جامعه سینما:احمدرضا شعبان زاده/از زوایای مختلفی می توان فیلم آخر یورگس لانتیموس را مشاهده کرد. این نوشته سعی ندارد همه آن چه در فیلم می گذرد را تحلیل کند یا از جنبه های روایی فیلم صحبت نماید بلکه می کوشد دریچه ای شاید مغفول بر زیر ساختی در فیلم بگشاید که با دیدن از سوی آن، قرار گیری قسمت های مختلف پازل فیلم کنار هم تسهیل شود. آن دریچه، برگشت انسان مدرن به ریشه های اساطیری خویش است که در این فیلم اتفاق می افتد. خانواده ای ۴ نفره متشکل از مرد و زنی (هر دو پزشک) و دو کودک (در حال بلوغ) در مرکز داستان وجود دارند. مرد جراح موفق قلب و زن متخصص چشم است، کودکان هر دو محصل و علاقمند موسیقی هستند.
استیون(کالین فارل) و آنا (نیکول کیدمن) هر دو به عنوان پزشکانی موفق در جلسات و مهمانی های تخصصی کاری خود شرکت می کنند. اما در کنار زندگی عادی این خانواده، استیون یک رابطه پنهانی با پسری نوجوان(مارتین) دارد که چند صباحی است آغاز شده و فعلا از خانواده مخفی نگاه داشته شده است. پسری که در ابتدا همکلاسی دخترش در مدرسه و علاقمند به جراحی قلب معرفی می شود و شاید برای برملا نشدن دروغش به منزل دعوت می شود تا خانواده نیز او را حداقل برای یک بار ببینند. رابطه دوستی این دو که غیر معمول می رسد بعد از دعوت از طرف مارتین و مادرش به منزلشان و اتفاقاتی که در منزل آن ها رخ می دهد شکل عجیب تری به خود می گیرد. استیون دعوت مارتین را رد کرده و پسر با اصرار از او می خواهد تنهایش نگذارد. اما در پی آن اتفاقی رخ می دهد. پسر کوچک خانواده(باب) صبحی از صبح ها نمی تواند حرکت کند و دیگر قادر به تکان دادن پاهایش نیست. اتفاقی عجیب که با توجه به نتایج آزمایش های پزشکی روی باب برای مادر و پدر عجیب تر هم بنظر می رسد.
اینجا نقطه ای است که بنا دارم از طریق ورود به آن دید لانتیموس به انسان مدرن را واکاوی کنم. مارتین به استیون می گوید که او باعث این اتفاق است و حالا باید تاوان کشتن پدرش در عمل جراحی قلب را پس دهد. استیون ابتدا با دید آنچنان جدی ای به مسئله نمی نگرد. از طرف دیگر بسیار تحت فشارهای همسرش در این باره قرار دارد. اوضاع وقتی بدتر می شود که دخترشان نیز دیگر نمی تواند راه رود. او هم گویا دچار همان مشکل شده و پزشکان باز هم قادر به یافتن علت بیماری و درمان آن نیستند و همه چیز در بدن این دو کودک بنظر عادی می رسد. اینجاست که استیونِ تحت فشار به سیم آخر زده و مارتین را گروگان گرفته و در خانه خود مخفی می کند و از وی می خواهد درد و رنج فرزندانش را پایان دهد. استیون و آنا هر دو انسان های مدرنی هستند که در دل زندگی نظام مند آن، شغلی بر عهده دارند که بیش از هرچیز متکی به حقایق ثابت شده علمی است ولی چه می شود وقتی این آدم ها به خرافه ای بی پشتوانه تن می دهند؟ به این که فرزندانشان توسط فردی دیگر سحر شده و فقط رهایی لحظه ای اتفاق می افتد که آن فرد راضی گردد آن هم به شکل فجیع قتل فرزند به دست پدر. تاوانی که پدر قرار است بدهد تاوانی از جنس ماورالطبیعه است.
مارنین به زعم او دارای نیروی خاصی است که شیوه ای برای متوقف کردنش بلد نیست و در پیش او درمانده گشته است. این وضعیت با مشاهدات آنا هر لحظه بدتر و بدتر می شود. ابدا در پی آن نیستم که اتفاقات عجیب را در فیلم توجیه یا رد کنم بلکه می خواهم این صفحه را کمی بچرخانم و از این منظر به فیلم بنگرم که انسان مدرن که سده ها ست زندگی خود را بر پایه مشاهدات علمی استوار کرده لحظه ای همه آن چه داشته را به کناری گذاشته و ایمان به نیرویی شر و ناشناخته می آورد. تا جایی که آنا از استیون می خواهد یکی از بچه ها را قربانی کند. مگر این گونه نیست که همه آن چیزی که ما روزگاری جادو می انگاشتیم برملا شده و رنگ علمی بر خود گرفته اند؟ روزگاری که بیماری ها توسط خدایان مختلف ایجاد می شدند پایان نیافته است؟ لانتیموس انسان مدرنش را انسانی عمیقا کهن با همان باورهای خرافی و اسطوره ای نقش می کند که فقط لایه ای نازک از چیزی جدید بر خود سوار کرده و در موقع استیصال آن جامه نو را در می آورد و با خود واقعی و تاریخی اش با مسائل روبرو می گردد.
جایی از فیلم وقتی احتمالات فیزیولوژیک از دایره بیماری خارج می شود پزشکان احتمالات روانی را مطرح می کنند اما مادر و پدر بنا بر اطمینان خود که این بچه ها مشکلی ندارند آن را رد می کنند. اما آیا واقعا بچه ها مشکلی ندارند؟ انتظار تعریف سر میز غذا وقتی مادر از پسر تعریف می کند و دختر سریعا می گوید “پس من چی؟!” نمی تواند نشانه ی روانی حساس در فرزندان این خانواده باشد؟ یا تعریف دختر از مارتین هنگامی که با هم گفتگو می کنند و به اولین دوره قاعدگی خود اشاره می کند نمی تواند دلیلی برای میل ارتباط با فردی خارج از خانواده باشد؟ زندگی بسته این کودکان موجب تاثیری فزاینده از یک غریبه شده که به آنان محبت می کند و تشنجی را عامل شده که بعدا با حضور آن غریبه به آرامش می رسند. آن چه هنگام تماشای دوباره فیلم بر من وارد شد ترسی بود که از رفتار خودخواهانه پدر و مادر در فیلم بر می آمد.
اینکه پدر و مادر انگشت اتهام را هیچ گاه به سمت خود نشانه نرفتند شاید ترسناک ترین جنبه قصه باشد. جایی آنا درباره عمل جراحی استیون و مصرف الکلش می پرسد اما درباره رفتاری که شاید منجر به حال بد فرزندان شده گفتگویی رخ نمی دهد و نهایتا به استرس حاصل امتحان احتمالی آن روز در مدرسه نظر می کنند. اگر به پوستر فیلم دقت کنید استیون را درون اتاقی در بیمارستان می یابید که به دو تخت خالی نظاره می کند اما فضای این پوستر و سقف نداشتن آن و نوری که وارد شده یادآور صحن کلیساست و حالا استیون باید تاوان خود را در چنین فضایی بپردازد اما انسان مدرن که برای خدایان ارزشی قائل نیست پس چگونه نجات می یابد؟ چه کسی باید دست آرامش خود را مانند آرتمیس که جای قربانی کردن ایفی ژنی گوزنی را قربانی کرد بر سر انسان مدرن بکشد و جای فرزند آدم، گوزنی را قربانی کند؟