مختص جامعه سینما: محمدرضا فهمیزی/“علفزار” با وجود ضعف های زیادی که دارد،یکی از اندک فیلم های خوب جشنواره پارسال بود.اما متاسفانه نتوانست به فیلم خوبی که شایسته سوژه جذاب و جسورانه آن بود تبدیل شود چون اساس قصه بر مبنای کارهای فرهادی ریخته شده بود یعنی درامی معمایی که دروغ و قضاوت محورهای اصلی آن هستند و هیچ آدمی هم در آن بصورت مطلق سیاه و سفید نیست.
البته این به تنهایی دلیلی کافی برای ضعف فیلم نیست چون بسیاری از کارگردانان مطرح دنیا هم تحت تاثیر فیلمسازان بزرگی (چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا) همچون: هیچکاک ،برگمان،فلینی ،کیارستمی و…. بودند،مشکل اینجاست که “کاظم دانشی”نتوانسته قصه خود را در چهارچوب این الگو ، درست پرداخت و بیان کند.
فرم لایه لایه آشکار کردن یک معما،کاری است که فرهادی در طی سالهایی طولانی (از زمان کار در تلویزیون)به مرور به پختگی در آن رسیده بود و “دانشی”جوان طبیعی است که هنوز تجربه لازم برای این شیوه روایت پیچیده را نداشته باشد از این روست که داستان (بعنوان اساسی ترین رکن ساخت هر فیلم) او ایرادات و نقایص فراوانی دارد از جمله:
مهمترین و اساسی ترین مشکل فیلمنامه ،وجود خرده داستان های فرعی است که ربطی به داستان اصلی ندارند در نتیجه هم،زمان را از کارگردان برای پرداخت بهتر ماجرای اصلی می گیرند و هم تمرکز تماشاگر را منحرف می کنند.حتا اگر فرض را بر این بگیریم که “قصه اصلی”برای کارگردان “دغدغه ها و دشواری های روزانه یک قاضی پاک دست” بوده است،باز هم ، زمان فیلم برای روایت درست و دراماتیک سه ماجرای متفاوت اصلا کافی نیست.
در حالیکه هرکدام از این سه اتفاق(تجاوز گروهی،شناسنامه گرفتن برای یک بچه نامشروع و قتل ناخواسته و اشتباهی یک بچه بی گناه در ابتدای فیلم) به تنهایی ظرفیت یک فیلم جداگانه را دارند،بویژه داستان اول که ظاهراً از یک پرونده واقعی هم سرچشمه گرفته است.اینگونه موضوع ها (تجاوز که اینجا بصورت تجاوز گروهی هم درآمده) اینقدر دارای ابعاد گوناگون و پیچیده روانشناختی (و البته دراماتیک) هستند که براحتی می توانند سوژه یک سریال مهم و تاثیرگذار شوند.اما متاسفانه اینجا مثلاً جوری دو خانواده در راهروهای دادگاه مشغول بحث ها و گلایه های خاله زنکی می شوند که انگار نه انگار شب قبلش چنین فاجعه بزرگی رخ داده است.
از سوی دیگر استفاده از داستان های متعدد غیر مرتبط باعث می شود حرف اصلی،گم و در عوض فیلم پر از حرف های مهمی شود که به ناچار هرکدام فقط خیلی کوتاه و اشاره وار مورد توجه قرار می گیرند از جمله:مدیریت های فاسد در نظام اداری،مفاسد آقازاده ها،اعمال نفوذ در دادگاه ها،فقر،شرایط دشوار افراد پاک دستی همچون بازپرس بشارت و…
ایراد مهم دیگر فیلم (یا در واقع فیلمنامه) پایان آن است که بی هیچ دلیل و منطقی “باز”رها می شود.در حالیکه “پایان باز” در این نوع سینما نه تنها نشانه “فیلم هنری” ساختن نیست بلکه دقیقاً نشانه بی سوادی یا ضعف کارگردان است. چون این گونه “پایان” مخصوص سینما (و بالتبع داستان) مدرن است که قصه ندارد یا بسیار کمرنگ است. در حالیکه وقتی شما داستانی را بر مبنای “ساختار کلاسیک” تعریف می کنید طبیعتاً باید پایان مشخص و واضحی هم داشته باشد نه اینکه تماشاگر را به امان خدا رها کنید که هر پایانی دوست داشت در ذهن خود ، بپرورد.
اما ایرادات ،نافی ارزش ها و نقاط قوت فیلم هم نیست. در درجه نخست ،انتخاب موضوع تجاوز گروهی و نمایش اعمال نفوذها و کجروی ها در برخی دادگاه ها (که هر دو برای اولین بار در سینمای ایران بود) نشان دهنده جسارت کارگردان در حرکت روی خطوط قرمز و پرهیز از کلیشه های فیلمفارسی های پولساز گیشه پسند است.
دغدغه کودکان هم،دیگر امتیاز مهم کارگردان جوان این فیلم است.هر سه کودک اصلی این فیلم قربانیانی هستند که متاسفانه دنیای امروز (صرفنظر از طبقه اجتماعی) نوید هیچ آینده روشنی را برای آنها نمی دهد.
کودک ابتدای فیلم که بیگناه کشته می شود،پسر بازپرس که انگار بیماری مادرزادیای دارد و اصلاً “بشارت”به خاطر او میخواهد به تهران برگردد،پسر سارا که شاهد تجاوز به مادرش بوده و دختربچه زن و شوهر معتاد هم که اصلا هنوز شناسنامه (بعنوان نمادی از هویت) ندارد.
این نگاه تلخ و سیاه به کودکان و آینده آنها شاید هشداری باشد از سوی کارگردان برای جامعه ای که فردا همین نسل باید آینده اش را بسازند.