مختص جامعه سینما:رضاظفری/کلوز آپ جدای از بحث فرم، یکی از بهترین و بدیع ترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است.شاید در کنار سه گانه ی کیارستمی، از بهترین فیلمهای وی به شمار آید. دلیل این امر به گفته ی بسیاری از متولیان و یا نظریه پردازان، ساختار آن فیلم (که آن را با نام سینما وریته یا همان سینما حقیقت میشناسند) است.
اما کار کیارستمی در کلوز آپ راوی امر دیگریست و به صورت ناخودآگاهانه، دید رئالیستی طرفداران سینما وریته را به چالش کشیده و آن را نقض میکند. این دید همان مسئله ی (سینما جای قصه گفتن نیست! ) ، است.
در تشریح این امر میتوان چنین گفت که پیروان سینما وریته، عقیده دارند که سینما را به رئال ترین شکل ممکن درآورده و حداقل استفاده را از تکنیک ها و فرم های سینمای قصه گو و سینمای کلاسیک به کار ببرند. بر فرض قصه و درام را از بین ببرند، طراحی صحنه و چهره پردازی را از بین ببرند. دوربین و تدوین را از بین ببرند و مابقی قضایا.
اما گویا کیارستمی ما با کلوزآپ خلاف این امر را ثابت کرد. قصه گویی و کمرنگ شدن قصه، شاید دو عامل اختلاف اصلی بین سینماگران چپ و راست باشند. اگر طرفدار رئالیست، قصه گویی در سینما وریته را نمیپذیرند، پس چگونه فیلمهای قصه گو و واقع گرایی را به عنوان سینما وریته میپذیرند؟ مقصود این است که در کلوزآپ، کیارستمی تا حد امکان فیلم را به واقعیت نزدیک کرده. اما آیا همه چیز واقعیست؟ مطمئناً خیر. نکته ی دوم این است که اگر واقعاً سینما وریته را سینمای قصه گویی نمیدانند، پس چرا کلوزآپ که فیلمی در این گونه است عملا دارد قصه میگوید؟
پر رنگی یا کمرنگی پیرنگ مهم نیست. مهم وجود آن است. کیارستمی با کلوز آپ میگوید :سینما، مدیومی است که برای تحمل پذیری و مطالبه گری مخاطب، خواه ناخواه باید قصه گو باشد. کم و زیاد مهم نیست، مهم وجود قصه است. شما بدون قصه هیچ چیز ندارید. تاثیر سینمای داستان گو از سینما وریته بیشتر است و قطع به یقین، خشت هایی که هنر هفتم را بنا کردند، همان قوانین و قواعد کلاسیک اند که با وجود تغییرات فراوان، یک بُعد خود را به صورت مشترک حفظ کردند. و آن بعد همان بعد داستان گویی است.
کلوزآپ میگوید:زندگی، کاملا آنطور که سینما وریته ها میگویند نیست!زندگی داستان دارد. هر شخص در طول حیاتش برای خود درامی دارد و فرد بدون داستان فردی مرده است. سینما گویا هنوز این مسئله را کاملا هضم نکرده. دلیل این امر هم شاید زیاده روی در درام و داستان گویی جریان اصلی فیلم ها باشد. به قولی تا شب نباشد روز هم نیست!
مقصود از این نوشته،قضاوت و نهی سینما وریته یا جریان های رادیکال سینما نیست. اتفاقاً بعضاً همین جریان ها سینما را به رشد و تعالی سوق دادند. ما همانطور که فورد و کاپرا را دوست داریم، دسیکا و زاواتینی را هم دوست داریم. مسئله، بر سر عقاید نیست بلکه بر سر چگونگی استفاده از آن عقاید به عنوان ابزار است. کلوز آپ هم مهر محکمی بر این نظریه میزند. این عقیده را میتوان به گونه ای دیگر تشریح کرد.
به این جمله دقت کنید:
فیلم، داستان دستگیری و محاکمه ی بدل محسن مخملباف را روایت میکند که در آن، از شخصیت های واقعی، مکان های و واقعی و جزئیات بسیار دقیق استفاده شده. از همان کلمات نخستین، ما میفهمیم که با یک داستان طرفیم. با یک داستان واقعی، و با روایتی سینمایی، ساده و بی ریا و احیاناً هنری. پس سینما وریته هم از قاعده ی درام مستثنی نیست. همانطور که اشاره شد، کم و زیاد دارد اما وجودش انکار ناشدنی است.
فیلم، با نماهایی ساده نزدیک به کلوز آپ در ماشین آژانس آغاز میشود. ما، شخصیت های اولیه خود را میبینیم اما هیچکدام از آنها شخصیت اصلی ما نیستند. پس ما با یک داستان متفاوت از قواعد سینمای کلاسیک طرفیم. گویا با یک فیلم_مستند مدرن تقابل میکنیم. شخصیت ها که یکی از آنها خبرنگار واقعی آن رویداد بوده، به همراه سرباز ها بدل آقای مخملباف را دستگیر کرده و آن را با خود میبرند اما ما هنوز با خود شخصیت رودررو نشدیم.
