جامعه سینما : مارک پرانسن این گفتگو را با مارن اده برای نشریه CinemaScope انجام داد که الیاس صنعتی برای سایت فیلم پن ترجمه کرد . در همه فهرستهایی که در سال۲۰۱۶ درباره فیلمهای برتر سال داده میشود یک نام تقریبا به طور ثابت به چشم میخورد: «تونی اردمن» این فیلم همچنین در فهرست ۹تایی نامزدهای بهترین فیلم خارجی اسکار هم قرار داشت که رقابت را به «فروشنده» واگذار کرد.در ادامه گفتگو با این فیلمساز آلمانی در پی می اید.
«هرکس دیگر» نخستین بار در برلین، سال ۲۰۰۹ به نمایش درآمد و حالا هفت سال بعد از آن، فیلمِ سوم شما بالاخره اولین اکرانش را در کن خواهد داشت. چرا این قدر طول کشید؟
مارن آده: من مستقیما بعد از هرکس دیگر تهیهکنندگی را شروع کردم. یک شرکت به نام «Komplitzen Film» به همراه یانین یاکوفسکی و یوناس دورنباخ دارم که بیشتر وقت من را میگرفت، اما واقعا نوشتن فیلمنامهی تونی اِردمن هم خیلی زمان برد. حدود یک سال ونیم یا حتی نزدیک به دو سال. بعد از آن ما مسایل مالی را انجام دادیم، و شخصا خودم هم حدود ۵ ماه در رومانی برای آماده سازی بودم. همچنین حدود یک سال درگیر فیلمبرداری و بعد از آن حدود ۱۰۰ ساعت راش داشتم که باید آنها را تدوین میکردم، و این مساله دوباره حدود یک سال ونیم وقت از من گرفت و من در این بین دوبار مادر شدم ولی باید بگویم که زمان برای من خیلی سریع گذشت.
☉: اکثر فیلمسازها علاقه دارند که یکبار در سال یا هر دوسال کار کنند، و معمولا خیلی از آنها این احساس را دارند که کار زیادی در محصول نهایی انجام نشده است. این فیلم به نظر میرسد همان طور که گفتید، در بخش نوشتن، فیلمبرداری و تدوین یک معامله بزرگ برای تلاشی است که انجام شده است. در ابتدا کمی دربارهی نوشتن فیلمنامه صحبت کنید- این فیلم با ایده یک پدر و دختر شروع شد؟ تحقیقی هم داشتید؟
آده: قطعا، ایده پدر-دختر از اول بود، ولی من هنوز کشمکش واقعی بین آنها را پیدا نکرده بودم. من این ایده را داشتم که او(پدر) کسی است که شوخیهای عملی و زننده ای میکند و میخواستم شخصیت زنی که کاملا حرفهاش نسبت به من متفاوت بود، داشته باشم؛ یعنی در دنیای تجارت کار بکند. در ابتدا من مطمئن نبودم که چه شغلی باید داشته باشد. دوست داشتم که خارج از کشور کار بکند، به همین خاطر من شروع به تحقیقات زیادی روی زنانِ شاغل در پستهای مدیریتی کردم.
من میبایست شرکت درست را انتخاب میکردم و شغل مناسبی که او انجام میداد… کمی خوش شانس بودم که به این ایده که یک مشاور به من داد، رسیدم. جایگاه مشاور برای من جالب بود، چرا که من باید بخش مهمی از آن شغل را ایفا میکردم – تو باید یک نقش را بازی کنی!- این موضوع برای من مهمتر از یک جایگاه مدیریتی بود. این تجربهی خیلی خوب، با کاراکتر پدر مخلوط شد و از زمان شروع اجرای نقش در فیلم به خوبی شاهدش بودیم. بعد از آن تحقیقات بیشتری روی موضوع شوخ طبعی انجام دادم. زمانهای زیادی را در اینترنت در مورد اندی کافمن صرف کردم، چون در حدود چهار هفتهی تمام، زمان صرف شد تا همه چیز را دربارهی او در گوگل جستجو کنم.
