مختص جامعه سینما: سیده زینب موسوی/نقد پیش شرط عمل و اندیشه است؛ بدون نقد هر اندیشه ای تا سطح توجیه گری می انجامد؛ و بدون نقد، نمی توان هیچ انتظاری در تغییر وضع موجود در گسترهء جامعه، سیاست، فرهنگ و هنر داشت.
رهایی از وضعیت نامطلوب موجود زمانی ممکن است که روشنفکران نقد را به عنوان یک عنصر اصلی اندیشه بپذیرند؛ زیرا در اندیشهء معطوف به رهایی، نقد از بیرون در حوزهء اندیشه وارد نمی گردد، بلکه نقد در درون اندیشه و اندیشه در درون نقد نهفته است؛ نقد همان اندیشه است و اندیشه همان نقد است؛ نقد و اندیشه هویت یکسان اند و اندیشهء بدون نقد همان ایدیولوژی است.
اندیشه سینمایی مانند تمام حوزه های فعالیت های فکری و عملی انسان در خلاء به وجود نمی آید، بلکه در جامعه شکل می گیرد و جامعه فقط مرکب از مجموعهء افراد نیست، بلکه مهم تر از همه متشکل از اشکال و ساختار ها و روابط و مناسبات پیچیده اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی میان انسان هاست که آنان در چارچوب آن روابط جایگاه های مشخص شان را بر اساس تقسیم اجتماعی کار می یابند و طی راهکارهایی در قاب تصویر به مخاطب عرضه می شود.
از منظر یک تحصیل کرده نقدنویسی فی نفسه قابلیت دارد که به سود پسند نویسنده، همه متریال لازم را برای نوشتن در اختیارش قرار دهد. درباره بدترین های تاریخ سینما هم می توان مفصل و مثبت نوشت و در کمال رعایت اصول علمی نقدنویسی، وجوه مضمونی و ساختاریشان را ستود.
فقط کافی است نویسنده از آن فیلم خوشش آمده باشد. از این رو به نظر می رسد اساسا نقد و تحلیل، مقوله قابل اعتماد یا اعتنایی نیست. در بهترین حالت، نقد فیلم نوعی آفرینش مجدد است که بر اساس دریافت شخصی از اثر خلق می شود. چنانچه هنرمند هم اثرش را با دریافت از طبیعت، وقایع، شخصیت ها و… آفریده است.
نقد نویسی یک علم همه جانبه از اثر است
منتقدی که به دنبال شناخت فیلم خوب و بد است باید با زبان دیگری جز آنچه قاعده و قانون نامیده می شود، آشنا شود. یک منتقد با سواد باید به موضوعی که نقد می کند مسلط باشد.اگر فیلم نقد می کند با به تمامی تخصص ها آگاهی نسبی داشته باشد.این فرمولی کلیشه ای ندارد که مثل نسخه بتوان تجویزش کرد. این حرف از سر عدم شناخت از مبانی ایدئولوژیک نقد و تحلیل فیلم و علم استتیک نیست و نباید آن را با روشی که با بستن پرونده عقل و اندیشه ملازمه دارد، یکی پنداشت.
با اصول علمی و عقلی نمی توان ثابت کرد کدام فیلم روح دارد و کدام نه. کدام زنده است و کدام مرده. بر عکس می توان براحتی ثابت کرد که مکانیکی ترین و بی روح ترین فیلم ها شاهکار هستند!
کافکا می گوید: “آن که ایمان دارد نمی تواند از آن تعریفی عرضه کند و آن که ایمان ندارد تعریفی عرضه می کند که از رحمت بهره ای نبرده است. مومن نمی تواند سخنی بگوید پس بی ایمان نیز بهتر است سخنی نگوید”.
این که در فیلمی کسی بگوید اتفاق غیر منتظره ای که رخ داد معجزه است و کسی تصور کندکه تصادف است. حالا بیاییم ثابت کنیم کدام منطقی تر حرف می زنند. مگر می شود؟ اصلا منطق چیست؟ هر تعریفی داشته باشیم نتیجه متفاوت می شود.
