جامعه سینما:شاهپور شهبازی/ ژیژک و آلفونسو کوران در یک قاب/در اولین گام، منتقد هنگام دیدن فیلم حسی مبهم یا اشکار ازکلیت فیلم و ارتباط صحنه های مختلف آن با هم در وجودش به عنوان یک «ایده» شکل می گیرد. بنابراین اولین و مهمترین ویژگی فرایند «کاهش» در منتقد، شکل گیری اصل اول نقد، یعنی «ایده» است. اینکه این «ایده» چگونه در منتقد شکل می گیرد و چرا منتقدان مختلف در رابطه با یک فیلم به ایده های متفاوتی می رسند، بحث پیچیده ایی است که فعلا موضوع این مقاله نیست.
مثلا «ایده» ی اصلی نقدِ «ژیژیک» بر فیلم «رما» این است که فیلم رما «ستایش کوری ایدئولوژیک کلئو است». این ایده ی اصلی حامل یک «معنا» است که در سراسر متنِ نقد منتقد جاری است. در هر «معنا» دقیقا مانند «درون مایه» همواره و حداقل دو سوژه حضور دارند. یعنی تقابل دو دیدگاه، دو نگاه، دو جهان، دو نظر یا به تعبیر زیبای «باختین» دو سوژه. به عبارت دیگر در هر «معنا» دو سوژهی متفاوت یا متضاد همزمان در حال گفتگو هستند.
مثلا این دو سوژه و دو دیدگاه در نقد «اسلاوی ژیژیک» در این جمله خودش را بارز می کند: «اولین بار که رُما را دیدم، تلخ کام شدم: بله، غالب منتقدان در تحسین آن به منزلهی یک کلاسیک لحظهای حق دارند، اما من نمیتوانستم از این ایده خلاص شوم که این درکِ غالب توسط یک اشتباه وحشتناک، بدتعبیر و نادرست تقویت میگردد. به واقع فیلم کوران برای یک سری استدلالهای سهوی و اشتباه است که گرامی داشته میشود [تحسین میشود]».
بنابراین ضلع دیگر گفتگوی «ژیژک»، همه ی منتقدان و کسانی هستند که به دلیل «کوری ایدئولوژیک» فیلم «رما» را به عنوان یک فیلم کلاسیک تحسین کرده اند. این ظلع گفتگو در متن منتقد می تواند آشکار یا نهان باشد. در نقد «ژیژک» ظلع دیگر این گفتگو کاملا آشکار است و صریحا به آنها اشاره می کند. «ایده» ی اصلی هر نقد مبتنی بر یک «نظریه» یا تلفیقی از «نظریه ها» است؛ حتی اگر منتقد بر اصول این «نظریه ها» آگاهی نداشته باشد، زیرا «نظریه ها» بنیان ساختارهای مفهومی هستند. بنابراین معنا و مفهوم به عنوان مشتقی از «نظریه ها» نمی تواند به لحاظ ادراکی فارغ از قضاوت و داوری باشند.
یعنی به قول بردول «هیچ نقطه ی ارشمیدوسی بیرون از نظریه» وجود ندارد که منتقد بتواند متنِ نقدش را بر اساس آن بنا کند. مثلا در مورد «ژیژک» این نظریه تلفیقی از مارکسیسم و روانشناسی است. بطور مثال «ژیژیک» می نویسد: « فیلم در سال ۱۹۷۰ اتفاق میافتد، سال اعتراضات دانشجویی بزرگ و ناآرامیهای اجتماعی. همانطور که فردریک جیمسون مینویسد تاریخ نمیتواند به طور مستقیم به تصویر کشیده شود، بلکه آن صرفاً به منزلهی یک پسزمینهی فَرّار که نشانههای آن بر روی رخدادهایی کماهمیت فرافکنده میشوند، ردیابی میگردد.»
این جملات بخشی از نظریه پردازی ژیژک است. یعنی فیلم «رما» از رخدادهای کم اهمیت به عنوان یک پس زمینه ی «فرار» استفاده کرده است تا تاریخ را تحریف کند.(کوری ایدئولوژیک
بنابراین «متنِ منتقد» تنها به کشف «معنای متن» (یعنی فیلمی را که نقد می کند) نمی پردازد و وسعتش را از آن نمی گیرد بلکه با توسل بر نظریه، بوطیقای تاریخی و فرایند ساخت معنا، نه تنها این کشف را پدیدار می سازد بلکه به «جهانِ متن» نیز وسعت می بخشد.
