برای جامعه سینما: بهار موسوی /جنگ و حواشی آن از جمله موضوعاتی است که دستمایه خیلی از آثار سینمایی قرار گرفته وفیلمسازان گاه دغدغه های شخصی، ملی و گاه جهانشمول خود را در قالب اثری با موضوع جنگ بیان می کنند.پیام اصلی «پیانیست »رومن پولانسکی این است که انسان می تواند رنج ها، حسرت ها، بی پناهی ها، شکست ها و اندوه های ناشی از جنگ را بوسیله هنر التیام دهد. سختی هایی که« اشپیلمن »ترجیح می دهد آنها را با نواختن پیانو به مردم کشورش منتقل کند و با زبان هنر، مردم کشورش را در بغض ها و اشک هایش سهیم کند .
فیلم روایتگر واقعه ای از جنگ جهانی دوم است. زمانی که لهستان تسلیم ارتش عظیم آلمان شد و حزب نازی با تنفر شدید از یهود، آنان را به سخت ترین شکل ممکن آزار و تحقیرشان کرد و در این میان قهرمان داستان با وجود تمام دشواری ها و خطرات پس از چهار سال تحمل سختی، گرسنگی و ترس در نهایت نجات می یابد، پیانیستی که هم خانواده اش را از دست میدهد و هم دختری را که دلبسته اوست به فراموشی میسپارد.
فیلم، مملو ازسکانس های تاثیرگذار است که نتایج و پیامدهای جنگ را همچون ویرانی، فقر، آوارگی، مرگ به تصویر می کشد.پیانیستِ فیلم با تمام رنجهایی که شاهد آن بوده بغضی را همراه دارد که در هنگام پیانو زدن آشکار میشود. او تیرباران شدن همنوعان خود را میبیند و پیوسته به فکر نجات خود است. پیانیست از نقطه دید قهرمان داستان بیان میشود؛ قهرمانی که در فضاها و موقعیتهای متفاوت با آن چیزی که در آن می زیسته قرار میگیرد. شروع داستان با وقوع حادثه محرک «جنگ» و آشنایی بیننده با شخصیتهایی که در طرح ماجرا نقش دارند و با انتقال اطلاعاتی از مکان، حال و هوا و درونمایه از ناامنی روحی و اجتماعی ناشی از جنگ و از بین رفتن انسانیت آغاز می شود و بیننده با رنج قهرمان رنج میکشد و هنگامی که او از سختی رهایی مییابد احساس رضایت میکند.
در«پیانیست» پای کارگردانی درمیان است که جنگ را با کل وجودش، خصوصاً در کودکی تجربه کرده است. صحنههای فجیع کشتارهای جمعی مردم غیرنظامی به دست سربازهای اشغالگر که به کشتن بیگناهان عادت کردهاند گوشهای از این تجربیات است. سینمای پولانسکی حاوی تلخی، سیاهی و فسادی است که درواقع ارمغان جنگ بود؛سرگذشت اشپیلمن او بیشباهت به سرگذشت پولانسکی نیست. او به گونهای دیگر سرگذشت خود را روایت میکند بیآنکه بخواهد قهرمانسازی بکند. رومن بدون اینکه از خود یک قهرمان بسازد توانسته از عهده شخصیتپردازی نقش اصلی فیلم به خوبی برآید .او حتی نخواسته است از مردم لهستان قهرمان بسازد. در بیشتر صحنههای فیلم بیننده از اینکه مردم لهستان هیچگونه مقاومتی از خود نشان نمیدهند به ستوه میآید و شاید این عمل آنها ریشه در باور آنها دارد و اینکه به کیفیت و چند و چون زندگی بعد از مرگ چقدر اهمیت قائل میشوند.تبعید غیر انسانی مردم به شهرهای دیگر و از هم جدا شدن خانوادهها واقعیات عینی است که فیلمساز به تصویر میکشدو با اینکه قصه یک خطی است، اما با ظرافتها و تنوع در مکان و صحنهها و در زمان هیچ خلائی حس نمی شود.
در مرور آثار پولانسکی استنباط می شود که فیلم سازی ازسوی او با زندگی واقعی اش بی ارتیاط نیست و خروجی زندگی مشقت بار و رنج آلود وی دردوران نوجوانی درفیلم پیانیست به چشم می خورد.از نماهای لانگ، فضاسازی ها و طراحی صحنه بسیار درست انجام شده است . آنجا که اشپیلمن لنگان لنگان به ویرانه های ورشو قدم می گذارد، بیننده شاهد نمایی است که واقعیت دردناک جنگ را با تمام وجود احساس می کند، یا سکانسی که آن مرد غذای ریخته شده برروی زمین را می بلعد جنگ برای مخاطب باورپذیرتر می شود.
پرداختن به زندگی یک هنرمند، یک نوازنده پیانو، نه از لحاظ پرداختن به زندگی هنری بلکه به لحاظ نشان دادن هنر بعنوان یک وسیله در یک شرایط بد اجتماعی مثل جنگ و نجات دادن جان یک انسان از مرگ بوسیله مقوله ای بنام هنراست. در سکانس پایانی فیلم، اشپیلمن را در یک خانه متروکه می بینیم که بوسیله نواختن یک قطعه زیبا با پیانو چگونه احساسات بشردوستانه دشمن خود را برمی انگیزاند و جان خود را نجات می دهد.