☉: بنابراین تونی اِردمن به گونهای به تونی کلیفتون اشاره میکند؟
آده: بله، و من مخصوصا آن قسمت کشتی گرفتن خندهداری که او انجام داد را دوست داشتم، و کتاب عالیِ اندی کافمن عزیز، دلم برایت تنگ شده به همراه نامههای زیادی که با لحن عصبانی از طرف خانمها برایش نوشته بودند…
همچنین نگاه کوتاهی به چند کمدین آلمانی داشتم. بنابراین من باید مینوشتم، و دوباره تحقیق میکردم، و دوباره مینوشتم. برای مثال این ارائههای شغلیای که اینس در فیلم انجام میدهد سختترین بخش کار برای من بود، چون من باید همه چیز را در مورد مسایل شغلی میدانستم، دربارهی انتخابهایش، تا بتوانم بنویسم.
من از او خواستم تا پروژهای پیچیده را انجام بدهد ولی نه آن قدر پیچیده و همچنین برای پیدا کردن این شغل نفتی هم زمانی صرف شد، چون شرکتهای زیادی را در رومانی بازدید کردم. ولی خوشبختانه در بخارست تصمیمگیری سریعی داشتم. من فکر میکنم هر صحنه برای یک مکان نوشته شده و به همین خاطر است که من ابتدا صحنه را نمینویسم و بعد به دنبال باقی ماجرا باشم. من باید اول به کلوپهای شبانه میرفتم تا بتوانم صحنهی مورد نظر در آنجا را بنویسم. نمیتوانستم بدون در نظر گرفتن این موضوع بنویسم.
☉: در حین کشف مکانهای فیلم، فیلمنامه را مینوشتید؟
آده: من وقتی در رومانی بودم مشغول بازدید از مکانها، رفتن به بارها، گذراندن وقت و دیدن هتلها بودم و بعد از آن برمیگشتم به نوشتن. این را دو یا سه دفعه تکرار کردم.
☉: فضاهای فیلم بسیار موثر و برجسته هستند. من احتمال میدهم شما فیلم سیرانوادا ساختهی کریستی پویو را ندیدهاید که روایتی دربارهی یک خانواده است، و البته محل ساخت تنها چند کیلومتر با محل فیلمبرداری فیلمِ شما فاصله داشته است، ولی دنیای فیلم کاملا متفاوت است. نه تنها موقعیت مکانی بلکه حتی زمانی. شما در فیلمتان از این فضاهای استریل و شیک برای پوشش دادن در بینابین انحراف کاراکترها استفاده کردهاید. دقیقا به دنبال چه احساسی در پسِ انتخاب این مکانها بودید؟
آده: این موضوع در رومانی مقداری بیرحمانه است، از یک طرف رومانی به همان شکلی است که هم من و هم شما فکر میکنید، و بعد شما مکانهای دیگری را دارید که تنها برای مهاجرین نیست بلکه مکانی برای طبقهی مرفه رومانیاییها است.
عدد خیلی کمی از جمعیت بخارست را افراد خیلی پولدار تشکیل میدهد، ما آدمهای پولدار در برلین داریم ولی خودشان را به معرض نمایش نمیگذارند. من هیچ وقت در شهری نبودم که ماشینهای خیلی گران قیمت را ببینم یا چیزهای دیگر…
این شکاف ظالمانه وجود دارد. از طرفی، من این مساله را دوست دارم که این آدمها به دنبال بهترین چیزها هستند ولی از سوی دیگر، شما میتوانید هرجای دیگری باشید. موضوع ناراحت کننده دربارهی بخارست این است که اگر در اطراف دوری بزنید به وضوح میبیند که همهی این چیزها از کشورهای دیگر وارد شده است. نمایندگی این چیزها برای شرکتهای استرالیایی و آلمانی است؛ این حس به شما دست میدهد که انگار آنها خودشان را به قسمتهای پولدارتر اروپا یا به همان شکل به آمریکا فروختهاند.
