برای جامعه سینما:پوریا ذوالفقاری/روز جهانی تئاتر برای ما در بهترین حالت مناسبتی ست برای نور انداختن بر برش هایی از تاریخ تئاترمان و بر چهره هایی که این تاریخ را ساختند و البته و بنا به سنت دیرپای این سرزمین قدر هم ندیدند. ترجیح می دهم امروز از سوسن تسلیمی بنویسم که هنوز سی سال نداشت که حضورش بر صحنه های نمایش ممنوع شد و پیش از چهل سالگی، درهای سینما را هم به روی خود بسته دید. سه بخش از کتاب گفتوگوی محمد عبدی را با او در سه پست جداگانه می آورم. کتابی که از سوی نشر بیدگل منتشر شده و خواندنش برای هر دوستدار فرهنگ (و نه فقط تئاتر و سینما) ضروری ست.
روایت سوسن تسلیمی دربارهٔ چگونگی آشنایی و ازدواج پدر و مادر تئاتری اش
پدرم داستانی تعریف کرد که برای من بسیار شگفت انگیز بود… گفت: «من و مادرت در تئاتر گیلان بازیگر بودیم. نمایش های ما هم بسیار موفق و محبوب بود. پس از مدتی مذهبیون و سنت گراهای شهر رشت شروع به اعتراض کردند که آقا بروید ببینید در این تئاترها مردها و زن های نامحرم باهم معاشرت دارند و باهم روی صحنه می روند و معلوم نیست در آنجا چه می کنند. اینها نامحرم اند… عده ای آمدند که تئاتر را ببندند.
ما حیران مانده بودیم که چه کنیم. تا این که یکی از دوستان راه حلی به نظرش رسید و گفت کاری ندارد. باهم ازدواج کنیم! اول فکر کردیم شوخی می کند، ولی بعد دیدیم راه حل بدی هم نیست. در جلسه ای نشستیم که ببینیم کی با کی مایل به ازدواج است! البته من و مادرت از قبل همدیگر را دوست داشتیم و تکلیف مان روشن بود. من به او اشاره کردم و گفتم که من انتخابم را کرده ام… ازدواج ها خیلی سریع اتفاق افتاد. به سرعت برق و بدون مراسم رایج! بدین ترتیب ما توانستیم تئاتر را از بسته شدن نجات دهیم.»
نکته: این روایت انحصاری به تئاتر رشت در آن مقطع ندارد. در مرور تاریخ تئاتر معاصرمان – حتی در گروه هایی مثل سعدی (عبدالحسین نوشین) و آناهیتا (مصطفی و مهین اسکویی)- به ازدواج های اینچنینی که ریشه در هراسی مشترک داشته اند و هدف شان پس زدن اتهاماتی مشابه برای حفظ موجودیت تئاتر بوده، زیاد بر می خوریم.
روز جهانی تئاتر و روایت سوسن تسلیمی از اوضاع تئاتر شهر و برخورد با اهل نمایش در نخستین سال های پس از انقلاب
یک روز در سال ۱۳۵۹ که در کتابخانهٔ تئاتر شهر کار می کردم، دیدم آقای فردوس کاویانی دارد چهار دست و پا از راهرو می آید. فکر کردم دارد شوخی می کند. اما بعد فکر کردم او با من از این شوخی ها ندارد. خلاصه آمد و گفت: “در رو ببندید و برید. تئاتر اشغال شده. یک عده با کلاشینکف آمده اند و تئاتر را اشغال کرده اند و الان می آیند کتابخانه، زود ببند بریم.” گفتم: “چرا؟” گفت: “می خواهند یک سری کتاب ها را جدا کنند و آتش بزنند.” ما هم جانمان را برداشتیم و فرار کردیم… آن ها هم آمدند و یک بخشی از کتاب ها را با خودشان بردند، مثلا کتاب های مربوط به لباس های تئاتر. کتاب های خیلی خوبی بود و اصلا کتابخانهٔ تئاتر شهر خیلی غنی بود. نگاه می کردند و هر کتابی عکس زن بی حجاب داشت برمی داشتند و می بردند. هرج و مرج غریبی بود…
.
من قرار داشتم با رئیس تئاتر شهر که کارتم را بگیرم. جلوی در نگهبان گفت: «نمی تونی بری تو چون کارت نداری.» گفتم: «من سالهاست اینجا کار می کنم. می دونم کارت ندارم. اومدم که کارتم رو بگیرم.» گفت: «به هر حال ایشون نیست و نمی تونی بری تو. بیرون منتظر بایست.» با بچه ام در آفتاب و گرمای وسط تابستان ایستادیم بیرون تئاتر شهر. یکی دوساعت بعد رئیس پیدایش شد… جلوی در گفت که این خانم بیان بالا. و رفت. من ماندم و نگهبانان. خانمی شروع کرد به تفتیش بدنی من و بعد هم یک زن و مرد مسلح با من وارد آسانسور شدند… این خانم مسلح هم مرتب پوزخند می زد و متلک می گفت. بعد رسیدم به اتاق رئیس… مرد نگهبان رفت اما زن نشست همانجا. رئیس گفت: «چرا اینجا نشستید؟» زن گفت: «من باید حضور داشته باشم که بدونم در این دیدار چه می گذره.»… واقعا ناراحت بودم و اشکم سرازیر شد. در حالی که بچه ام هم نشسته بود.
صحبت های سوسن تسلیمی؛ دربارهٔ داریوش فرهنگ، همکاری، مهاجرت و جدایی ناگزیر…
در ابتدا قرار بود داریوش فرهنگ نقش آسیابان را بازی کند. چندبار هم برای تمرین آمد. اما بعد گفت: «صادقانه بگم که من نمی تونم این نقش رو بازی کنم.» فکر کنم به اکبر زنجان پور هم این نقش پیشنهاد شده بود، اما نمی دانم به چه دلیلی نشد و سرانجام مهدی هاشمی آمد.
.
هم بازی شدن با داریوش فرهنگ در شاید وقتی دیگر:
کسانی که زن و شوهر هستن بهتر است در مقابل هم بازی نکنند. چون تداخل زندگی خصوصی و کار از خلاقیت بازی کم می کند. به اعتقاد من وقتی شناخت کامل از بازیگر مقابلت داری، حساسیت کار از میان می رود. بازیگر نباید همه چیز را دربارهٔ بازیگر مقابل و حتی کارگردان بداند. یک راز، یک ناشناخته باید بین دوتا بازیگر وجود داشته باشد… من اگر با داریوش در خانه اختلافی پیدا می کردم، این داخل ماشین و بعد در تمرین تئاتر هم ادامه داشت. دیگر نمی شد بین این دو دنیا تفاوت قائل شد… [در شاید وقتی دیگر] برای اولین بار بعد از پانزده شانزده سال زندگی، برای مدت پانزده روز قهر کردیم و باهم حرف نزدیم.
.
جدایی
داریوش فرهنگ… بعدا که آمد سوئد گفت که من نمی خواهم اینجا دوباره از صفر شروع کنم. اینجا دیگر اختلاف انتخاب راه بود. من گفتم به ایران بر نمی گردم چون آنجا آینده ای برای کارم نیست و داریوش می گفت من سوئد نمی مانم چون آینده ای در اینجا ندارم. اینجا بود که راه های ما از هم جدا شد.
.