بعد از مرحله ی اول یعنی «ایده»، منتقد وارد مرحله ی دوم فرایند یعنی «گزینش» می شود. «گزینش» یعنی برگزیدن صحنه ها یا سکانس های فیلم برای اثبات ایده. فرایند «گزینش» در منتقد به اصل دوم نقد یعنی «ساختار» منجر می شود. «ساختار» یعنی چگونه و به چه شیوه ایی منتقد اطلاعات تحلیلی از فیلم را جهت اثبات ایده اش به مخاطب ارائه می دهد. این مرحله معمولا با یک یا چند پرسش آغاز می شود.
بطور مثال پرسش فرضی «اسلاوی ژیژک» در نقد رما این است:
« آیا رما واقعاً گرامیداشتِ فداکاری، نیکی و فارغ از خود شدنِ کلئو برای خانواده نیست؟ آیا او میتواند به منزلهی ابژهی عشق نهایی یک خانوادهی طبقه متوسطِ فاسد که او را از نظر فیزیکی و احساسی مورد استثمار قرار میدهد، پذیرفته شود؟ این پرسش کماکان با «ایده ی اصلی» نقد ارتباط تنگاتنگ دارد. در واقع تکرار بسط یافته ی همان ایده است در قالب پرسش.
منتقد در قالب یک یا چند پرسش فرضی و بر اساس اصل «گزینش» صحنه های مختلف از فیلم را بر می گزیند و با توسل به روش استقرا و قیاس به تحلیل و مقایسه و مقابله آنها با هم می پردازد.
در این مرحله منتقد نسبت به متن در یک موقعیت عینی قرار می گیرد.
یعنی منتقد مجبور است برای اثبات ایده اش متوسل به فاکت های عینی و دقیق در فیلم شود. برای تحقق این منظور به عنوان پیش فرض عینی مشترک میان خودش و مخاطب به «توصیف» صحنه ها یا گزارش خلاصه ی داستان فیلم می پردازد. انتخاب صحنه ها برای توصیف یا خلاصه ی داستان، بنیاد بخش دوم «ساختارِ» نقد نیز هست.
مثلا «ژیژک» می نویسد: «رما ستایشنامهایست از کلئو؛ زنی از محله کولونیای رم در مکزیکوسیتی که در خانهی یک خانوادهی منتسب به طبقهی متوسط متشکل از سوفیا، همسر او آنتونیو، ترزا؛ مادر سوفیا و یک خدمتکار دیگر به نام آدلا کار میکند. فیلم در سال ۱۹۷۰ اتفاق میافتد، سال اعتراضات دانشجویی بزرگ و ناآرامیهای اجتماعی.»
این خلاصه ی فیلم با توجه به ماهرت و توانایی منتقد با هم متفاوت و کم زیاد است. معمولا در گزارش خلاصه ی داستان فیلم توسط منتقد، ایده ی منتقد در نوع فرموله کردن خلاصه ی داستان فیلم، به رغم ابژکتیو بودن این مرحله، اهمیت اساسی دارد. مثلا «ژیژک» ماهرانه از واژه ی «ستایش نامه ای» استفاده می کند تا بعدا بتواند «کوری ایدئولوژیک» آلفونسوکوران را نیز اثبات کند. نقد تعدادی از منتقدان درحد مرحله ی «توصیف» به علاوه ی میزانی از حواشی فیلم می ماند که آنها را می توان تحت عنوان «نقد ژورنالیستی» نام گذاری کرد. یعنی در حد ترجمان معنای آشکار یک متن (فیلم مورد نقد) از مدیدم (سینما) به مدیوم دیگر (نثر) در قالب «متنِ نقد».
مرحله ی سوم ساختار، «تحلیل» است. در تحلیل؛ منتقد برای اثبات ایده اش چند صحنه را به عنوان دلالت موضوعی گزینش می کند و با تناسب به ایده اش به کدگشایی آنها می پردازد. تفاوت بسیاری از منتقدان و نقدها در گزینش این صحنه ها و کشف ارتباط آنها با هم است. این مرحله ی «تحلیل» می تواند همراه با «تفسیر» باشد و یا تفسیر نتیجه ی تحلیل باشد. تحلیل همراه با تفسیر یعنی الصاق معنای تلویحی انتقادی به ماجراهای فیلم یا به کنش شخصیت ها.
بطور مثال «ژیژک» در تحلیل اینکه اعضای خانواده در فیلم «رما» چگونه با کلئو رفتار میکنند، می نویسد: «آنها بلافاصله پس از اظهار عشق به او (کلئو) و تائیدش به عنوان یکی مثل خودشان، به طور ناگهانی از او میخواهند که کارهای خانه یا کارهای شخصی آنها را انجام دهد».