هنوز سلسله مراتبی در میان شرکتها بین آلمانیها و رومانیاییها از لحاظ ملیت وجود دارد -اگر چه آلمانیها شاید دانش بیشتری داشته باشند-، که این نگرش باید تغییر کند. بنابراین چیزهای زیادی بودند که درباره رومانی جالب به نظر میرسیدند.
کورنلیو پورومبیو در تحقیقات به من کمک کرد همان طور که آدا سولومون در این راه به من یاری رساند که توانستم ارتباطاتی را در آنجا ایجاد کنم. کورنلیو دوستان مشاوری داشت که آنجا کار میکردند. از طریق او یک خانم آلمانی را پیدا کردم که به عنوان مشاور فعالیت میکرد. او به طور تصادفی جایی زندگی میکرد که تنها چندمتر از خانهی من در برلین فاصله داشت ولی من او را در بخارست پیدا کردم. او بسیار مهماننواز بود و کمک زیادی به من کرد. پس از آن ساندرا میتوانست شروع به یادگیری از او بکند؛ کاری که او مشغول به انجام دادنش شد بسیار با آن چیزی که در فیلمنامه است شباهت داشت.
☉: آیا هنگام نوشتن، ساندرا هولر و پتر سیمونیشک را در ذهن داشتید؟
آده: نه، یک پروسهی طولانی انتخاب بازیگر با بازیگران مختلف و ترکیبهای متفاوت را پشت سر گذاشتیم، ولی آنها بهترین بودند. من از این پروسهی طولانی مدت بسیار لذت میبرم. نقشی نبوده است که من حداقل ده نفر از بازیگرهای مختلف را آزمایش نکرده باشم. و من به بخارست پرواز کردم تا نقشهای دیگر فیلم را انتخاب کنم-مثل آنسا دستیار اینس که برای ساندرا بهترین بود و نیز فلاویا را برای پتر داشتیم و به همین ترتیب-. من روال انتخاب بازیگر را دوست دارم چون این امکان را به تو میدهد تا چیزهای بیشتری دربارهی شخصیتها و ارتباطاتشان پیدا کنید. به نظرم این بخشی از تمرین نمایش به حساب میآید.
☉: میتوانید بیشتر توضیح دهید که شخصیتها تغییری داشته یا آنها همان گونه بودند که بر روی کاغذ نوشته شده بودند؟
آده: در طول مرحله انتخاب بازیگر من خیلی با بازیگرها کار میکردم، بنابراین در انتها من چیزی را داشتم که میخواستم نزدیک به آن باشد. ولی این مساله بعضی اوقات خیلی دشوار است که ما در زمان فیلمبرداری برگردیم به چیزی که در مرحله کستینگ داشتیم. حتی اگر چیزی ساده باشد. تو در صحنه هستی و فکر میکنی «آها، اینو قبلا داشتیم. این خیلی سادهس ولی خیلی ناگهانی دیگه این کار رو نمیکنی» چون چیزی را تکرار میکنی که خیلی ساده حسِ تازگی ندارد و باید در نهایت به صورت دیگری برگردید به چیزی که به دنبالش بودید.
☉: آیا نشانههایی در وینفرید وجود دارد که بر اساس پدر خودتان شکل گرفته باشد؟
آده: بله. پدر من یک آدم به شدت شوخی است؛ جوک گفتنِ خیلی زیاد را دوست دارد. وقتی بیست سال داشتم در حال گذراندن دورانِ داوطلبیام در مونیخ بودم و من یک بلیط برای اکرانِ فیلم اول آستین پاورز داشتم و به عنوان قدردانی، آنها به من یک دست دندان مصنوعی تحویل دادند و من آن را به عنوان هدیه به پدرم دادم و از آن موقع از این دندانها جوک درست میکند. بنابراین میتوانم بگویم این موضوع دندان چیزی بود که من واقعا از او الهام گرفتم و بقیه چیزها… خُب این او نیست ولی طنز خوبی دارد و واقعا با من همراه بود.
