فرزانه طاهری مترجم مشهور ایرانی وهمسر هو شنگ گلشیری در یادداشتی که در ماهنامه همشهری ۲۴ منتشر کرده به تمجید از فیلم یه حبه قند پرداخته است .
طاهری که مدیر بنیاد گلشیری است در یادداشت خود با عنوان :یک تراژدی شرقی ،نوشته است :من راستش درباره فیلم و سینما صاحب نظر نیستم ،اصلا بدون تواضع های کج که معمولا پشتش من گنده ای خوابیده است . واقعا می گویم .فیلمهای خوب را باید دست کم دوبار ببینم اما لذت دیدن یکباره این فیلم هم همچنان با من است .
او در ادامه یادداشت خود آورده است :زیبایی تصاویر نیمه اول فیلم وفیلمبرداری عالی و بازی های درخشان که البته همه لابد تا حد زیادی مرهون کار گردانی درخشان این فیلم است واقعا نفس گیر بود .کمی البته طول کشید به لهجه وصدا عادت کردم و توانستم بهتر بفهمم اما بیشتر از هرچیز حسی که با من بود وماند ،همان حس کهن ما شرقی ها بود که در اوج شادی و زیبایی دلهره ای مدام با ما هست که قرار نیست این طوفان رنگ وشادی دیری بپاید .همان شعر سهراب سپهری که :” من چه سر سبزم امروز و…نکند اندوهی سر رسد از پس کوه …”یاد بچه گی هم افتادم که سوار آن چرخ چرخ عباسی می شدیم ،نمی دانم اسمش همین هست یا نه ،چرخ وفلک نیست به هرحال ،همان که افقی است و گرد.
این چرخش بی امان رنگ ها ودرختها وآدمها اما با چاشنی ترس ودلهره .رنگ وشادی و امید شنگولی که در میانه ی آن هم نمی شد این گواهی بد دادن دل را به کناری راند و بعد هم شد آنچه دیدیم .اینها حس های اولیه اند . یعنی همان واکنش مقدم برنقد و بعد آن همه شخصیت باور پذیر و زنده و متنوع و شخصیت مرکزی که انگار کهن الگوی زن بود برای ما. که به رغم جوانی اش ،به رغم افتادنش در سر نوشتی که شاید دلش چندان با آن نبود و به رغم اینکه پا بر دلش گذاشته بود به حکم همان سنت ،سنگ صبور همه بود و به نیازهای همه پاسخ می داد ،سرنوشتی که انگار جز با تراژدی به واسطه ای این همه کوچک ،یه حبه قند ،نمی توانست موقتا -موقتا ؟متوقف شود .گفتم که دوباره باید ببینمش . بازهم ببخشید که نمی توانم یادداشت قابل اعتنایی روی این فیلم بنویسم گفتم که، اصلا صلاحیتش را ندارم .