به گزارش فیلم نت نیوز، محسن سلیمانی فاخر عضو انجمن منتقدان سینما در یادداشتی سریال «افعی تهران» محصول اختصاصی فیلمنت را مورد بررسی و تحلیل روانکاوانه قرار داده است.
او در متن خود نوشته است: «سریال دو زاویه داستانی را دنبال می کند، یکی قصه آرمان بیانی؛ فیلمسازی که بعد از سالها موفق نشدن، می خواهد فیلمی درباره جنایتی معروف در تهران بسازد و با ممیزی ها درحال جنگیدن است و دیگری داستان همین منتقدِ فیلمساز که اکنون با بچه خردسالش بابک، کودکی پر محنت خود را مرور می کند. حال وقتی این دو روایت بر هم منطبق می شود روند داستانی قوت می گیرد و پازل های معمایی سریال اندک اندک گشوده می شود.
در این میان می توان روایت موازی سریال را حضور آرمان نزد تراپیست دانست. سریال در جلسات درمانی تصویر متفاوتی از یک تراپیست نمایش می دهد که در مقابل هتاکی و حاضرجوابی آرمان سکوت پیشه می کند تا با مدیریت اتمفسر و جو متشنج، بیمارش خود را تخلیه کند. گویی فیلمساز از این تراپیست می خواهد هم داده های درمانی را احصا و هم شخصیت پنهانی و درونیات آرمان را در قصه رو کند تا مخاطب علل نوشتن و ساخت سناریوی «افعی تهران» توسط او را دریابد.
در این وادی روانکاو، درمانجویش را حرفه ای رصد و واکاوی می کند، وقتی به آرمان می گوید «دوست داری خودت جلسه تراپی را کارگردانی کنی» اشاره ای دارد که او هر کجای زندگی اش را که دوست دارد در جلسه رو می کند و در ارائه داده های درباره خود، خساست دارد و می خواهد روند درمانی را آنجور که میل دارد مدیریت و بازسازی کند.
تحمیل اجباری و بد موقع مراقبت از بابک، ممانعت ها و ممیزی های نهادهای حاکم در مورد فیلمنامه و نیز پا پس کشیدن سرمایهگذار، او را بیش از پیش وارد بحث با تراپیستش میکند و وقتی صحبت درباره رابطه و گذشته مادر پیش میآید، برآشفته میشود؛ گویی در این سکانس خشم تلنبار شده از روزگار و مادرش را می خواهد روی درمانگرش خالی کند.
این دفاع از مادر، برعکس ماجراست و با واقعیت در تضاد است، انگار مادر زنی خیانتکار است و آرمانی که خود از ترومای آزار در کودکی در رنج و تقلا است شاید خودِ «افعی تهران» باشد که با هر قتلی، سناریوی خود را مینویسد و نمیخواهد روایت از رئالیسم دور و واقعیت تحریف شود؛ انگار او یا خود قهرمان داستان است یا با افعی تهران نسبتی نزدیک دارد، این را آنجا میشود دریافت که با روانکاوش از ترومن کاپوتی سخن میگوید.
«کاپوتی» به دلیل طلاق والدین و غیبت طولانی مادر همچون آرمان، کودکی دشواری داشته است. او پس از نوشتن «در کمال خونسردی» که اثری دربارهٔ قتل اعضای خانواده اش بود، به شهرت رسید و حالا بعید نیست که آرمان هم با ساخت فیلم رئالیستیاش به شهرت برسد؛ البته یک شهرت تلخ!
مادر و پدر آرمان هر دو در تروماهای کودکی او مقصرند اما از دید آرمان پدر متهم اصلی است. انگار میخواهد مادر خود را با سیاست و گذشت تطهیر کند. او نمیخواهد مادر را همعرض پدر بداند اما گویی برعکس واقعیت، آدم خوب زندگی او پدر هست و خشم او به خاطر ترک کردن او و پشتیبانی نکردن در برابر مادر است. او نسبت به مادر خود موقعیت انکار و پرهیز دارد و در مراجعه با تراپیست دنبال پناهگاهی است که به در بسته خورده و بیش از آنکه راهگشا باشد، راهبند و فرسایشگر است.