☉: بازی با دندانهای مصنوعی یک جور عادت عجیب است. من فکر نمیکنم قبلا در فیلمی دیده باشم و این گونه دلالت میکند که ایدهی یک آدمِ شوخ در ذاتش وجود دارد و چیزی نیست که با یک دکمه روشن یا خاموش شود. اما در بخش دوم فیلم، او تغییر میکند، یک تغییر عمدی و آگاهانه برای اینکه یک شخصیت دیگر را به نمایش بگذارد، به طور کامل یک شخص دیگر، تماما…
آده: زمان زیادی را روی این ایده کار کردیم، پس وقتی به عنوان تونی ظاهر میشود، این یک سوپرایز و یک قدم بزرگ بود برای کاری که در حال انجام دادنش است، اما باید به گونهای رقم میخورد که باورپذیر باشد. برای صحنهای که پتر انجامش میدهد حدود سه روز فیلمبرداری صرف شد که خیلی خیلی زمان زیادی است. چون این موضوع را میدانستم اگر مخاطبین آن را باور نکنند یا اگر صحنه خوب از آب درنیاید، در آن صورت کل فیلم بیثمر میشد.
این مساله برای پتر آسان نبود چرا که او باید وینفرید را بازی میکرد و نه تونی را. این نقش دوگانه نیست، نه به این صورت که او دو شخص را بازی کند، او وینفرید است که تونی را اجرا میکند. بعضی اوقات هنگام فیلمبرداری او کمی ناراحت بود که چرا اجازهی بازی کردن نقش را به صورت کنترل نشده ندارد… پتر باید روی خط باریکی حرکت میکرد.
☉: اشاره به این کردی که بیش از ۱۰۰ ساعت راش داشتید و میدانم که برداشتهای زیادی میگیرید. وقتی چندین برداشت انجام میدهید، آیا این برداشتها از نظر خاصی متفاوت هستند، مثل جای دوربین یا حرکتها و یا بازیگران سعی میکنند چیز جدیدی اضافه کنند؟
آده: بیشتر مشابه این است که به دنبال موقعیتی باشیم که همه چیز عالی کنار هم جمع میشود. میتواند گاهی اوقات روی بازی و گاهی روی گردش دوربین باشد. شاید این را زیاد احساس نکنید چون تمرکز روی دو شخصیت وجود دارد، اما در حدود دوهزار حالت اضافه در فیلم وجود دارد، همین طور برای نقشهای فرعی… بنابراین این وجود دارد. دربارهی چیدن کنشها من سعی داشتم که هر صحنه را بر اساس زمان کل فیلم مرتب کنم حتی اگر طولانی بود.
برای مثال، در صحنهی جشن انتهای فیلم، اندازهی نمای آخر ده دقیقه بود. حدود یک هفته آمادهسازی نیاز داشتم تا آن را به حد کمال برسانم، اما بخشهای بیشتری گرفتم و تجزیهاش کردم. اتفاقی که برای انرژی بازیگرها میافتد جالب است و من میخواستم این شانس را به آنها بدهم که صحنه را رهبری کنند یا واقعیت را تجربه کنند. اگر زیاد توقف کنید این واقعیت در فیلم شکل نمیگیرد چون شما همیشه فکر میکنید که یک فیلم را فیلمبرداری میکنید.
من سعی داشتم که هر دو موضوع بازی آزاد و اینکه بازیگرها میبایست هم در لحظه باشند و هم آگاه از مفهوم ضمنی را داشته باشم. چون برای فیلمهای من مفهوم ضمنی، تضاد اصلی را ایجاد میکند. باید بسیار دقیق باشد یا همه چیز از هم جدا شود.
به عبارت دیگر، آنها این نیاز را دارند که نسبت به آن چیزی که شخصیتها فکر میکنند، آگاه باشند، احساس کنند یا این مفهوم که نسبت به آن چیزی که شخصیتها میگویند یا وانمود میکنند هستند، مقایسه داشته باشند. بگذارید به این شکل بگویم که اگر مورد تمام عیار را در حین فیلمبرداری پیدا نکردم، اما من احساسی دارم که چه چیزی درست است و سپس بخواهم حداقل دو گزینهی خوب دیگر هم داشته باشم، چون شاید ممکن باشد در تدوین به آنها نیاز داشته باشم. در خیلی از مواقع که در اتاق تدوین نشستهام به این فکر میکنم که: «آه لعنتی، این اشتباه بود!» بنابراین من زیاد نمیتوانم به خودم در هنگام فیلمبرداری اطمینان کنم.
