جامعه سینما:ژیل دلوز در کتاب «فیلسوفان سینما از مانستربرگ تا رانسیر» می نویسد: برای به چالش کشیدن کلیشه ها به تصویری جدید، به تصویر-زمان نیاز داریم؛ این تصویر متولد شده تا نیاز ما به باور به جهان را اعاده نموده و از زندگی کلبی مسلکانه و کهنه بیدارمان سازد. وقتی تصویر-حرکت خود را در حرکت فرموله شده و کاذب تضعیف می کند، با تصویر-زمان جایگزین گشته و از دور خارج می شود. همچنین این قدرت “امر کاذب” است که نادرستی ها را ایجاد می کند، قدرتی که با “درستی” قدیم-درستی قاعده بندی شده- شباهتی ندارد، بلکه مشابهت/تطابق اش با جهان تغییرات است که از طریق تجسد بخشی جدید آن به دست می آید. سینما می کوشد باور ما به جهان را از طریق خلق دلیل هایی برای باور به این جهان حفظ نماید: “ما به اصول اخلاقی یا ایمان نیاز داریم؛ نیاز به باور به این جهان”.
در این کتاب مانستربرگ به مقایسه سینما و تئاتر می پردازد و سینما را واجد قابلیت هایی می داند که از هر گونه اجرای نمایش زنده فراتر می رود. مقاله مانستربرگ در کتاب «فیلسوفان سینما» با ارزیابی این قیاس مانستربرگ و طرح انتقادات ادامه می یابد و درنهایت از موضع او دفاع می کند. آن چه از نظر مانستربرگ قدرتهای سینما به حساب می آید، در مقابل برای فیلسوفی چون برگسون نقاط ضعف شیوه ادراک سوژه مدرن محسوب می شود که به مکانیسم سینمایی عادت کرده است. به اعتقاد او سینما با تکه تکه کردن حرکت جریان سیال حرکت واقعی را جعل کرده و حرکت یا زمانی کاذب را ایجاد می کند. این در حالی است که حرکت را نمی توان با توالی لحظه های بریده و سپس چسباندن آن ها به هم بازسازی کرد. این برداشت کمی از حرکت و زمان که عمدتاً خاص روایت علم مدرن است، عملکردی عقلانی است و حال آن که او شهود را شیوه حقیقی ادراک زمان و مکان می داند.
بحث از برداشت برگسون در این کتاب که عمدتاً وجهی علمی تر به خود می گیرد، در مقاله ی دلوز انعکاس می یابد، کسی که بخش زیادی از دو کتاب سینمایی خود (سینما۱: تصویر-حرکت و سینما۲: تصویر-زمان) را به واسطه مباحث برگسون پیش می برد. به اعتقاد دلوز سینمای کلاسیک عرصه ظهور تصویر-حرکت و انواع گوناگون آن است و سینمای مدرن که با تضعیف پیوندهای حسی-حرکتی نئورآلیسم ایتالیا آغاز شد عرضه تبلور تصویر-زمان. چنان که در مقاله مربوط به دلوز می آید، او روایتی منحصر به فرد از سینما به دست می دهد که قصدش ترسیم نوعی هستی شناسی تصویر سینمایی است، و این چیزی است که به اعتقاد پائولا ماراتی با رویکرد سینمایی استنلی کاول (دیگر مقالهی کتاب) قابل مقایسه است که مفاهیم اصلی فلسفه خویش را در سینمای کلاسیک هالیوود پیگیری می کند.
کتاب«فیلسوفان سینما» در سیزده فصل به چهره های سینما دوست و بعضاً سینماستیز گوناگونی چون ویلم فلوسر، تئودور آدورنو، آندره بازن، سرژ دنه، ژولیا کریستوا، اسلاوی ژیژک، لورا مالوی، ژیل دلوز و ژاک رانسیر می پردازد و نسبتهای میان فلسفه و سینما را در تأملات این اندیشمندان مورد بررسی قرار می دهد. گرچه از منظر آن چه که امروزه فلسفه سینما نامیده می شود، همه نظریه پردازان کتاب مذکور در مسیر به رسمیت شناختن فیلم به مثابه فلسفه حرکت نمی کنند، اما همنشینی این چهره ها از ضرورت توجه به ماهیت تأمل برانگیز امر سینمایی خبر می دهد و خواننده را با کلیتی از مواجهات سینما و فلسفه نزد متفکران اصلی این حوزه آشنا می کند. این آثار تلاشی اند برای تصحیح و یا دست کم ارتقای کیفیت مواجهه با فیلمهای فلسفی و حرکتی اند برای ایجاد زمینه هایی برای تخریب همه جانبه اغلب سالنهای سینما؛ سالنهایی که به واسطه برخی فیلمسازان و منتقدان هر لحظه به غار افلاطونی نزدیکتر می شوند.