جامعه سینما: مهدی یزدانی خرم در صفحه شخصی خود نوشت :فرزندِ خراسان، راوی آنجا که آفتاب برمیآید عثمان محمدپرست از دنیا رفت. نودوچهار ساله بود. تواریخ دیده و زخمهها زدهبود. «نوایی» را نواخته و خواندهبود و اصلن خوب بود که بود.
مهم نیست شنوندهی دوتارش بوده باشی مهم این است که او بود تا نمادی از خراسان کهن کنارمان باشد. بیتردید همه میمیرند و همه شکارند یکسر پیش مرگ اما مرگِ بعضیها زندهکنندهی خاطرات و مخاطراتیست که راویاش بودهاند.
شاید اوجِ این قضیه را در رفتنِ محمدرضا شجریان دیدیم و حالا پیرمرد نیز به او پیوسته. گاهی که به خراسان فکر میکنم حجمِ تاریخ و خونپاشیاش سرشارم میکند. عثمان تکهای از خراسان بود که انگار قرابت داشت با میلِ رسیدنِ خاقانی به آن سرزمین.
برای من نمادهای خراسان بزرگ چنین وضعیتی دارند. همیشه حسرتی را به یاد میآورم که خاقانی در قرن ششم کشید وقتی نگذاشتند به خراسان برود و قصیده نوشت با مطلعِ «چه سبب سوی خراسانشدنام نگذارند/عندلیبام به گلستانشدنام نگذارند».
عثمان یکی از راویان خراسان و صدالبته زخمِ انسانِ ایرانی بود. حضورش آرامبخشِ قلبها بود که بسیار این کشور از پیرانِ بزرگ خالی شده. او برای من بیآنکه چندان تجسس کنم در احوالاش شمایلِ همان «پیران» سنتیای را داشت که در قرون گذشته در سنتهای مختلف از آنها خواندهایم.
سازش و میلاش به ترویجِ این نوایِ کهن که از عرفان و عُرفِ کهنِ خراسان میآمد باعث شد بتواند خود را به زمانه بشناساند. زندهگی در شهرِ کوچک «خواف» او را تبدیل به قلبِ تپندهی آن دیار کرد و همیشه باور داشتهام تاریخِ هر سرزمینی به تمامِ نمادهایاش محتاج است.
عثمان دیر زیست و بسیار نواخت و بهجان روایت کرد. این خود دلیلیست بر میراثِ چندسویه و بزرگی که از خود باقی گذاشت. آن هم در کشوری و مهمتر منطقهای که گاه مشتی خشکمغز بر موسیقی و ساز چوب میبندند و هنوز هم شاهد دشمنیهای متعدد هستیم با هر کس که موسیقی میخواهد و ساز مینوازد. و عثمان دقیقن ایستاده بر ایمانِ خویش و با نوای سازش علیهِ آنان بود. که او خود سازش بود و سازش او و نمیتوانستند بخشکانندَش و تکفیرش کنند و اگر هم چنین بر او روا داشتند آب در هاون کوبیدند.
خراسان یکی دیگر از نمادهای خود و ایران را در تناش حفظ خواهدکرد تا نشانهای باشد به رهایی و این همان چیزیست که میتواند وقتی غبار سُمها نشست نسلها را سرشار کند. اینکه روزی روزگاری مردی در آن تکهی ایران دوتار مینواخت و از عشق و تنهایی و ملکوت میگفت همان رویاییست که باید حفظ شود که عثمان این قصه را بهسهم و منشِ خود روایت کرد و ساخت و نواخت.