☉: بنابراین این یک مساله در زمینهی رسیدن به کمال نیست، یا به طور کوبریکی، شما متوجه هستید که چه میخواهید و آن قدر برداشت را تکرار میکنید تا آن چیزی که میخواهید و درست است را به دست بیاورید…
آده: نه، نه… من به این صورت اصلا کار نمیکنم. بیشتر برای این است که چیزی را کشف کنم. اگر میدانستم که عالیترین یا مورد صحیح، چه چیزی است، حتما زمان فیلمبرداری برای من به نصف میرسید. من فکر میکنم این موضوع برای این است که اجازه میدهید که ببینید چه اتفاقی میافتد تا فیلم را بهتر کند و اینکه چیزها با هم یکی شوند، اما نه به صورتی که تمرکز از بین برود. همچنین به لحاظ ریتم و بقیه موارد، خیلی ریسک خواهد داشت که ریتم صحنه را از دست بدهید. معمولا ما یک صحنه را ۱۰ یا ۱۲ مرتبه از یک زاویه میگیریم. ساندرا در مصاحبه گفت که هر صحنه را ۳۰ یا ۴۰ مرتبه انجام داده است، خوب در واقع این درست است… اما این تفاوت چندانی با تمرین در تئاتر ندارد. من میتوانستم صحنههای بیشتری را بگیرم!
☉: تا چه اندازهای در این فیلم مقصودت به جایگاهی میرسد که مخاطب میتواند شخصیتهایت را بشناسد؟ این، جایی است که هرکس دیگر و تونی اردمن شبیه هم هستند، اگرچه تونی اردمن یک قدم جلوتر میرود. در هرکس دیگر بینندهها با پس وپیش کردن به تشخیص میرسند.
اما اینجا فرق دارد چرا که یک رابطه رمانتیک وجود دارد و در تونی اردمن رابطهی پدر و دختر است. به عنوان یک تماشاچی و یک منتقد، من تمایلی به چنین درگیرشدنی ندارم، چون بعضی اوقات این میتواند خیلی آسان باشد اما من مشکلی با این موضوع در فیلم شما ندارم و جالب است که تامل کنیم چرا این گونه است. شاید به این دلیل باشد که حقی برای زوایای مختلف شخصیت قائل نمیشوید.
آده: من همیشه وقتی با دو شخصیت مواجه هستم، میخواهم دو طرفِ نگاه نیز وجود داشته باشد. من از هویت بخشی وقتی که دیگر احساس آزادی نمیکنی، لذت نمیبرم. اما وقتی که تصمیم میگیری کدام شخصیت را هویت ببخشی احساس رهایی میکنی، چون این شخصیتها روی چیزهای مختلف با اختیارات شخصی تصمیم نگرفتهاند. این خیلی برای من مهم است. از سوی دیگر من تا حد امکان به کشمکش آنها، خودم را نزدیک کردم.
این طور نیست که من بگویم من شخصیتپردازی میخواهم- برخی از فیلمها اینگونه هستند، این مقصود من نیست- این بیشتر شبیه این است که من میخواهم سعی کنم موقعیتی را ایجاد کنم که به ورای شخصیتها نگاه کنم، یا همیشه چیزی وجود دارد که بیشتر از مواردی که آنها میگویند، فعال است. مردم از من سوال میکنند چطور من این احساس زشت را ایجاد کردم و بقیه چیزها و من فکر میکنم آن چیز، خودش ورای فیلم، بیشتر ناپسند است. این حسِ اشتباه بیشتر زمانی رخ میدهد که تو خودت را درون شخصیتها ببینی. برای من، فیلم باید چیزی باشد که در اطرافش قدم بزنی(حسش کنی)، بنابراین شخصیتپردازی بدون آزادی برای من جواب نمیدهد.
