مختص جامعه سینما: شاهپور شهبازی/ فیلم «قهرمان» آخرین اثر «اصغر فرهادی» را به عنوان مهمترین کارگردان بعد از انقلاب دستاویز قرار می دهیم، تا در پرتو تحلیل و نقد این فیلم در جزئیات، نقب کوتاهی به «سینمای هنری» یا «جشنواره ای» و مهمترین آثار فیلمسازان بعد از انقلاب، کیارستمی، بیضایی، تقوایی، مهرجویی، کیمیایی، حاتمی، پناهی، عیاری، داوود نژاد، قبادی، رسول اف، بنی اعتماد، مکری، میلانی، درخشنده، پوراحمد، مخملباف، صدرعاملی، میرکریمی، مجیدی و… بزنیم.
هدف در این رویکرد، تحلیل و نقد تک تک آثار هنری هر کدام از این فیلمسازان نیست بلکه «تاثیر پذیری» یا «تاثیر گذاری» آنها بر «گفتمان سازی» و مشخص کردن جایگاه تاریخی آثار آنها و تعیین نقششان در رد یا تائید «گفتمان جمهوری اسلامی» است.
تحلیل و نقد فیلم «قهرمان» اصغر فرهادی را با چند پرسش آغاز می کنیم. اما پیش از طرح پرسش ها؛ ابتدا دیدگاه و قضاوت خودم را در مورد فیلم «قهرمان» به عنوان یک گزاره ی اثبات نشده، با شما در میان می گذارم.
«من معتقدم که فیلم «قهرمان»، پیچیده ترین و پخته ترین فیلم «فرهادی» است و مخاطب در این فیلم با یک «زوایه دید» و «عمق نگاه» تازه مواجه است.»
برای اثبات این گزاره و قضاوت اثبات نشده؛ می پرسیم این «پیچیدگی»، «پختگی» و «عمق نگاه» معلول چیست؟ از کجا پدید آمده است؟ آیا فیلم «قهرمان» در «محتوی» و «فرم» تکرار فیلم های قبلی «فرهادی» است؟ اگر آری، تشابه آن با اثار قبلی «فرهادی» در چیست؟
اگر نه، این تفاوت در چیست؟ این تفاوت معلول چیست؟ تغییر فرهادی؟ تغییر شرایط اجتماعی؟ یا تغییر «فرهادی» تحت تاثیر «شرایط اجتماعی»؟ آیا فرهای و فیلم هایش از رویکرد نقد تاثیر گرفته است؟ چگونه؟ «چه کسی» از «چه چیزی» تاثیر پذیرفته است؟ یا «چه کسی» از «چه کسی» و «چه چیزی» تاثیر پذیرفته است؟
آیا از فیلم های تاکنونی «فرهادی» می توان آینده ی فیلمسازی او را پیش بینی کرد؟ آیا «فرهادی» به عنوان بزرگترین کارگردان بعد از انقلاب و فیلم هایش (به لحاظ دستاوردهای سینمایی در سطح جهان)، به عنوان مهمترین فیلم های بعد از انقلاب، تا چه اندازه آینه ی جامعه ی ایران بعد از انقلاب هستند؟ تاثیر «فرهادی» و فیلم هایش بر سینمای ایران چیست؟ «فرهادی» کیست؟ متن چیست؟ آینه کدام است؟ و…
مهمترین پرسش ابتدا اثبات تفاوت فیلم «قهرمان» و بالطبع «فرهادی» نسبت به فیلم های قبلی است. برای اثبات این موضوع ابتدا باید توضیح بدهیم، مهمترین ویژگی فیلم های تاکنونی «فرهادی» به لحاظ رویکرد «محتوا» و «فرم» چه بوده است؟ آیا فلسفه ی فیلم های «فرهادی» از اصول واحدی پیروی می کنند؟ این اصول چیستند؟ و سپس با بررسی و تحلیل جزئیات فیلم «قهرمان» ثابت کنیم که آیا «فرهادی» به این اصول وفادار مانده است یا از ان عدول کرده است؟
سپس دلائل وفاداری یا عدول را بررسی کنیم. از طریق بررسی و اثبات این فرایند و شناخت نکات قوت و ضعف آثار «فرهادی» و تحلیل روندی که تاکنون طی کرده است، قادر خواهیم بود، اینده ی فیلمسازی او را نیز پیش بینی کنیم.
پس از پاسخ گویی به این پرسش ها، نگاهی کوتاه به سایر اثار «سینمای هنری» و مهمترین نمایندگانش خواهیم انداخت و «گسست ها» و «پیوست ها»ی این نوع سینما را با «گفتمان سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی» دنبال خواهیم کرد. از گام اول آغاز می کنیم.
قهرمان، هوشِ بُرد یا جسارتِ انتخاب
روایت اول: برای پاسخ گویی به پرسش های بخش مقدمه؛ فعالیت های سینمایی «اصغر فرهادی» را به «سه دوره» تقسیم می کنیم که از آغاز دهه ی هشتاد شروع شده و تا به امروز ادامه یافته است.
«دوره ی اول» با نگارش فیلمنامه ی مشترک «ارتفاع پست» (مشترک با حاتمی کیا) اغاز می شود؛ با «رقص در غبار» ادامه می یابد و با «شهر زیبا» پایان می پذیرد. «دوره دوم» شامل مهمترین آثار فرهادی «چهارشنبه سوری»، «درباره ی الی»، «جدایی نادر از سیمین»، «گذشته»، «فروشنده» و «همه می دانند» می شود. «دوره ی سوم» با «قهرمان» آغاز می شود و هنوز ادامه دارد.