اصالت یا عدم اصالت تکنیک و فن در هنر
بحث دیگر مساله، اصالت یا عدم اصالت تکنیک و فن در هنر است و این که آیا هنر امری حصولی است یا وصولی. آموختنی است یا از جنس الهام درونی است. همان دعوای دیرینه قاعده در هنر. این که بعضی می گویند باید قواعد را یادگرفت و بعد شکست و بعضی می گویند وقتی همه وقتت را صرف یادگیری قواعد و تکنیک کنی دیگر قدرت شکستن آنها را نخواهی داشت و آن وقت تکنیک می شود حجاب روح هنر و تکنوکراسی هم که ویژگی بارز دنیای امروز ماست.
ارتباط مساله «فن» با نقدنویسی در این است که گاهی صرف توجه به وجوه تکنیکی فیلم ولو کلیشه ای و غیرخلاقانه ترازوی محک منتقد برای سنجش خوبی و بدی فیلم قرار می گیرد.
و اما آن روح و آن زنده بودنی که پیشتر مورد تاکید واقع شد چندان هم غیرقابل توضیح نیست. توجه به جزییات مهمترین عاملی است که یک فیلم خوب را از نمونه خوب نما، اما بد تمایز می دهد. فیلم های” فیلم نما” عموما کلی پردازی می کنند و از نعمت جزییات که شیرینی خاص داستان پردازی است بی بهره اند.
عیب او جمله بگفتی هنرش نیز بگوی
اگر منتقدی جانب انصاف را رعایت کند و دچار این تکبر فریبنده نشود، هیچگاه از او شاهد نقزدن و بیخودی ایراد گرفتن نخواهیم بود. این درست نیست که ما همه آثار را مورد تهاجم قرار بدهیم؛ به دو معنا که من برتر از بقیه هستم و دوم اینکه فخر بفروشیم و یادمان برود که هر کدام از ما در هر نقطه از جهان هستی وظیفهای داریم. وظیفه ما تغییر پیرامونمان از وضعی به وضع بهتر است.
منتقد هم باید تمام هم و غم و کوشش خود را بهجای خودبینی و خود محوری، صرف بهبود وضعیت هنر در کشور کند. منتقد نباید بهگونهای رفتار کند که بهطور خواسته یا ناخواسته هنرمندانی را که روحیه بسیار لطیفی دارند، مورد هجمه نقدهای بیمورد قرار دهد؛ چراکه نقدهای بیمورد به مرور زمان از شور و نشاط هنرمند برای تولید اثر میکاهد.
یک منتقد خوب در زمینه توصیه برای خوراک فرهنگی به مخاطبان تأثیرگذار است .باید به این نکته توجه داشته باشید که به تعداد مخاطبان هر اثر هنری، منتقد وجود دارد به این معنی که مخاطبان حتی اگر از اصول نقد هم بهره ای نداشته باشند، فقط از روی حس میتوانند با یک اثر ارتباط برقرار کنند، مضاف بر اینکه نیمی از پیام هر اثر هنری در نزد مخاطب است.
پس اینجاست که یک موضوع بسیار مهم پیش میآید که چگونه میتوان مخاطب تربیت کرد؟ بی شک منتقدان میتوانند در ترغیب جوانان برای درک صحیح آثار برتر، نقش والایی را در جامعه بازی کنند تا جوان بهعنوان انسان انتخابگر لحظاتی را که میخواهد برای گوش کردن به موسیقی صرف کند، برای شنیدن هر اثر مهمل و بیخاصیتی تلف نکند. تربیت مخاطب میسر نیست، مگر با انتشار اندیشه منتقدان و برای تربیت مخاطب باید در نقد از بهکار بردن واژگان سخیف و موهن پرهیز کنیم، چرا که وقتی از این واژگان استفاده کردیم، باید مطمئن باشیم که از چهارچوب اخلاق نقد خارج شده ایم.