گویا دوربین موضعی در برابر وی دارد و میخواهد ما آنرا فعلا ناشناخته بدانیم. در نماهای بعد، ما به خود کارگردان برمیخوریم و با وجود اینکه چهره ای از وی نشان داده نمیشود، روایت ادامه ی ماجرا را بر عهده میگیرد. در اینجا کیا رستمی هنر مدرن خود را رو کرده و داستان را با واقعیت و واقعیت را با داستان ترکیب میکند.
ترکیبی مثل ساخت یک بمب زیرپای سینمای کنونی ایران، برای آنکه ضعفش را به رخش بکشیم. قدرت کیارستمی در این است که خود مدرنیته را در بطن و در لایه های چهارم الی پنجم فیلمش، شرح میدهد. بلاتکلیفی همان تم مدرنیته است. در کلوز آپ، مخاطب فعال و تیزبین، نه متوجه میشود که فیلم میبیند و نه میفهمد که حقیقت میبیند.
در واقع چیزی که میبیند ترکیبی از دو عنصر است که گویی خلاف یکدیگر عمل کرده و یکدیگر را خنثی میکنند.از لحاظ طیف جذب مخاطب یکی از این عنصر ها فیلم را به بالا و دیگری آن را به پایین پرتاب میکند. فیلم نیز به نقطه ای از تعلیق میرسد که گویا نقطه ی عطف و نقطه ی ارضای تکنیک و فرم است.
کلوز آپ هم دروغ است هم واقعیت. همزمان هم مدرن است هم کلاسیک. هم داستان میسازد هم نه. هم سینما است هم نیست. و این عامل، بر خلاف باور عموم. نه تنها ضعفی به حساب نمیآید، بلکه محور قدرت فیلم است. بدون شک در ادامه ی فیلم متوجه این موضوع خواهید شد که ابعاد سینما به چه اندازه گسترده اند.
ما در ادامه شاهد صحبت های محسن سبزیان (بدل مخملباف) با آقای کیا رستمی میشویم. صحبت هایی که گویا یک سویه و قاضی اند، اما گویا قضاوت اصلی در راه است. از اینجا به بعد، سکانس محاکمه آغاز میشود و ما شاهد ساخته شدن یک دادگاه و محاکمه ی کوچک ایرانی، در یک فیلم کوچک ایرانی هستیم. این دادگاه و شخصیت ها جدای از اینکه همگی واقعی اند، همگی واقعی اند(واقعی به معنای اینکه تنها داستانشان واقعی نیست بلکه خود شخصیت ها و فضا نیز با پارامتر های سینمایی ساخته میشوند).
این امر در ساده ترین شکل ممکن و با دو دوربین انجام میشود. یکی نمایی معمولی و تمام قد از میز محکمه و قاضی و دیگری نمای سر سبزیان، در کلوز آپ.در این نقطه است که نام فیلم، به فرم رسیده و به آن بدل میشود. ما در این دادگاه شاهد قضاوت و در نهایت بخشش محسن سبزیان هستیم اما در این بین، اتفاقات جالب تری هم رخ میدهد. همانطور که گفته شد. با انجام فلش بک های متعدد در دادگاه، تبدیل شدن داستان به خاطرات و تبدیل شدن واقعیت به زمان حال، فیلم را بدیع، منسجم و ریتمیک میکند.
به نوعی این تصاویر بی کیفیت آرشیو های واقعی و فلش بک ها، درام و داستان اند. دقیقا به معنی فکر کردن به گذشته توسط انسان. مفهومی ذهنی و انتزاعی که در ایران، به جز مرحوم کیا رستمی هیچکس قادر به انجام آن نبود. ما صحبت های سبزیان را میشنویم. یا قانع میشویم و یا او را قضاوت میکنیم وبه توجیه اینکه کارش قابل بخشش نبود میپردازیم. اما آیا هدف واقعی فیلم همین است؟
فیلم قصد روایت دارد نه قضاوت. شاید با خود فکر کنید که این نوع بازی، این نوع مظلوم نمایی و این نوع روایت، بیشتر قضاوت باشد تا روایت اما حقیقت امر این نیست. حقیقت این است که آن اتفاق خواسته یا نخواسته افتاده و فیلمساز، دارد اتفاق را روایت میکند تا آن را به عنوان یک معجون دلپذیر به مخاطب تحویل دهد. حقیقتا کلوز آپ یک معجون سینمایی است. معجونی که با ترکیب عجیب و بدیعش، نوعی سینما را برای مخاطب به تصویر میکشد که تا کنون ندیده. امید است دوران معجون های کیارستمی وار یا شهید ثالث وار دوباره تکرار شود! . و این امر بعید نیست.