونی زیست آدمهای قصه در دستان تدوینگران بیتجربه، حتی در صورت در اختیار داشتن متریال درخشانی مثل آنچه بهرام دهقانی در این فیلم در اختیار داشته، میتوانست بهنوعی سکتههای حداقل خفیف در ساختار زمانبندیشده و دقیق فیلم بیانجامد، بهرام دهقانی اما در این فیلم درخشان کارکرده، بهرام دهقانی فیلمنامهنویس دوم این اثر است و این درس بهظاهر ساده و بدیهی را تکرار میکند که سینمای ایران در بسیاری از موارد آن را فراموش کرده، این درس ساده این است: تدوینگر، اصلیترین محافظ ظرافتهای یک فیلم است، در انتخابش تا میتوانید دقت کنید.
حفظ امنیت ملی یک سرزمین در زمینههای فرهنگی یعنی دقیقاً همان کاری که سعید روستایی و سعید ملکان در «ابد و یک روز» آن را انجام دادهاند، آیینگی رنجها به نیت عدم تکرارشان، ما اگر میخواهیم خانواده را به مفهوم دوستداشتنی و واقعیاش در زندگی واقعیمان تجربه کنیم راهی جز این نداریم که بر پرده سینما و در آیینه هنر، زشتیهایی را که این تصویر مطلوب را مخدوش میکنند بیرحمانه و موشکافانه ببینیم تا در زندگی واقعی از این تصویر هولناک بترسیم و بهتر زیست کنیم، این فیلمها آن چیزی است که سرزمین ما به آن نیاز دارد، ما باید رنجهایمان را بیواسطه بر روی پرده سینما بکاویم تا در زندگی واقعی کمتر با آنها مواجه باشیم و زدن تهمت سیاه نمایی یا… به چنین فیلمهایی یا عدم درک تحلیلگر را میرساند یا عدم صداقت او را که هر دو سمهای مهلکی در تحلیلهای کلان سینمایی هستند.
وقتی فیلمی درخشان است، تمام گروه تواناییهایشان در اوج جلوه میکند، اجرای مسلط و درجهیک پیمان معادی، نگاههای درخشان پریناز ایزدیار، بازی دقیق و کم خطای تکتک بازیگران حتی بازیگران تک پلانِ فیلم، چهرهپردازی درجهیک، همگی هدیههایی هستند که یک گروه به بیننده میدهد، سینما یک کار تیمی است، میبینید چه درسهای بدیهی اما فراموششدهای است برای سینمای ما؟…از این گروه درخشان به خاطر این هدیه تکاندهندهشان تشکر میکنم و در مقابل حس انساندوستیشان برای جاودانه کردن رنج های واقعی مردم سرزمینم تعظیم می کنم، هنر برای همین به وجود آمد، برای جاودانه کردن رنج ها…