«فروشنده» فیلمی است که برخلاف شمار زیادی از فیلمهای سینمای ایران بعد از دیدنش تازه هوس میکنید آن را دوباره ببینید. فیلم که تمام میشود، کار بیننده تازه شروع میشود. فرهادی در این فیلم تجربهای متفاوت را رو میکند. با این حال، همان مضامین آثار پیشین کارگردان را در خود دارد. در اینجا نیز با شخصیتهایی روبهروییم که در سختترین موقعیتها و لغزندهترین شرایط به دنبال این هستند که بدرستی «رفتار اخلاقی کدام است؟» و آنان چه میتوانند و چه باید بکنند.
رعنا (ترانه علیدوستی) و عماد (شهاب حسینی) از دو موقعیت به دنبال «ارزشهای اخلاقی» هستند و البته این تفاوت موقعیت تا پایان فیلم و حتی پس از آن هم دست از سر تماشاچیان برنمیدارد و آنان را به قضاوت درباره درستی یا نادرستی رفتار هر کدام وا میدارد.
توجه عمیق فرهادی به جزئیات، مثل راه رفتن روی طناب بندبازی است؛ هم جذاب است و هم پرمخاطره. این کار امکان نقد و کنکاش عمیق را برای منتقدانش فراهم میآورد و از سویی دیگر به تسلطش به موضوعی که دنبال میکند مهر درستی میزند. برخلاف شمار زیادی از فیلمهای سینمای ما، شغل بازیگران در داستان فیلم نقش اساسی دارد. رعنا و عماد بازیگران تئاتر «مرگ فروشنده» اثر آرتور میلر هستند و این تئاتر با محتوای فیلم پیوند عمیقی دارد. فرهادی در این فیلم نشان داد که تنها خالق پایانهای معلق و جذاب در فیلمهایش نیست. «فروشنده» آغازی کوبنده و تأثیرگذار دارد. فیلم به شکل اضطراب آفرینی از آپارتمان ترک برداشته و در خطر فروپاشی عماد و رعنا آغاز میشود. در این آپارتمان همهچیز در حال تکان خوردن است و بیقراری را به بهترین شکل ممکن به بیننده منتقل میکند. شرایط آپارتمان عماد و رعنا حالتی کاملاً نامطمئن و رنجآور دارد. احتمالاً این وضعیت نشانهای از وضعیت زندگی هر زوجی است که ممکن است آرامش خود را در چشمبرهمزدنی از دست بدهند. در حقیقت فرهادی میخواهد بگوید که رخدادهای بیرونی که از قضا چندان هم طبیعی نیستند (وضعیت نامناسب آپارتمان به دلیل زلزله نیست، بلکه به دلیل ساخت و ساز همسایهها است) و خارج از کنترل ما هستند، هر لحظه ممکن است آرامش ما را بههم زده و نگرانی و ناآرامی را به ما تحمیل کند.
در فیلم «فروشنده» مفاهیم بسیار مهمی مورد اشاره فرهادی است: تعارضات نقشی، چندلایگی حقیقت اجتماعی، اهمیت حریم خصوصی، آبرو و اعتبار اجتماعی، عصبانیت و فرهیختگی، انتقام، زندگی مخفی و البته پردهپوشی و…
آدمها خاکستریاند
به هر دلیل، ذهنیت ما ایرانیها (مثل بسیاری از جوامع که در معرض فلسفه یونانی و ارسطویی بودهاند) یک ذهنیت صفر و یکی است. یعنی تصور ما بر این است که یک گزاره یا درست است یا نادرست و یک رفتار اجتماعی نیز یا کاملاً درست است یا کاملاً نادرست. بر اساس این منطق، آدمها شباهت زیادی به اشیا دارند. با این حال، فرهادی از این منطق پیروی نمیکند و تلاش دارد آن را به نقد بکشد. در نگاه او لایههای اجتماعی گاهی با هم همپوشانی دارند و ممکن است مردی متین، قابل احترام و دارای ارزشهای مدنی که برای آرامش خانوادهاش رنج میبرد، بتدریج و البته ناخواسته، از عرش به فرش برسد.
وقتی مزاحم رعنا گرفتار شد، نه تنها عماد که بینندگان را هم گرفتار شوک کرد. او مرد میانسالی است که در نگاه اول با توجه به نوع پوشش و البته دیگر نشانههای رفتاریاش، در زمره مردان تلاشگر، اصیل، خانوادهدوست و البته اهل حلال و حرام است. او گرچه خریدار کالای یک تنفروش است، اما اهل احسان و نیکوکاری هم هست. برای بچه «خانم فروشنده» دوچرخه میخرد و البته سعی میکند با قرار دادن مقداری پول در منزل رعنا به نوعی عذاب وجدان خود را تسکین دهد. در کنار این کارها، او خارج از روابط رسمی با همسر خود که از قضا معلوم است عمیقاً به او دلبسته و نگران وضعیت اوست، روابطی دارد. به هر حال، فرهادی میخواهد بگوید که آدمها یا «این» یا «آن» نیستند. آدمها از منطق ارسطویی پیروی نمیکنند که اجتماع نقیضین را محال میدانند. در درون آدمها ممکن است صفات متعارضی با هم کنار بیایند.