☉:آیا آزادی این چیزی است که شما نه تنها به خاطر طول (مدت زمان) فیلم بلکه همچنین اندازهی زمانی صحنههاست، فیلم میگیرید؟ این اجازه را میدهید که تاملهای طولانیتری از آنچه که در فیلمهای دیگر معمول است، باشد.
آده: این چیزی است که من وقتی در حال کوتاه کردن فیلم بودم به دست آوردم؛ خیلی پیش پا افتاده و ساده شد. فیلم یک اندازهی دقیق لازم داشت… فقط زمان نیاز برد. هر چه بیشتر بخواهی بگویی، بیشتر زمان نیاز داری. و وقتی من سعی کردم که فیلم را خرد کنم برایم بسیار عجیب و وحشتناک بود که چقدر سریع میتوانید فیلم را از بین ببرید. لحظهای که بیست دقیقه طول میکشد، سپس پدر را داریم که میآید، یک احمق است، او یک زن شاغل است… خیلی ساده میشود، خیلی سریع. زمان فیلم گرفته میشود تا به چیزهای خاص در فیلم توجه شود.
☉: نیروی خاصی برای کوتاه کردن آن وجود داشت؟
آده: نه واقعا. میدانید برخی مواقع این عجله در تدوین وجود دارد که فیلم برای رسیدن به فستیوالها آماده بشود، اما من دوست ندارم که احساس کنم فیلم تا انتها ویرایش نشده است. میخواستم که صد درصد مطمئن شوم، چون باید از اندازهی آن دفاع کنم. باید بگویم که: «متاسفم؛ فیلم باید ۱۵۰ دقیقه میبود.» و من نیاز داشتم تا به آن برسم تا مطمئن شوم. زمان خیلی کمی تا کن مانده بود که کار را تمام کردم. چون زمان زیادی بر روی تدوین صرف کردم. اگر شاید مقداری سریعتر بودم، این قدر نزدیک به زمان فستیوال نمیشد. تنها قسمتی که بسیار کش پیدا کرد بخش تدوین بود و نه بقیه مراحل پَس تولید.
☉: از تحقیقات کمدی و اندی کافمن نام بردید، اگر فکر میکنید فیلم یک کمدی است که پاسخ سادهای نیست، میتوانید اشارهای به کمدیهای آلمانی داشته باشید. چرا آن چنان که باید موفق نیستند یا صادر نمیشوند. کمدیهای زیادی در آلمان میبینید؟
آده: این سوالی هست که بارها دربارهاش از من پرسیدهاند…من چیز زیادی در مورد کمدیهای آلمانی نمیدانم… کمدینهای عالیای در آلمان داریم؛ این به این معنی نیست که ما سنت مفرح بودن را نداریم. فکر میکنم بیشتر کمدیهایی که ساخته شدهاند شاید سعی دارند که از آمریکاییها کپی کنند و شما مخلوط عجیبی را میبینید که دیگر کار نمیکند. این موضوع برای من طنزی شخصی در فیلم است و من آلمانی هستم، خُب..، ولی در واقع برای مدتی طولانی هیچ کمدی آلمانیای را تماشا نکردم. و میدانید که من معتقدم فیلم کمدی نیست. یک درام است که گاهی در این بین شما میخندید. این خیلی بامزه است که مردم آن را یک کمدی میدانند.
☉: من همچنین نسبت به آن چیزی علاقهمند هستم که شما فکر میکنید به لحاظ رفتاری در فیلم، به خصوص دربارهی اینس، آلمانی دیده میشود. فقط نقشی که او بازی میکند نیست بلکه این حقیقت که او آلمانی است. اگر او ملیت دیگری داشت، شاید به گونهی دیگری در سراسر فیلم رفتار میکرد.