یعنی «ژیژک» از رفتار اربابان کلئو پارادوکسِ «فهم و فاصله» را به عنوان «معنای تلویحی» تفسیر می کند تا به شکل انتقادی ایده ی «کوری ایدئولوژیک» را به عنوان متنِ نقد به ذهن مخاطب سنجاق کند. این نمونه ایی از تحلیل همراه با تفسیر است.
برای درک بهتر«معنای تلویحی» دیوید بردول درکتاب «معناسازی» مثال ساده ایی را می آورد. یک پدر روستایی به پسر جوانش می گوید: «چمنها آن قدر رشد کرده اند که دیگر نمی توانم گربه ایی را که از وسط آنها می گذرد، ببینم.» پسرک حرف پدر را چنین تحلیل کرد: « باید چمنها را زد.» آنچه پسر از جمله ی پدر به عنوان «معنای تلویحی» برداشت می کند، می تواند درست یا غلط باشد. اما «ژیژک» در ادامه ی جمله اش برای تائید درک درستش از «معنای تلویحی» پارادوکسِ رفتاری اربابان کلئو؛ اضافه می کند:
«برای مثال، چیزی که مرا شگفتزده کرد، نمایش خشونت بیتفاوت سوفیا در تلاش مستانهاش برای پارک کردن فورد گالکسیِ خانواده در یک پارکینگ باریک بود: اینکه او چگونه به طور مکرر دیوار گچی پارکینگ را خراش میدهد و بر روی زمین میریزد. اگر چه این وحشیگری و بیرحمی میتواند با ناامیدی ذهنی او مبنی بر رها شدن توسط همسر خیانتپیشهاش، توجیه شود، اما این ایده نیز قابل تامل است که او با توجه به موقعیت برتر خود در مقایسه با خدمتکاران، میتواند چنین کاری بکند زیرا که در نهایت این خدمتکاران هستند که دیوار را تعمیر خواهند کرد».
در اینجا ژیژک برای مرحله ی تحلیل، صحنه هایی را که خانواده به کلئو دستور می دهند با صحنه ی پارک ماشین به عنوان مصداق برگزیده است تا دلالت معنایی ایده ی اصلی اش را مبنی بر «کوری ایدئولوژیک کلئو» تعمیم دهد. ارتباط این صحنه ها با هم به معنای «تفسیر» بعد از «تحلیل» است زیرا از نظر «ژیژک» کلئو به عنوان یک بنده ی فداکار در پس این حوداث و رویدادهای به ظاهر کوچک در سراسر فیلم، خشونت اربابش را نمی بیند و چنان در نقشِ یک بندهی وفادار فرو می رود که به دلیل «کوری ایدئولوژیک» برای نجات جان فرزندان ارباب تا آستانه ی خودکشی پیش می رود. مرحله ی تحلیل می تواند شامل مقایسه ی صحنه های بیشتری از فیلم باشد تا مراحل بعد راحت تر پیش رود.
«نقد» در واقع اثبات تحلیل از کانال «نظریه» است که در سراسر متن نقد به شکل جزئیات موجود است و در پایان مقاله به عنوان «نقطه ی اوج نقد» بارز می شود. «برکنار ماندن کلی کلئو از پیامدها و بستگیهای سیاسی، و اهتمام او به خدمتی فداکارانه، شکلی از هویت ایدئولوژیکی او و شیوهی زندگیاش است. شاید همان حرفهای ناگفته و انبوه برای آدلا اولین مرحله از آگاهی طبقاتیِ کلئو است، اولین مرحله از مسیر پیوستن او به معترضانی که در کف خیابان حضور دارند. به واقع چهرهی جدید کلئو اینگونه است که شکل میگیرد، بسیار سردتر و بیرحمانهتر از قبل – فیگوری که با از هم گسیختنِ زنجیرهای ایدئولوژیک مهیای مبارزه کردن میشود».
به نظر «ژیژک» بر خلاف آنچه در فیلم هست یعنی «اتحاد دروغین کلئو با ارباب»، اولین مرحله ی آگاهی طبقاتی کلئو زمانی به وقوع می پیوندد که بتواند این تجربیاتش را به زبان بیاورد و آن زمانی است که به انقلابیون متعرض در خیابان بپیوندد.
بنابراین آگاهی نه به مثابه ی «کوری ایدئولوژیک» و اتحاد دروغین با اربابان بلکه به معنای گسستن از این زنجیر و پیوستن به انقلاب است. (اثبات نظریه ی پراکسیس مارکسیسم) این خلاصه ایی از مراحل اصلی نقد است، بدون پرداختن به جزئیات و زیر شاخه های آن، که در متن نقد منتقد می تواند به شکل تناوبی یا تداخلی تقریر شوند. آنچه حائز اهمیت است و به عنوان اصل بنیادی نقد نباید فراموش کرد این است که تمام مراحل نقد زیر مجموعه ی اصل بنیادی «زبان» هستند.