تعارض اخلاقی
در سکانس پایانی فیلم، عماد «مزاحم رعنا» را به دام میاندازد. دیالوگها و البته بازی ستایشبرانگیز فرید سجادی حسینی(مزاحم رعنا) این بخش از داستان را در واقع جذابترین و تکاندهندهترین بخش فیلم کرده است. هم بیننده و هم عماد واقعاً نمیدانند که بهترین تصمیم چیست. به گمانم رعنا و زاویه نگاه او به «مجازات مزاحم» خود در مقابل نگاه عماد، روایتگر دو نگاه به مجازات باشد. از آنجایی که عماد عمیقاً آزرده و خرد شده بود، دوست دارد آن فرد نیز حداکثر حقارت و آزار را ببیند. در حقیقت، او و برخی از بینندگان به انتقام باور دارند؛ اما نگاه ملتمسانه مرد و وضعیت خانوادگی او و آنچه ایرانیها آن را «آبرو» میدانند و از قضا آنقدر برایشان مهم است که حاضرند برایش جان دهند و خون بریزند، برخی را به این قضاوت میکشاند که «رفتار اخلاقی» پردهپوشی و گذشت است؛ چیزی که رعنا آن را مطالبه میکند.
آبرو و وجهه اجتماعی
در جوامع سنتی به هزار و یک دلیل که عمدتاً به فشار سنت بر افراد برمیگردد، کنشگران اجتماعی از دو زندگی پنهان و آشکار برخوردارند. شهروندان تلاش دارند ویترینی سازگار با «ارزشهای اجتماعی» داشته باشند و در عین حال، برای خود یک زندگی مخفی دست و پا کنند. شاید به زبان اخلاق به این پدیده ریاکاری بگوییم؛ ولی خود کنشگران چنین باوری ندارند.
اصغر فرهادی در فیلم فروشنده به این «دوگانه زیستن» برخی از ایرانیها اشاره دارد. از یک سو، نشان میدهد که افرادی درگیر نوعی «فروشندگی» اجتماعی هستند تا از این طریق وجهه عمومی خود را حفظ کنند و علاوه بر آن، از نظر اجتماعی طرد نشوند و از سوی دیگر هم، درگیر نوعی «خریداری» پنهان هستند.
اعتبار اجتماعی یا بهتر است بگویم «آبرو» به همان میزان که کارکرد مثبت دارد (برای مثال میتواند ابزاری برای کنترل اجتماعی باشد) به همان میزان نیز میتواند از کارکرد منفی برخوردار باشد. تن دادن به فروشندگی برای دستیابی به اعتبار بیشتر اجتماعی یکی از آنها است. اما مهم ترین کارکرد منفی آن عبارت است از غیرقابل کنترل و پیشبینی بودن و زندگیهای مخفی شهروندان. فرض کنید عماد مزاحم رعنا را به دام نمیانداخت، با چه معیاری میشد از زندگی پنهان او پرده برداشت؟
اعتبار اجتماعی و اهمیت آبرو در جوامع سنتی مثل ایران، سبب میشود که وقتی آبروی افراد تهدید میشود، آنها احساس حقارت کنند. «عماد» از اینکه آبرویش خراشیده شده، عمیقاً این حس را دارد و در طرف مقابل، «مزاحم» برای اینکه آبرویش تهدید شده است، سکته میکند. احساس تحقیرشدن، عماد را به انتقام میکشاند و البته از نظر شماری از بینندگان این رفتار منطقی است. هر روزه در رسانهها با جرایمی روبهرو هستیم که به بهانه حفظ آبرو صورت گرفتهاند و البته زیادند افرادی که به بهانه حفظ آبرویشان از جفایی که به آنها شده است سخنی به میان نمیآورند. «فروشنده» اصغر فرهادی نیم نگاهی به این پدیده اجتماعی نیز دارد.
بخشایش
فیلم فرهادی با تأکید بر «بخشایش» تمام میشود. فروشنده آموزش میدهد که در بخشایش لذت چشمگیری است. فیلم که تمام میشود کسی مزاحمت آن شخص مزاحم را به یاد ندارد، ولی تا مدتها درگیر «بخشایش» عماد و رعنا است. این شاید مهم ترین نکتهای است که فیلم فرهادی را ستودنی میکند.
کلام آخر
فروشنده به زخمی عمیق در جامعه ایران اشاره دارد و البته به حواشی آن. این جراحت با سکوت و پنهان کردن درمان نمیشود. فرهادی سعی کرده است آن را نمایان کند و از آن سخن بگوید.