مختص جامعه سینما: علی احسانی/«ملکه آشویتس» عنوانی است که آدمکش آشویتس به همسرش – هدویگ – سنجاق می زند، زمانی هم که امپراطوری ملکه به سبب انتقال شوهرش – رودولف – با خطر مواجه می شود؛ این ملکه است با آدمکش اتوکشیده در می افتد تا بهشت رویایی که در جوار جهنمِ همسایه ساخته در چنگال خود نگه دارد. این ملکه زیبا رو تا جایی پیش می رود که فرمانده آشویتس را وادار می کند به خود «پیشوا» نامه بنویسد تا ملک خود را حفظ کرده و فرمانده جدید نیز به مکان دیگری منتقل شود. «هدویگ» در فیلم «منطقه دلخواه» به نوعی شباهت هایی با «لیدی مکبث» دارد، البته از نوع خوش خیم آن؛ پُر واضح است که او با پنبه سر می برد تا سایه سیاهی که همسرش بر فراز آسمان همسایه دیوار به دیوارش افروخته همچنان پایدار بماند.
فریادها و نجواها
معادله ای که «جاناتان گلیزر» بین حاشیه صوتی غنی فیلم و سازمان تصویری «منطقه دلخواه» برقرار کرده، تناقص قابل تاملی را رقم زده که به واقع پیش برنده درام است. این تضاد و تناقص دیداری – صوتی است که زشتی و زیبایی ، تولد و مرگ را در یکی از سیاه ترین دوران تاریخ معاصر معنا و مفهوم می بخشد. گریه های دخترک زیبا و چند ماهه «هدویک» – ارباب آشویتس – در قیاس با ناله ها و گریه های کودکان آنسوی دیوار که در چند قدمی فرشته مرگ قرار دارند، تلخی رخداد های کوره آدم سوزی را تعدیل می کند.
مرز بین بهشت و جهنم «منطقه دلخواه» یک دیوار است. یک سوی دیوار، سبزی و نور و آفتاب عالمتاب جولان می دهد و کمی آنسوتر، سایه سیاه ابرهای رنگ و رو رفته است که اذهان مخاطب را در معرض قضاوت قرار می دهد. زمانی هم که «هدویگ» در توصیف بهشت زیبایی که ساخته برای مادرش سنگ تمام می گذارد، فیلمساز از پارازیت فشار قوی برقی که به سیم خاردار دیوار وصل است استفاده معناداری کرده که تضاد و تناقص بین این سو و آن سوی دیوار را به زیبایی ترسیم کند.
صدای قطار و سوت آن به هر روی یادآور سفر و رسیدن به مقصد و مقصود تلقی می شود. در «منطقه دلخواه» فیلمساز به کرات از آن بهره برده، صدایی که در اینجا در تضاد و تناقص با صدای زیبایی پرندگان و جریان رودخانه قرار می گیرد تا مرز بین حیات و ممات را نشانه گذاری کند.
شنیدن این حجم از اصوات جانکاه و ناله های دور و نزدیک قربانیان آنسوی دیوار، برای «رودولف» و ملکه اش به امری عادی و روزمره بدل شده، فقط مادر هدویگ است که در برابر این حجم از سیاهی و تلخی دوام نمی آورد؛ شب از ناله همسایه های آنسوی دیوار از خواب می پرد و در تنها صحنه فیلم که تصویر آنسوی دیوار و شعله های آتش بر شیشه اتاقش منعکس می شود به فجایعی که دامادش رقم زده، پی می برد. مادر فرار را بر قرار ترجیح داده و شب هنگام از بهشت دروغینی که دختر و دامادش ساخته اند، بی سر و صدا می گریزد.
جنگ هیولاها
پیچیدگی رفتاری و اخلاقی اشرف مخلوقات از او موجود متناقصی ساخته که او را از سایر موجودات عالم هستی متمایز می کند. چگونه آدمی (رودولف) که برای گل های یاس کنار پیاده راه منزلش دل می سوزند می تواند به یک آدمکش تمام عیار بدل شود؟ این تناقص که اهرم پیش برنده روایت فیلم است بدرستی در دو قهرمان محوری فیلم، رودولف هُوس (کریستین فریدل) و همسرش هدویگ (ساندرا هولر) ترسیم شده است. رودولف همان قدر به فکر گل های یاس است، که از زیر دستانش می خواهد سربازان سر به هوایی که گل های یاس کنار منزل را لگد مال کرده اند، تنبیه کنند.
هدویگ وقتی مادرش بی خبر می رود، به یک ارباب سرکش بدل می شود که با داد و فریاد و تهدید می خواهد شکست خود را در بی محلی مادرش از خدمتگذران خانه بگیرد، دخترک پرستار را به سوزاندن و خاکستر شدن تهدید می کند. ملکه ای که عاشق زیبایی سبزی و طبیعت است به ناگاه پوست انداخته و به هیولا تبدیل می شود. نکته تلخ ماجرا این است همین ملکه هیولا صفت، داخل گلخانه با خدمتکار یهودیش سیگار می کشد، و خدمتکار بخت برگشته خاکستر همقطاران خود را به عنوان کود به زمین سرد بذل و بخشش می کند تا دوباره سبزی و سرزندگی را بارور کند.
این پیچیدگی رفتاری را «جاناتان گلیزر» سازنده اثر در ساختار دیداری فیلم زیرکانه لحاظ کرده است. او اغلب دو قهرمان زن و مردش را در حال تردد از پلکان های منزل و اداره، راهروهای تو در تو در میزانسن های سنجیده خود ترسیم کرده است. رودولف از تونل های تو در توی زیر زمینی، خود را به مخفی گاه جوار کوره ها می رساند تا از کثافتی که از همخوابگی با زن لهستانی زده خود را پاک کند.
آدمکش آشویتس، در فصل نهایی فیلم که خبر بازگشت به بهشت رویایی خود را به هدویگ اعلام می کند، پلکان های متعددی را در چند طبقه، تنهایی طی می کند. در نهایت در پاگرد یکی از طبقات حالت تهوع به او دست داده و بالا می آورد. فیلمساز این سکانس را هوشمندانه به زمان معاصر پیوند می زند که خدمه موزه آشویتس در حال رفت و روب موزه هستند گویی کثافتی که رودولف سالیان قبل زده را پاکسازی می کنند.
«جاناتان گلیزر» با اهرم حاشیه صوتی غنی که در «منطقه دلخواه» سر و سامان داده این شاه بیت تئوریک فلاسفه را بازسازی کرده : «ندیدن دلیل بر نبودن نیست». او بخش مهمی از رخدادهای فیلم را با اهرم صدا به ذهن مخاطب گره زده است. شاخصه مهمی که در تاریخ سینما در هویت بخشی به حاشیه صوتی بی شک نام «روبر برسون» و آثار درخشانش برای سینمادوستان را تداعی می کند.