در این فاصله «فرهادی» نیز سه فیلمنامه «کنعان» (مشترک با مانی حقیقی) «دایره زنگی» (به کارگردانی پریسا بخت آور) و «محاکمه در خیابان» (مشترک با مسعود کیمیایی) را در کارنامه دارد.
بیشتر درباره جامعه شناسی فیلم قهرمان بخوانید:
خوانش جامعهشناختی«خشونت نمادین»بوردیویی در فیلم«قهرمان»
جهت اثبات تفاوت نگاهِ فلسفی فرهادی به انسان، جهان و جامعه در آثار قبلی و تفاوت آن با فیلم «قهرمان»، بخش های کوتاهی از آخرین نقدم را که چند سال پیش بر فیلم «همه می دانند» و با عنوان «همه عین همند، فرومایه عین من» (چاپ شده در مجله ی فیلمنگار) نوشتم، در اینجا دوباره می آورم تا با این مقدمه تفاوت «سه دوره» ی فرهادی را دقیقتر مشخص کنم.
رویکرد نقد آثار فرهادی را با تشریح یک حس متناقض لذت بخش آزار دهنده آغاز کردم و نوشتم: «فیلم های «فرهادی» در حدفاصل «امر رادیکال» و «امر محافظه کار» حرکت می کنند. نه رادیکال هستند و نه محافظه کار. هم رادیکال هستند وهم محافظه کار. هم آزارت می دهد و هم این آزار را لذت بخش می کند. «شعور بیداری» را ایجاد می کند؛ بدون اینکه «بیداری شعور» را ایجاد کند. شخصیت های سیاه و سفید را «خاکستری» می کند تا از خاکستری شخصیتها «سیاه و سفید» بسازد. هم فرهنگ عامه را تخریب می کند و هم فرضیات تاریخی، روانشناختی و فرهنگی مخاطب را تلطیف می کند. انگار در مواجه با فیلم های «فرهادی»، دچار نوعی حسِ گُم گشتگی می شویم، بدون احساسِ از هم گسیختگی»
سپس ضمن دراماتورژی، تحلیل و نقد فیلم «همه می دانند» در جزئیات و مقایسه آن با فیلم «درباره ی الی» و بررسی سایر آثار فرهادی، به پیش فرض ثابت همه ی فیلم هایش در «محتوی» و «فرم» به این نتیجه رسیدم که :
فیلم های «فرهادی» از یکسو بازتاب واقعی یک جهانِ غیر انسانی است و این وجه رادیکال فیلم هایش است و از سویی دیگر این جهان به علتِ «برابری انسان در نقص ها» نمی تواند یک جهان انسانی باشد. این وجه محافظه کار فیلم هایش است.
در آنجا که آینه وار این مناسبات غیر انسانی را تصویر می کند، «رادیکال» و معترض به جهان است. و آنجا که برده وار رهایی از این مناسبات را غیر ممکن تصویر می کند، «محافظه کار» و تسلیم جهان است. آنجا که اخلاق را به عنوان نوعی «خودخواهی عقلانی شده ی اجتماعی» تصویر می کند رادیکال است و در آنجا که منافع شخصی را تبدیل به شاه فنرِ طبیعتِ بشر می کند، محافظه کار است.»
این دوگانگی در نگاه فرهادی به انسان و جهان، علاوه بر وفاداری به «ایدئولوژی کسب و کار»، بیش از هر چیز بیانِ تردیدها، تذبذب ها، ضعف ها، پنهان کاری ها، فریب کاری ها و عقلانیت هوشمندِ معطوف به بُردِ طبقه ی متوسطِ کاسبکار و منغعت طلبی ست که «فرهادی» ضمن نقدِ رادیکال و ناخودآگاهِ ایدئولوژی آن، ایدئولوگِ محافظه کار وخودآگاهِ آن نیز هست.
سپس به علت روانشناسانه و جامعه شناسانه ی این پارادوکس پرداختم و نوشتم:
«فرهادی» نومیدی از رستگاری خویش را به عنوان یک انسان تبدیل به ضعف های «انسان نوعی» می کند، تا بتواند وجدان شخصی خود را به عنوان «اصغر فرهادی» از این ضعف ها برهاند. همه ی شخصیت های طبقه ی متوسط در «خطا» شبیه هم می شوند، بنابراین «امر خطا» به عنوان آرمان عمومی می شود. تفاوت شخصیت ها در شباهتشان در «خطا» رفع می شود. «هیچ کس» گناهگار نیست، بنابراین گناهگاری «هیچ چیر» می شود. به همین دلیل به رغم «نقدِ رادیکل» بر امر اجتماعی، امر اجتماعی بطور رادیکل نقد نمی شود.»
در پایان مقاله تاثیر این پارادوکس به انسان و جهان در نگاه فرهادی را در ایجاد احساس دوگانه در مخاطب تئوریزه کردم که «انگار طبقه ی متوسطِ مخاطبِ فیلم های فرهادی در حین دیدن فیلم هایش از اعماق جان درد می کشد اما به محض روشن شدن چراخ های سالن سینما با آرامشِ وجدان خودش را تسلا می دهد و آرام زیر لب زمزمه می کند: «همه عینِ همند، فرومایه عین من»
ادامه دارد