برای جامعه سینما:ایمان رضایی/”روزی روزگاری در هالیوود” ، بیش از هرچیز شبیه به رویایی پراکنده ، فاقد آن انسجام از پیش تعیین شده ی داستانگویی و پیروی از قراردادهای معمول بازگویی یک اتفاق/ماجراست. اثر اخیر کوئنتین تارانتینو احتمالا افراطی ترین رویکرد ضدداستانی را ارائه میدهد که پیش تر شبیهش را (کمی منظم تر) در پالپ فیکشن دیده بودیم.
حالا تارانتینو به تکرار همان مولفه های منجر به نوعی نبوغ پرداخته و کمی دیوانه وارتر توانسته معجون شلخته و در عین حال دلپذیرش را به خورد مخاطب محدود تر شده اش بدهد. بدیهی است که “روزی روزگاری در هالیوود” را عموما گنگ و کسل کننده بشمارند ؛ از این جهت که شاید مخاطب ملزم به آن است که حداقل ذهنیتی از آن لایف استایل دهه ۶۰/۷۰ آمریکایی در سرش داشته باشد و حوصله ی طی کردن پروسه ی تولید یک فیلم سینمایی نیز برایش دارای جذابیت هایی باشد.
افول یک ستاره تلویزیونی و درگیری های درونی با چاشنی دیالوگ های فیلمنامه ی حفظ نکرده اش در کنار سکانس های فرعی حدود ۱۰ تا ۱۵ دقیقه ای که صرفا در راستای ساختار “فیلم در فیلم” به اجرا در میایند. در کنار این شمایل نسبتا خاص فیلم ، آنچه که همچنان مخاطب عام را از فیلم دور میکند همان خاصیت “فرار از داستان”ی است که فیلم برای خود برگزیده. خاصیتی که منجر به ایجاد اتمسفری کاملا صمیمی بین مخاطب (به واسطه کاراکترها) و فضای هالیوود/لس آنجلس دهه ۶۰ میلادی شده.
خیابان های خلوت و ماشین های کلاسیک آمریکایی ، پیراهن هاوایی ، سیگار رد اپل ، ایندی راک های رادیویی و به طور کلی تمام المان هایی که در خلق فضای مدنظر و البته محبوب فیلمساز نقش ابزار اصلی فیلم را اجرا میکنند. در نتیجه شاید با شخصی ترین اثر تارانتینو روبرو باشیم که “تارانتینویی” بودنش را به آن معنای عُرف شده بین مخاطبین سینما از دست داده.
هرچند که شیطنت پایان فیلم با همان فرمول به قتل رساندن چهره های منفور به سبک شخصی و نوعی گرفتن انتقام از چهره ی های کثیف تاریخ که قبلا با ترور هیتلر در سینما در “حرامزاده های لعنتی” دیده بودیم ، این بار با کاریکاتوریزه کردن طرح قتل خانواده پولانسکی (شارون تیت) توسط منسون و تخلیه ی کامل خشم با یک خونریزی تمام عیار بر روی هیپی ها باز هم یادآور همان مولفه های معروف و همیشگی تارانتینوست اما با تمام اینها ، “روزی روزگاری در هالیوود” تافته ی جدا بافته ی کارنامه عجیب فیلمسازی است که علی رغم تمام هنجار شکنی ها و سبک پردازی های مخصوص خود ، هرگز از “معمولی” بودن فاصله چندانی نگرفته است.
تارانتنیو از “پالپ فیکشن” تا همین آخرین اثرش ، همچنان فیلمساز مفرح و بازیگوشی است که گویی تعمدا قصد جدی بودن ندارد و ایده هایش را در حد همان تدوین های غیرتداومی و بازی با خون و اسلحه نگه میدارد. خوشبینانه تر ، هرچه که هست ، سینمای تارانتینو ثابت کرده که از آن زنگ تفریح های درست حسابی است که پشیمانتان نمیکند.