جامعه سینما :امیرعطا جولایی/در شبانهروزی که گذشت، چند تصویر و فکر از میان آثارش و نسبتشان با مرگش، دستبردار نیستند؛ انگار فیلم تازهای ساخته باشد مهیا برای تفسیر. این برای اویی که کتاب «جهان هولوگرافیک» را به فارسی برگردانده بود بیراه نیست:
سکانسهای غذا خوردن فیلمهایش، آن آیین دلپذیر آشنای ایرانی: پیام به دخترش مونا که برای شام بیا خانه.
بنایی، تلاش برای تبدیل یک خرابه به جایی قابل زیستن، سرک کشیدن آدمهای مزاحم در زندگی خصوصی شخصیتها، غارت مایملک فرهنگی؛ با بسامدی از شاهکارش «اجارهنشینها» تا «بانو» و «پری» و «مهمان مامان»: ناامنی خانهای که بهظاهر زیادی هم امن بوده، اما هیچ معلوم نیست چطور کسانی آمدهاند تویش و او و وحیده محمدیفر را سلاخی کردهاند.
ترجمههایش از اوژن یونسکو: چه بهپوچی بر زمین افتاد.
دغدغهی اگزیستانسیالیستیِ یک عمر: چه چیز هولآورتر از چنین اضطرابی در لحظات آخر؟
گویی مواجههاش با غرب و سوغاتی که برای ما مشتاقان آورد، به علی (سعید کنگرانی) در «دایرهی مینا» نزدیک باشد: راه پیشرفت را که دید، از لای در خانهی اعیانی (سامریِ دلالِ خون)، سرک کشید به طورِ دیگرِ زندگی، امید بست که میشود، و البته که مثل همیشه نشد. توقیف هفت فیلمش طی چهل سال، رمقی برایش باقی نگذاشت. زورش نرسید. هیچ تکاپویی به این عاقبت نمیارزید. تازه سهم ما که تنها تخیلش باشد اینقدر فلجکننده است. بله. ناچاریم راوی سر بریده شدن در «هامون» (اسطورهای، واقعی، تخیلی، تمثیلی، هرچه) را حالا با تمثال موحش دو مقتول با آن هیبت رعشهآور به یاد بسپاریم و دخترکی که از در وارد میشود؛ ترومایی عظیم که پیش آن، رنج هامون و بانو و پری و لیلا، ناچیز مینماید. مهرجویی هرگز فیلم جنایی نساخته بود، اما مگر تالبوت در «جهان هولوگرافیک» همین بیربطیها را به هم مربوط نمیدانست؟!(به نقل از صفحه شخصی نویسنده)