آده: به ویژه در دنیای کسب وکار، یک خانم آلمانی باید کمی اینکه یک زن است را انکار کند. به شکلِ مردانه رفتار کردن و احساس نشان ندادن امری عادی است. در رومانی نسبت به آلمان درصد قابل توجهتری از زنان در موقعیتهای بالاتر در فضای کاری مشغول هستند و آرایش میکنند و کفشهای پاشنهبلند به پا میکنند… این موضوع برای من خیلی شگفتانگیر بود، این تصویر از زنان قدرتمند که حتی صورتی میپوشند. اما پدر برای من بسیار آلمانی بود، به عنوان یک عضو از جامعه پس از جنگ که این تضاد محکم را به همراه دارد؛ برایشان بسیار شفاف بود که دشمن چه کسی است و چه چیزی دیگر نباید اتفاق بیفتد. پدر در نظر من یک «هیپی» نیست، چنان که ارزشهای طبقه متوسط در او وجود دارد، او متعلق به طبقه متوسط است. اگر چه این مردِ شوخ طبعِ مسن را در هر کشوری میتوان پیدا کرد، این یک چیزِ درونی است، مرد شصت وپنج سالهی خندهدار.
☉: به نظر میرسد که عناصر آلمانی دیگری نیز باشد، مثل مربیان زندگی؛ من مطمئن نیستم که در فرهنگ دیگری نیز اتفاق میافتد یا خیر. به نظرم اینکه آدمها، مشاورههای حرفهای بگیرند تا چطور در این مواقع، حرفهای رفتار کنند کاملا آلمانی میآید.
آده: در کشورهای دیگر زنان زیادی مشغول کار هستند؛ این مساله تصویری از آلمان نمیدهد. اگرچه ما صدراعظمِ زن داریم… ولی باید روحیه مردانه داشته باشد تا موفق شود.در واقع، برای من این صحنه نبردِ شوخ طبعی است. او(تیم) میگوید: «ها، ها، ما در موردش صحبت کردیم به خاطر همین من با تو رابطه برقرار کردم» و اینس در جواب میگوید: «نمیخوام یه گاز(از کیک) رو از دست بدم.» و تیم در جواب میگوید: «لطفا این قدر بیذوق نباش.» یک سوتفاهم بین آنها است، اما این یک جور دوئل بین آن دو نیز هست. تیم میپرسد: «ها ها، فکر میکنی خندهداره؟» و این چیزی است که در این صحنه جالب است و اینجاست که اینس یک گاز به کیک میزند تا سعی کند شبیه تونی باشد. به نظر من او(اینس) در حال رد کردن نیست. خُب درست است که تیم آن کار را با کیکها میکند ولی در هر صورت او میتوانست راحت «نه» بگوید وقتی با درخواست اینس رو به رو میشود. بعضیها فکر میکنند که این برتری اینس است اما نه، او سعی میکند بامزه باشد.
☉: بنابراین هر چه بیشتر اینس رفتارهای در لحظه انجام میدهد، پرسشی دربارهی قدرت برای شما پیش نمیآید؟
آده: همیشه سوال از قدرت وجود دارد، ولی برای من این بیشتر شبیه این میماند که او بعضی اوقات رد میکند. خیلی زمان زیادی را روی این صحنه کار کردیم و من فکر میکنم بهترین نسخه همیشه این بوده که او(اینس) به خاطر کاری که تیمدر انتها با کیکها میکند، شگفتزده شده و تماشاگران میخندند که به نظرم این واکنش صحیح است. و باید بگویم که شخصیت تیم به گونهای نیست که با او همدردی کنیم. بنابراین مشکلی نیست. او، آنسا نیست… میدونی !
