مختص جامعه سینما:علی احسانی/بهره وری ابزارای از دین در اعصار مختلف دستمایه سیاستمداران و صاحبان سرمایه برای استثمار بشر بوده و در هزاره سوم این پدیده زشت همچنان تداوم دارد. نمونه بارزش اکنون در کرانه باختری رود اردن شاهد هستیم؛ میان قوم یهود و مسلمین حوادث تلخی این روزها سپری می شود که بازنده اصلی این منازعه طی تجربه تاریخی در اعصار گوناگون، مردم عادی و بی گناه بوده اند که طعمه زیاده خواهی حکمرانان و سیاستمداران شده اند. «پیتر» قهرمان فیلم «رهاسازی» فردی مومن و خداجوی است که بخاطر رنگ پوستش باید قربانی ارباب هایی شود که با استناد به آیات انجیل و ایضاً تحریف آن خود را ارباب و حاکم بر حیات و ممات رنگین پوست ها معرفی کنند.
فرار بسوی پیروزی
ملاکان و صاحبان سرمایه که کشتزارهای عظیم پنبه در بخش جنوبی امریکا را در قرن ۱۹ مدیریت می کردند به فرمان رهاسازی سیاهان که توسط «آبراهام لینکن» صادر شد بود اهمیت نمی دادند و کارگران را مایملک خود می دانستند. «پیتر» برای چشیدن شهد شیرین رهایی، و رساندن خود به قشون لینکلن در «بتن روژ» نبرد تک نفره ای را با شکارچیان انسان و مواجب بگیران سروان لاینز (صاحب مزرعه) راه می اندازد که فرجامش بهروزی است.
آنتوان فوکوآ سازنده «رهاسازی» با فرمول های امتحان پس داده کارخانه رویا سازی هالیوود، اثری اکشن و خوش ریتمی ساخته که در لوای داستان واقعی که حادث شده ، قهرمانش را به سر منزل مقصود برساند. تک رنگ و مونوکروم کردن بخش اعظم شمایل دیداری فیلم به سبب سیاهی و ستمی که بر جامعه مهاجران افریقایی توسط سپید پوستان اعمال می شود شاید ترفند بدیهی به نظر رسد اما این میزان تقسیم بصری و روایی اثر به سیاهی و سپیدی مطلق با باورهای «پیتر» که برای رهایی و رستگاری یک تنه با یک قشون آدم شرور می جنگد، نچسب به نظر می رسد.
زمانی که پیتر به قشون لینکلن در «بتن روژ» می رسد، اندک رنگی بر شمایل تصویر تزریق می شود؛ رنگ خون مجروحین سفید پوست مشهود است و اما در تمام فصولی که پیتر در باتلاق زخم می خورد و به درمان خود در کلبه می پردازد ردی از سرخی خون پیتر بر لباس و بدنش نیست، سیاهی خون او نیز تاکیدی گل درشت بر ستمی است که به این قوم مهاجر وارد شده؛ حتی زمانی که «فاسل» در باتلاق بعد از نبرد پیتر با تمساح به آن محل می رسد ، رد خون سرخ تمساح از زاویه دید فاسل مشهود است. هر زمان فاسل در جنگل و نیزار دنبال پیتر است اندک رنگ سبزی شمایل بصری فیلم را تقویت می کند و به محض اینکه پیتر در سازمان فیلم نمایان می شود سیاهی و تباهی از وجنات اثر چکه می کند.
این خط کشی بین سیاه و سپید که فیلمساز دستمایه ساختار بصری خود قرار داده بیش از حد توی ذوق می زند، به نظر می رسد که کنتراست رنگی و دل دادن به طبیعت بدون دخل و تصرف تکنیکال تاثیر مضاعفی بر انتقال مفاهیمی چون شر و ظلمی که به جامعه سیاهان در قرن ۱۹ حاکم بود در فیلم نمایان می کرد. باتلاقی که «پیتر» در مقطعی در آن گیر می افتد در مقطع دیگر عامل نجات و رهایی پیتر برای رسیدن به قشون لینکلن می شود.
زمانی هم که پیتر به رهایی و به گونه ای رستگاری در خاتمه فیلم می رسد و همسرش را می باید فیلمساز همچنان بر سازمان سیاه و سپید بصری خود تاکید دارد. حتی در نوع آرایش «ویل اسمیت» در نقش پیتر قهرمان فیلم، ما شاهد یک شیطنت زیرکانه هستیم. سازندگان اثر، این قهرمان سیاهپوست را به شمایل لینکلن نزدیک کرده اند. این نگاه جانبدارانه که سپیدپوستان بانی و عامل رهایی شما سیاهان بوده اند و دیگر هیچ! در حالیکه اغلب افراد ارتش اتحادیه که برای لینکلن می جنگیدند، سیاهان شکل می دادند که در برابر توپ های مهاجمان جان خود از دست می دادند.
شوالیه سیاه
تنه فیلم که در جغرافیای باتلاق سپری می شود، بخش مستحکمی است که فیلم ساز بدرستی از قواعد موش گربه بازی قهرمان و ضد قهرمان بهره برده است. جدال «پیتر» با «فاسل» فراز و نشیب های محکمی دارد، اما توانمندی ها و رفتار و سکنات پیتر در مواجهه با تیم تعقیب کنندگانش که تا دندان مسلح هستند اندکی اغراق آمیز و گل درشت است. پیتر که برده ای بیش نیست، مانند یک تکاور آموزش دیده، موانع را از سر راه خود بر می دارد و همچون «رمبو» حساب مهاجمان را کف دست شان می گذارد. به صرف این که به گفته لاینز (صاحب مزرعه) پیتر بهترین آهنگر است نمی توان زیاد بر قدرت نظامی و جنگندگی این برده مزرعه پنبه اکتفا کرد.
نکته بامزه این است که پیتر هر جا کم می آورد ، در خلوت خود به باورهای مذهبی خود اتکا کرده و آرام می شود و زمانی که به تعقیب کنندگان می رسد، مانند رمبو به نبرد می پردازد و از کشتن انسان ها ابایی ندارد. او برای رسیدن به همسرش حاضر می شود که به قوای «بتن روژ» بپیوندد تا با کشتار مهاجمان مسیر وصال تسهیل شود.
نکته تلخ ماجرا این است پیتر زمانی هم که به قشون لینکلن در «بتن روژ» می رسد بجای ردای رهایی مجبور است لباس فرم نظام را به تن کند؛ چون به گفته سروان کایلو، پیتر یک فراری است و نیروی قاچاقی محسوب می شود. پیتر به نوعی اکنون برده نظام شده باید با کشتار نیروهای مهاجم یک پشت پای محکم به باورهای خود بزند. رمز رهایی برای او در کشتار مهاجمان است که برخی نیز هم رنگ و هم نژاد او هم هستند. آدمی که در ابتدای اثر از قتل و کشتار بی گناهان می نالید و شکوه و گلایه می کرد اکنون به اهرم نظام بدل شده است، نظامی که به فرمان لینکلن دنبال پایان برده داری و اجرای دموکراسی است.
آنتوان فوکوا ساختار مدور «رهاسازی» را با جمع شدن خانواده کنار هم در یک پایان خوش ختم بخیر می کند. سازمان دایره ای که با جدایی پیتر از خانواده و آغاز نبرد او با سیستم فاسد به غلتک افتاد، با فریاد رهایی و آزادی توسط ارتش اتحادیه در همان نقطه آغاز، بسته شد.