جامعه سینما:حسین معززی نیا/ کار تازهی جعفر پناهی با عنوان خرس نیست فیلمی است دربارهی مرز. سراسر ساختمان روایی اثر، اطراف «مرز» بنا شده هم در جلوهی عینی و هم در بروز ذهنی کلمه. کارگردانی که اجازه ندارد از مرز عبور کند، در روستایی مرزی ساکن شده تا به لوکیشن فیلمش که آن طرف مرز قرار دارد نزدیک باشد.
این نزدیکی یک جور آرامش ذهنی ایجاد میکند وگرنه میتوانست هر جای جهان باشد و ارتباط اینترنتیاش برقرار بماند. فیلمی که مشغول ساختنش شده دربارهی آدمهای سرگردانی است که از یک مرز گذشتهاند ولی پشت مرز بعدی ماندهاند. میخواهند به اروپا بروند و اجازهی عبور ندارند چون قاچاقی از مرز قبلی رد شدهاند.
اما مرز دیگری هم وجود دارد که درونشان برپاست: دختر (زارا) باید بتواند بر وابستگیاش به مرد (بختیار) غلبه کند وگرنه با وجود پاسپورتی که در دست دارد نمیتواند بگذارد و برود. مرز عینی برداشته شده ولی مرز ذهنی باقی است.
کارگردان یک شب امکان پاگذاشتن آنسوی مرز را به دست میآورد اما پا پس میکشد و برمیگردد چون نتوانسته از مرز درونش عبور کند. در روستایی ساکن شده که دو مرد بر سر یک دختر رقابت میکنند و برای رسیدن به دختر باید از مرز سنتها و آداب کهن روستا عبور کنند. عاقبت، دختر و پسر عاشق راهحل گذشتن از مرز سنتها را فرار از مرز میدانند و تلاش میکنند بروند آنسو.
کارگردان هم پیش از این ناچار شده با مرز ذهنی روستانشینها کلنجار برود؛ از او خواستهاند به اتاقی برود که در آن قسم میخورند، میگویند سر راه شاید به خرس بربخورد، اما همان مردی که ابتدا هشدار میدهد بعداً میگوید خرسی در کار نیست؛ هراس از خرس، تهدیدی ذهنی است.
مرزی که آدمها را پشت آن مرز نگه میدارد.کارگردان کارش گرفتن عکس و فیلم است، اما هم روستانشینها هم زارا عکس و فیلم او را تهدیدی برای پایدار ماندن مرز میدانند. کارگردان میان مرز واقعیت و خیال هم سرگردان مانده: فیلمی که میسازد ابتدا «داستانی» به نظر میرسد اما کمکم به گزارشی مستند تبدیل میشود، فیلم و عکسهایش در روستا هم ابتدا بیهدف و محض سرگرمی جلوه میکند اما در انتها همهی اهالی را به کنشی مشترک بابت همانها وادار کرده.
حالا کارگردان باید بگذارد و برود، اما ترمز دستی را میکشد و اتومبیلش را متوقف میکند؛ از مرز که نگذشت حالا از روستا هم نمیتواند خارج شود.(از صفحه شخصی نویسنده )