برعکس اظهاراتش، پدر در عکسهای قدیمی، پشت اوست و مادر است که او را نمی پذیرد. آرمان برای آرام کردن ذهنش و عقدههای ادیپیاش، مادر را خوب طراحی کرده و شاید این انزجار از پدر، همان عقدههای کودکی والد همجنس است.
ناز کشیدن های مادر هم، چینش داستانی ذهن اوست، در فلاش بکی می بینیم که مادر حتی یادش نیست او در انباری زندانی است و پس از بیرون آمدن اوست که مادر را در آغوش می گیرد؛ آن جای گازگرفتگی یا چنگ در پای مادر هم یادگار دفاع آرمان ازخود بوده است، این نشان می دهد که مادر حتی در روند تربیتی و حمایتی از او نقش به مراتب بدتری داشته است.
سامان مقدم، این گازگرفتگی را با چینش درستی با نمایش گاز گرفتن همکلاسی بابک هم طراز می کند. درست مثل نقش آرمان و الهه ـ همسر جدا شدهاش ـ انگار نقشهای پدر و مادری را همانگونه که او تجربه کرده بر فرزندشان بازنمایی میکنند. اینجاست که می توان احتمال خیانت الهه به آرمان را جدیتر دانست؛ وقتی که نام معشوقه و فرزندشان یکی درآمده است. گویی می توان سهم کامل تر و نمره بیشتری در حضانت و مراقبت بابک به پدر داد.
آرمان با بازی بجا و اندازه «پیمان معادی» در معجونی از دقت، زیرکی، حق طلبی، جسارت، حاضرجوابی، نقادی، عقده، خیال، واقعیت، هیجان و ملال دست و پا میزند و در عین حال کنترل خشم و هوش هیجانی ندارد. در مواجهه با روانکاو پرخاش می کند، در نقد برنامه تلویزیونی مجری و فیلمساز را به گند میکشد و سرمایهگذار فیلمش را به چالش می کشد. او به صراحت می گوید که دغدغه فیلمسازی اش، آگاهسازی خانواده ها از آزارهای کودکی است. او قصد دارد از کودکی «آرمان ها» با هنرش دفاع کند، می خواهد بکاود چه کسانی مسئول مخمصه وحشتناک کنونی هستند.
آرمان در پس زمینه ای از فقدان است، نه در آغوش خانواده است، نه همسر و تکیه گاهی دارد. او مشتاقانه و شورمندانه در پی کاویدن و تجربه اندوزی و راه گشایی از تجربه تمام و کمال این فقدان است، اما مگر یادگارهای کودکی و نبود محبت و آغوش گرم میگذارد او از تکلیف مهیب خود کوتاه بیاید.
آرمان میخواهد در تربیت بابک، خود را از نور و سایه پدرش بیرون بکشد، گاهی موفق است و گاهی نه. معتقد است تاوان شکستن تلویزیون را خود بابک میدهد وقتی در تلویزیون شکسته کارتون میبیند، اما از بابک در برخورد و رفتار نامناسب خاله و فرزندانش چون کوه دفاع میکند.
او نمیپذیرد که خط خورده و محذوف است و نمی خواهد مخممصه را به دنیایی ببازد که زورش از او بیشتر است. او از کمبودها رنج میبرد و خوب می داند که نقصانها مساله جدیتری از فیلم ساختن اوست. آگاهی از تروماهای دیگران برای او ترومایی دیگر میبخشد. وقتی مرد دستفروش از دست ماموران شهرداری فرار می کند، مشفقانه بساطش را جمع میکند تا روزی به دستش برساند و در خیابانها در مواجهه با کودکان کار، دست و نگاه نوازشگری دارد، انگار رنجها او را بیناتر کرده است.»