«زبان» هم به مفهوم فلسفی آن و هم به معنای «زبان نقد».
«زبان نقد» مهمترین وجه تمایز انواع نقد است. زبان نقد (شاعرانه، عامیانه، خلاقانه، طنزگونه، روزمره، فاخر، آکادمیک، تئوریک، تلفیقی و…..) از یک سو معرف تشخّص منتقد است و از سوی دیگر طیف مخاطبان متن منتقد را مشخص می کند.
«زبان نقد» از یک سو معرف امضای شخصی و فردیت معنویی منتقد است و از سوی دیگر معیار تشخیص و تمایز «انواع نقد» از یکدیگر است.
به آغاز مقاله و «قلمرو نقد» باز می گردیم. به ساحت کاهش، گزینش و گسترش. به قلمرو ایده، ساختار و زبان. به جهان های موازی و متمایز مولف، منتقد و مخاطب. به حکومت اسرار آمیز «متنِ مولف». به سلطنت سایه روشن «متنِ منتقد» و به فرمانروایی مطلقه ی «خیالِ مخاطب».
مولف، جهانِ بیکرانِ آگاهی یا ناآگاهی جمعی مدون نشده را به شکل متنِ کرانمندِ فردی مدون شده ( نقاشی، رمان، نمایشنامه، موسیقی، فیلم و غیره) به منظور شکل خاصی از توافق با جهان به بیان در می آورد. یعنی از «متنِ جهان»، «جهانِ متن» را می آفریند. «جهانِ متن» به میانجی مولف «به وجود» می آید اما تنها در پرتو نگاهِ مخاطب «در وجود» می آید.مخاطب نیز در بهترین حالت بر اساس سه اصل کاهش، گزینش و گسترش، از جهانِ کرانمندِ متن، متنِ بیکرانِ غیر مدون شده ایی را در خیال می سازد.
مخاطبانِ متن اگرچه سلسله ایی از یک ریشه اند اما شاخه هایی همگرا مایل به یک افق نیستند؛ زیرا طیف وسیع مخاطبان از جایگاه اجتماعی متفاوت و هستی های متفاوت برخوردارند. به سبب این تفاوت ها، جلوه های ایدئولوژیکِ اجتماعی به عنوان یک پتانسیلِ پنهان، ارزش های جامعه شناختی و زیبایی شناختی متفاوتی را منعکس می کند. شاخه ایی از این فاعلانِ میل با هستی های متفاوت، مردم عادی و شاخه ایی دیگر منتقدین هستند.
جهانِ منتقد و مخاطب عادی را یک حلقه ی واحد، یعنی محدودیتِ متن، به جهانِ متن پیوند می زند اما منتقد از جهانِ کرانمندِ متن، متنِ کرانمند دیگری می آفریند که می تواند در پرتو خوانش در ذهنِ مخاطب به بیکرانگی خیال شانه بزند یا نزند. بنابراین «متن ِنقد»، متنی در مورد متنی دیگر است و منتقد؛ سوژه ایی است که این متن را می نویسد.
به همین دلیل اولین تفاوت «متنِ نقد» با سایر متن ها (فیلم، رمان، نمایشنامه، شعر، موسیقی، نقاشی و غیره) در این است که «متنِ نقد» درباره ی «نقدِ متن» است و ارتباطش با هستی و جهان بی واسطه و مستقیم نیست بلکه به عنوان یک میانجی میان «جهان» و «متن» عمل می کند.
به عبارت دیگر «متنِ نقد» دلالت بر ادراک «چیزی» ست که پیش از این بازنمون و بازآفریده شده است، نه بر ماهیتِ ادارک «چیز».به این دلیل، چیستی نقد، چه در قالب «جهانِ مدون نشده» در ذهن مخاطب به شکل خیال و چه به شکلِ «جهانِ مدون شده» در «متنِ نقد»، خودمختار و در خود بسنده نیست.
یعنی ابتدا باید متن دیگری خلق شده باشد تا فاعلی به نام مخاطب، متن نگاشته نشده ایی را با جادوی خیال در ذهن بیافریند یا به عنوان منتقد، «متنِ نقد» را بنویسد. این رویکرد متفاوت به متن، علاوه بر تفکیک «انواعِ مخاطب» موجبِ تمایزِ «انواع نقد» نیز می شود.
بخش کوتاهی از مقاله از کانال نویسنده
@shahpour_shahbazi
One Comment
بازخورد: اعتراض جمعی یا رستگاری فردی/« ژیژک» و «کوران» در یک قاب | کیویب