☉: به فیلم نگاه فمنیستی دارید؟
آده: وقتی گفته میشود، مشکلی با این موضوع ندارم ولی این منظور و قصد من نبوده است. شاید از سویی این خوانش از فیلم شود، چون من یک زن هستم اما این نیست که من گفتم:«خُب، من میخواهم یک انقلابی برپا کنم…» ولی مساله اصلی این است که چیزی که پدر از دختر میخواهد و او امتناع میکند، یک مسالهی زنانه است. پدر هیچ وقت پیش پسرش نمیرود تا از او سوال کند:«خوشحال هستی؟»، بنابراین، پدر همسویی با ارزشهایش ندارد-او محافظهکار است. بله، در سوی دیگر این موضوع که برای یک مرد و زن قابل اعمال است، وجود دارد که انسان بوده یا نه، اما سوی دیگر سکه این علتی است که دختر بسیار عصبانی میشود، چون مرد چنین درخواستی از او میکند. این چرایی مساله است که برای من مهم است که او در انتها کارش را ادامه میدهد. این ایده هیچ وقت مطرح نبوده که او از طریق این رویداد به موقعیت بالاتری نسبت به آن چیزی که قبل از آن میخواسته، برسد. گاهی اوقات کمی وحشتناک بود که سعی میکردم بگویم او باید بازتر باشد ولی در پایان به نظرم او کار درستی را انتخاب میکند. شاید به این دلیل بهتر است که او سعی میکند چیزهای بیشتری را در زندگیاش ادغام کند.
☉: برخی از منتقدان نسبت به کدِ فیلم شک داشتند و من کنجکاوم که اشارههای آن را از شما بشنوم. آیا به طور کلی پایان فیلم را به صورت صحنهای از آغوش گرفتن آن دو در پارک در نظر گرفته بودید که به گونهای فیلم را به تعالی میرساند؟
آده: بله، بهتر بود فقط عناوین تیتراژ را آنجا قرار بدهیم؟ این انتخاب کل فیلم را خراب میکرد. همهی شما منتقدان در شوک بودید و من از این تنفر داشتم ولی این سوال پرسیده شد و ما دربارهاش بحث و گفت وگو داشتیم. اما این موضوع بسیار ساده و احمقانه بود: آنها یکدیگر را بغل میکنند و تو باید بگذاری ادامه پیدا کند. حتی شخصیت پدر به زمین بیفتد….این گونه هم میتوانست باشد: «آه، پیامش این است: همدیگر را بعضی اوقات بغل کنید و همه چیزها بهتر میشود!.» این خیلی، خیلی اشتباه است! به نظرم آن دو باید یکدیگر را در زندگی واقعی ملاقات میکردند. میدانم که در آن صورت این فکر به ذهن تماشاگران میآید که: «شاید این میتوانست کوتاهتر باشد!» ولی من این احساس را داشتم که باید برای صحنهی پایانی روی این ریتم حرکت کنیم.
☉: احساس میکنم برخورد آنها در مراسم خاکسپاری بسیار لازم بود. همین طور که حقیقت به خوبی مشخص شد-و من این فرض را برای شما در نظر میگیرم که این صحنه را میتوانستید به روشهای مختلفی خوانش کنید-و یک پایان بندی دوپهلو را به همراه داشت. همچنین در لحظات مختلفی روی روابطی با دوستان یا به خصوص بستگان تمرکز دارید، جایی که شما یک پیشرفت غیرمنتظره دارید. اما دوباره به خانواده برمیگردید که یک اشتباه به حساب میآید. فیلم به درام برای بقا نیاز دارد ولی آن چیزی که من از فیلم برداشت کردم و همچنین به چیزهایی که دربارهاش بحث کردیم، مثل مکانها و میزانسن، مساله این است که پایان بندی در نهایت به یکی شدن تمایل پیدا میکند، منظورم این است که این شاید کمی متفاوت باشد ولی نه یک تفاوت شدید.
آده: بله، این چیزی بود که به دنبالش بودم. همین طور باید بگویم که احساس میکردم که آنها سعی زیادی برای تغییر چیزهای خیلی خیلی کوچک انجام میدهند، هر دوی آنها…. به نظرم این موضوع جالب به نظر میرسد. اما میخواستم که پایانی باز داشته باشم و بیشتر نمیخواهم دربارهاش فکر کنم. تفکراتم به محض تمام شدن فیلم به پایان میرسد و بقیه به تماشاگران برمیگردد که تصمیمگیری کنند. به نظرم همه چیز میتواند امکان داشته باشد ولی این زیباست که آنها این راز کوچک را که در بخارست اتفاق افتاد به اشتراک خواهند گذاشت.